هفته ناجا_94/ همسر شهید رزمجویی در گفت و گو با دفاع پرس؛

من و همسرم زندگی عاشقانه ای داشتیم/ وقتی بی قراریم به خوابمان می آید

همسر شهید رزمجوی گفت: روزهایی که همسرم به منزل می آمد اصلا این گونه نبود که استراحت بکند. در کوچک ترین فرصتی که فراهم می شد سعی داشت تا خانواده را دور هم جمع کند بسیار به خانواده اش اهمیت می داد ما زندگی عاشقانه ای داشتیم.
کد خبر: ۵۴۳۸۳
تاریخ انتشار: ۱۴ مهر ۱۳۹۴ - ۰۸:۰۲ - 06October 2015

من و همسرم زندگی عاشقانه ای داشتیم/ وقتی بی قراریم به خوابمان می آید

"سهیلا رزمجویی" همسر شهید "اکبر رزمجویی" در گفت و گو با خبرنگار انتظامی دفاع پرس، گفت: همسرم یکی از مامورهای آگاهی ناجا بود که در حین درگیری با اشرار در جاده شیراز – مرودشت در تاریخ 6 شهریور 85 به شهادت رسید.

وی ادامه داد: هر دوی ما اهل شیراز بودیم. شهید هنگامی که سوم دبیرستان را پشت سر می گذارد به دلیل این که خانوادهاش عشایری بود برای ادامه تحصیل مجبور می شود به شهر شیراز عزیمت کند و در همان سال ها جذب نیروی انتظامی شده و دوران خدمت و ادامه تحصیلش را در ناجا سپری کند.

همسر شهید رزمجویی تصریح کرد: پس از آشنایی خانواده ها با هم به دلیل این  که ایشان معمولاً در ماموریت بود و ما زیاد با خصوصیات اخلاقیشان آشنا نبودیم پس از این که چند بار به خواستگاری من آمد مادرم به خاطر شغل ایشان قبول نمیکرد. چرا که همیشه می گفت یک نظامی معلوم نیست که چگونه زندگی می کند.

وی افزود: اما با توجه به صحبت هایی که بین من و همسرم رد و بدل شد من به نوع زندگی ایشان و شخص خودش علاقه مند شدم.

خانم رزمجویی در ادامه گفت و گوی خود تصریح کرد: شهید از همان روزهای اول به من گفت که فکرهایت را بکن من فردی هستم که در اختیار نظام بوده و استراحت، ماموریت و زندگی من ساعت و تایم مشخصی ندارد. من نمی توانم به شما قول بدهم که حتی در یک هفته چه روزهایی یا چه ساعت های را می توانم در اختیار خانواده ام باشم.

وی افزود: همسرم به من گفت فکرهایت را بکن اگر می توانی مرد زندگی خودتان باشید و من نوکری شما را بکنم تا وقتی که نفس داشته باشم در خدمت شما هستم و همین طور هم شد.

خانم رزمجوی افزود: از زمانی که ما ازدواج کردیم همسرم همان گونه که گفته بود من را با آموزش های صحیحی که به من داد مانند یک مرد تربیت شدم و یاد گرفتم که چگونه به تنهایی از پس مشکلات زندگی برایم و تکیه گاه خوب و امنی برای فرزندانم باشم.

وی با بیان این مطلب که ما بخاطر شغل همسرم مجبور بودیم پس از چند مدت در شهر دیگری ساکن شویم ادامه داد: با جسارتی که همسرم به من داد توانستم مشکلات زندگی را پشت سر بگذارم. برای مثال در زندگی های امروزی برای زوجین مهم است که همسران کجا می رود؟ چگونه می رود؟ غذا خورده است؟ کی قرار است برگردد؟ اما در زندگی ما تنها چیزی که اهمیت نداشت همین مسائل بود چرا که خیلی وقت ها چندین روز از ایشان بی اطلاع بودیم و نمی دانستم اصلا هست یا نه. فقط منتظر تماسی از ایشان بودم که بدانم زنده است.

همسر شهید رزمجوی افزود: طی 7 سال زندگی مشترک خداوند دو دختر به ما هدیه داد که بسیار به پدرشان علاقمند بودند و وابستگی هایشان روز به روز بیشتر می شد تا حدی که بعد از شهادت پدرشان اگر کوچک ترین مشکلی یا ناراحتی پیش می آمد همان شب پدرشان به خوابشان می آمد و آرامشان می کرد.

وی افزود: روزهایی که همسرم به منزل می آمد اصلا این گونه نبود که استراحت بکند دختر کوچکم را بغل می گرفت و همراه ایشان به کارهای منزل رسیدگی می کرد و در کوچک ترین فرصتی که فراهم می شد سعی می کرد خانواده را دور هم جمع کند بسیار به خانواده اش اهمیت می داد و به مادرش احترام زیادی می گذاشت. ما زندگی عاشقانه ای را داشتیم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار