حسین فدایی:

شهید شاه آبادی در زندان به همه دوستان روحیه می داد

شهید شاه آبادی همان رفتار و کرداری را که در زمان آزادی داشتند، در زندان هم داشتند و اصلاً این احساس را که یک زندانی اند و باید ناراحت باشند نداشتند، بلکه بسیار با نشاط بودند و تازه به دوستان دیگر هم روحیه می دادند.
کد خبر: ۲۶۹۰۷
تاریخ انتشار: ۱۱ شهريور ۱۳۹۳ - ۲۱:۴۰ - 02September 2014

شهید شاه آبادی در زندان به همه دوستان روحیه می داد

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، «اکثر جریان های انقلاب به نحوی با آقای شاه آبادی در ارتباط بودند. معمولاً دستگیری هر یک از آن افراد، منجر می شد به درگیر شدن پروندۀ حاج آقا، که بازداشت یا تبعید می-شدند». «فکر می کنم ایشان اولین روحانی مسؤول و نماینده مجلس بودند که در خود جبهه به شهادت رسیدند و این خیلی مهم است.» گویندة این حرف ها حسین فدایی، نمایندة مردم تهران در مجلس شورای اسلامی در دورة هفتم و هشتم (فعلی)، چهرة سیاسی شناخته شده ای است که در مبارزات ضد رژیم ستم شاهی، از طریق تشکیل «سازمان توحیدی مجاهدین خلق» در شهرری با شهید شاه آبادی مرتبط و همراه بوده. این همراهی به شناخت و علاقة عمیقی ـ چه در حین مبارزات و چه در درون زندان رژیم و چه در سال های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ـ منجر شده و امروز آقای فدایی، در میان سالی، از آن شناخت و خاطراتش از شهید شاه آبادی می گوید.

***
نحوۀ آشنایی تان را با حاج آقا شاه آبادی بفرمایید.
آشنایی من با شهید بزرگوار به سال های بعد از 1350 برمی گردد. علت آشنایی به فضای سیاسی آن زمان مربوط می شد و عمدتاً در مورد مسائل انقلاب بود. در آن سال ها جریانات روشنفکری و چپ حاکم بودند و حرکت های انقلابی جوانان روشنفکر، شبهات بسیار زیادی را برای مردم ایجاد کرده بود و جا داشت برای رفع این شبهات، جوانانی که فعالیت می کنند، با علما پیوند داشته باشند و از محضر آن ها استفاده کنند تا بتوانند مسیر مبارزه را به نحو احسن انتخاب کنند.
من فکر می کنم اگر بخواهیم تصویر روشنی از فعالیت آن بزرگواران مخصوصاً شهید بزرگ شاه آبادی، ارائه دهیم باید فضای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی آن مقطع را مورد بررسی قرار دهیم. با ترسیم آن فضا، عملکرد عزیزانی چون شهید شاه آبادی، به خوبی چهرۀ خودش را نشان می دهد.
میزان سرکوب نهضت حضرت امام و بزرگوارانی که راه امام را پیگیری می کردند، توسط رژیم طاغوت در سال های 1350، به اوج خود رسیده بود و خفقان سنگینی بر جامعۀ ما حاکم بود و حتی در درون خانواده ها هم فضای پلیسی و امنیتی، آن چنان حاکم بود که افراد خانواده ها جرأت نمی کردند مسائل سیاسی را ابراز کنند. فضای رعب و وحشت آن قدر سنگین بود که پدر به پسر و پسر به پدر اعتماد نمی کرد و این جرأت وجود نداشت که کوچکترین بحث سیاسی در درون خانواده مطرح شود. این ضرب المثل، نقل محافل بود که: «دیوار سوراخ دارد، سوراخ موش دارد و موش هم گوش دارد.» گروه ها و جریان های سیاسی هم اکثراً سرکوب شده بودند و رژیم، افراد اصلی ترورهای مبارز را دستگیر کرده بود. در درون سازمان مجاهدین نیز، که بعداً منافق شدند، اختلافات ایدئولوژیک به وجود آمده و این سازمان به انحراف کشیده شده بود و بسیاری از علما و مجاهدین راه خدا دستگیر شده بودند. در واقع این اختلاف که در سازمان مجاهدین خلق به وجود آمده بود، منجر به این شده بود که یکسری سؤال ها در ذهن جوانان به وجود بیاید که ماجرا چه بوده است؟ و این هایی که دم از اسلام و دین می زدند چطور شده که الان مارکسیست شده و تغییر موضع داده، از فعالیت های دینی و اسلام منحرف شده و ماهیت مارکسیستی و الحادی به خود گرفته اند؟! بنابراین ما در محافل مختلف، آدم های اندیشمند و صاحب نظر را که در فضای سیاسی فعالیت می کردند، پیدا می کردیم و سعی می کردیم این پرسش را با آن ها در میان بگذاریم تا بیشتر با مسائل سیاسی آن زمان و شبهات مطروحه آشنا شویم. تا این که در سال های 52 ـ 1351، در مجلس عروسی یکی از دوستان که آقای شاه آبادی هم در آن مجلس بودند، یکی از رفقا ایشان را غیر مستقیم به ما معرفی کرد و ما را هم به حاج آقا، و در همان مجلس با هم قرار گذاشتیم. خداوند به ما توفیق داد و توانستیم از محضر شهید شاه آبادی بهره مند شویم. حاج آقا تمام وجودشان مبارزه و تلاش و جهاد برای اسلام بود. در خدمت ایشان مطالب مهم را در میان می گذاشتیم و از حضورشان بهره مند می شدیم.

در آن زمان شما حدوداً چه سنی داشتید؟
حدوداً 17 ـ 16 ساله بودم. آن برادر معرف ما به شهید شاه آبادی، در واقع دایی یکی از دوستان ما بود به نام آقای طباطبایی که مدتی در وزارت امور خارجه بودند. خلاصه در آن مجلس عروسی، ما با آقای شاه آبادی آشنا شدیم و قرارهای بعدی را با خود ایشان گذاشتیم. دیگر برادران آن جمع از این برنامه مطلع نبودند. ما چندین جلسه داشتیم که بیشتر مواقع، دو نفری بود. یادم نمی رود در آن سال ها هر وقت می خواستیم قرار بگذاریم، باید از نیمه شب، از ساعت دوازده شب می گذشت. قرارهای مان معمولاً موقع نماز صبح و نیم ساعت قبل از اذان بود و وقتی حضورشان می رسیدیم، بعد از نماز جلسۀ ما شروع می شد. برای ادامه ارتباط، کم کم جهت دهی حاج آقا به سمتی بود که ما تحت پوشش جلسات، کلاس قرآن و آموزش عربی، دوستان دیگر را با ایشان آشنا کنیم و لذا ما سعی می کردیم کلاس قرآن و عربی تشکیل دهیم تا دوستان دیگر هم با ایشان آشنا شوند. البته روحیات و فعالیت های ایشان به قدری گسترده بود که می توانم بگویم پلی بودند بین دانشجویان و روحانیون و نیروها و جریان های مختلفی که در آن مقطع، فعالیت سیاسی داشتند، خصوصاً آن هایی که مبارزات مسلحانه می کردند و به یک نحوی گروه های مسلمان محسوب می شدند. شاید اکثر جریان های انقلاب به نحوی با آقای شاه آبادی در ارتباط بودند. معمولاً دستگیری هر یک از آن افراد منجر می شد به این که حاج آقا را نیز گرفتار کنند و به دنبال آن بازداشت و تبعید ایشان بود. این موضوع باعث شده بود که کارهای ما برحسب بازداشت یا تبعید ایشان قطع شود. از طرفی دیگر، هر بار که ایشان آزاد می شدند، بلافاصله می-رفتند علیه رژیم سخنرانی می کردند و مجدداً دستگیر می شدند. در واقع آقای شاه آبادی چندین بار در سال های 1350 تا پیروزی انقلاب، بازداشت یا تبعید شدند.


برای پر کردن این خلأ چه تمهیداتی اندیشیدید؟
در سال های 55 ـ 1354 در یک جمع بندی که با هم داشتیم، به این نتیجه رسیدیم که چون صدای نیروهای انقلابی و نهضت امام تا حدودی خاموش شده و با وجود جو پلیسی و امنیتی و رعب و وحشتی که رژیم طاغوت ایجاد کرده، جا دارد که نیروهای مسلمان و انقلابی حضور چشمگیری در صحنه داشته باشند. خصوصاً بعد از ضربه سنگینی که به سازمان مجاهدین خلق وارد شده و آن کودتا و انحراف نصیب شان شده بود، می بایست یکسری تشکل های مسلمان اعلام موجودیت و موضع گیری می کردند، تا یأس و نومیدی میان مردم مسلمان و نیروهای انقلابی ایجاد نشود. آن چه در آن زمان تشکیل شد «سازمان توحیدی مجاهدین خلق» بود و به این دلیل اسم تشکیلات را «توحیدی» گذاشته بودیم تا بگوییم این تشکیلات، مسلمان است و دیدگاه اسلامی دارد و ترکیب «مجاهدین خلق» را نیز فقط به این اعتبار گذاشتیم تا بگوییم مبارزات گذشته، همچنان ادامه دارد و مبارزینی هستند که می خواهند همان خط و مبارزه با رژیم را تحت لوای اسلام و روحانیت ادامه دهند.

مرامنامه و اساسنامه تان مشتمل بر چه چیزهایی بود؟
مرامنامه ای که در آن زمان تنظیم کردیم، با نظارت و مشارکت خود آقای شاه آبادی بود و محور رهبری این تشکل را روحانیت و مرجعیت شیعه قرار دادیم. در آن فضای دانشگاهی، که چپ زده بود و روشنفکران ما گرایش های شان کمتر اصالت دینی داشت و تحت سلطة امواج سوسیالیستی قرار گرفته بودند، این موضع گیری، اصیل و خوب و مؤثر بود تا ما بتوانیم در قالب یک گروه سیاسی، انقلابی و مسلمان تحت رهبری روحانیت و تحت مرجعیت حضرت امام(ره) که در اساسنامه نیز قید شده بود فعالیت کنیم. آن زمان این گونه تبلیغ می شد که در محیط های روشنفکری و دانشگاهی، گروهای مذهبی نمی توانند مبارزات انقلابی داشته باشند، چون ادعا می کردند که مذهب عامل ارتجاع است و انسان را واپس گرا می کند! لذا این که عده ای جوان که روحیۀ انقلابی هم داشته باشند و آن هم در اوج مبارزات سیاسی، مشی مسلحانه را بپذیرند و در عین حال رهبری حضرت امام(ره) و مذهب شیعه را هم بپذیرند، ضربۀ سنگینی بود به جریانات چپ و شبه روشنفکری؛ و به هر حال ما این مرامنامه را تنظیم کردیم. در واقع ما مبارزه مسلحانه را به شرطی پذیرفته بودیم که تحت نظر مرجع تقلیدمان حضرت امام خمینی(ره) که معیار و شاخص ما بودند قرار داشته باشد و اساسنامه خود را زیر نظر شهید شاه آبادی ـ شاگرد حضرت امام ـ تهیه کردیم. تمام کوشش و عمل ایشان بر این مهم استوار بود که ما هرچه را که عمل می کنیم، بنابر نظر حضرت امام(ره) باشد و این برای ما خیلی جالب بود. خیلی برای ما اتفاق می افتاد که برنامه ریزی می کردیم و از قبل با هم توافق داشتیم که یک کاری را انجام بدهیم، تقریباً در دقایق آخر، حاج آقا می گفتند این کار به این دلایل یا بر اساس پیغامی که از حضرت امام دارم، نباید انجام گیرد. این، خیلی برای ما اتفاق افتاد که ایشان نظرات امام را منعکس کنند و همان هم ملاک عمل ما قرار می گرفت. یعنی ممکن بود دوستان برنامه ریزی گسترده-ای برای یک کاری می کردند، لیکن چون دستور ایشان و دستور امام می رسید، از آن برنامه و حرکت اجتناب می کردند.


محل و سال تنظیم آن مرامنامه و دوستانی را هم که با شما همکاری داشتند بگویید.
اکثر دوستان همراه ما در این زمینه، همان رفقایی بودند که من به آقای شاه آبادی معرفی کرده بودم و مرکز اصلی ما هم در شهرری و در سال های 55 ـ 1354 بود و البته پایان کار منجر به دستگیری ایشان شد؛ البته این دستگیری حاج آقا مربوط به فعالیت های ما نبود، بلکه مرتبط با دیگر فعالیت های شهید شاه آبادی بود.
 

این تشکل از نظر دیگران مخفی بود؟
بله، وقتی حاج آقا در آذر ماه 1355 تبعید شدند، ما اعلام موجودیت نکردیم و صبر کردیم تا ایشان برگردند. البته ما قبل از آقای شاه آبادی گروهی داشتیم اما آن را نام گذاری نکرده بودیم، چون اعتقادمان این بود که باید با حضرت امام(ره) ارتباط داشته باشیم و بعد از تعیین تکلیف در مورد مشروعیت کارمان، فعالیت کنیم. پس، زمینۀ آشنایی ما با حاج آقا این حسن را داشت که می توانستیم با حضرت امام ارتباط برقرار کنیم. بر همین اساس، مذاکرات مان در قالب «سازمان توحیدی مجاهدین خلق ایران»، شکل گرفت. اما در اثر تبعید آقای شاه آبادی، دوستان به این نتیجه رسیدند که فعالیت مان را علنی نکنیم تا ایشان برگردند، ولی زمانی هم که آمدند، بعد از مدتی خود من و سه نفر از دوستان دستگیر شدیم.
حرکت مردمی نهضت امام در سال های 56 ـ 1355 روز به روز بیشتر شد و در واقع ما نتوانستیم با نام این گروه، اعلام موجودیت کنیم و فعالیت های مان را با عناوین مختلفی ـ مثل گروه ابوذر ـ انجام می دادیم که عمدۀ فعالیت ما توزیع نوارهای حضرت امام و شرح زندگی بزرگان دین و موضع گیری در مقابل مفاسد رژیم بود، تا این که بار دوم در خرداد ماه 1357 دستگیر شدیم و این بار دستگیری ما گسترده بود و تعداد زیادی از افراد ما و آقای شاه آبادی را هم دستگیر کردند. البته چون اعلام موجودیت نکرده بودیم، پروندۀ ما در ساواک رژیم، با این عنوان وجود نداشت و تا 22 بهمن 1357 در زندان بودیم. همان موقع به دست مردم از زندان آزاد شدیم و بعد از انقلاب، عرصۀ جدیدی از فعالیت های ما شروع شد.
 

در زندان بر شما چه گذشت؟

ابتدا ما را به کمیتۀ مشترک بردند و بعد اوین و بعد هم زندان قصر و بر اثر اوج گیری مبارزات مردم، خیلی از زندانی ها آزاد می شدند، از جمله شهید شاه آبادی، اما اکثریت دوستان ما در 22 بهمن آزاد شدند.
 

شهید شاه آبادی در زندان نیز همراه شما بود؟
ایشان در «زندان کمیتۀ مشترک ضد خرابکاری» در سلول انفرادی بود و ما هم همین طور، در یک مقطع کوتاه که به سلول بزرگتری آمدیم، ما با هم بودیم و اوقاتی که به زندان اوین منتقل می شدیم، از هم جدا بودیم و در زندان قصر، مجدداً مدتی را با هم بودیم؛ البته ایشان در این مدت نیز چند بار آزاد و دوباره دستگیر شده بودند.


زمانی که شهید شاه آبادی دستگیر می شدند، در زندان، برخوردشان چگونه بود؟
ایشان همان رفتار و کرداری را که در زمان آزادی داشتند، در زندان هم داشتند و اصلاً این احساس را که یک زندانی اند و باید ناراحت باشند نداشتند، بلکه بسیار با نشاط بودند و تازه به دوستان دیگر هم روحیه می دادند. فضایی که رژیم طاغوت در زندان درست کرده بود فضای بدی بود. انواع شکنجه و محرومیت از فضای آزاد، و حتی گاهی دوستان، تا مدت ها رنگ آفتاب را نمی دیدند، ملاقات هم محدود بود. بعضی از دوستان مخصوصاً در روزهای اوّل بازداشت شان مثلاً تا مدت 3 یا 6 ماه حق ملاقات، نداشتند و این فشاری که طاغوت به مبارزین و مجاهدین می-آورد، عمدتاً برای این بود که آن ها دست از مبارزه بردارند و در واقع می خواستند شخصیت مبارزان را تحقیر کنند و فشارها منجر شود به این که با ساواک همکاری کنند و در واقع از ادامه راه منصرف شوند.
نکته های زیادی از شهید شاه آبادی در ذهنم است. ایشان بسیار با صلابت و با اقتدار و در عین حال با نشاط در زندان ظاهر می شدند. یک روز ـ فکر کنم در ایام ماه مبارک رمضان بود ـ در زندان کمیته مشترک بودیم و برای این که به بچه ها فشار روحی و روانی وارد کنند ـ کلاً با هدف تضعیف روحیه آن ها ـ از بلندگوی زندان یک نوار ترانه و موسیقی مبتذل پخش می کردند؛ که همگی ناراحت شدیم. یادم است که حاج آقا یکی از رفقا را صدا زدند و به او گفتند: قلاب بگیرید. آن دوست، با دست هایش قلاب گرفت و حاج آقا شخصاً بالا رفتند و سیم بلندگوی زندان را در آن شرایط سخت و دشوار قطع کردند. این در واقع حرکتی بود بیانگر این که در زندان نیز مبارزه ادامه دارد.


برخود ساواک با چنین فردی که حتی در زندان هم بدین روش ها رهبری گروه های مذهبی را بر عهده داشتند چگونه بود؟
مثلاً یک روز، یکی از ساواکی ها ـ العیاذ بالله ـ توهین کرده بود به مقدّسات. ایشان با شجاعت تمام، به گوش آن فرد ساواکی سیلی زده بودند. شهید شاه آبادی در شجاعت، از هیچ چیز فروگذار نمی کردند و در واقع سمبلی بودند برای بچه ها و ما همگی از ایشان درس می گرفتیم. حاج آقا خیلی شجاعانه عمل می کردند و هیچ خوفی از طاغوت نداشتند و در بند، با جسارت و شجاعت نسبت به مفاسد رژیم برخورد می کردند. در عین حال بسیار رئوف و مهربان بودند و تا آخرین لحظات هم از ارشاد افراد کوتاهی نمی کردند، به گونه ای که حتی از هدایت همان عناصری که حقوق بگیر رژیم بودند و انحرافات فکری و مفاسد اخلاقی بسیاری داشتند نیز کوتاهی نمی-کردند. یک بار که من را برای بازجویی برده بودند، در حالی که چشم هایم را بسته بودند، به شکلی سعی می کردم ببینم و یک نفر را هم از پشت دیدم ـ با محاسنی بلند ـ که حدس زدم روحانی است، متوجه شدم که دارد با بازجوی خود، خوش و بش می کند و بعد جملاتش را شنیدم و فهمیدم که شهید شاه آبادی هستند. اما ایشان متوجه نشدند و من هم فقط از روی صدای شان، شناخته بودم شان. متوجه شدم که قصد دارند بر افکار آن مأمور تأثیر بگذارند. داشتند راه و رسم زندگی و انسانیت و شرافت را به او به صورت کلی می گفتند و تلاش می کردند که هدایتش کنند. همواره تا آخرین لحظات سعی می کردند هر کسی را که می بینند به یک شکلی هدایت کنند.


در زندان، رفتار و برخوردشان با نیروهای انحرافی و التقاطی چگونه بود؟
اتفاقاً مطلب بسیار مهم همین است که در زمان اوج گیری انقلاب، ایشان یک بار آزاد شدند، اما ما در زندان بودیم و در زندان قصر یک قسمتی مختص بچه های مجاهدین خلق بود و هر کس که به زندان می رفت، اگر با آن ها همکاری نمی کرد، آن فرد را آن قدر تحت فشار قرار می دادند که یا مجبور شود با ساواک همکاری کند یا به بند دیگری برود که مارکسیست ها در آن جا بودند یا به بندی برود که مسلمانان اصیل و روحانیون بودند. در واقع افراد در زندان با توجه به انواع فعالیت سیاسی خود گروه بندی شده بودند. ظاهراً تبانی ای بین رژیم و مجاهدین خلق [که من از این به بعد آن ها را منافقین خطاب می کنم] صورت گرفته بود که زندانی ابتدا به بند آن ها می-رفت و منافقین سعی می کردند آن فرد را تابع خود سازند، اگر موفق می شدند، فرد در همان بند می-ماند، وگرنه آن قدر فرد را تحقیر می کردند تا به خواسته های شان تن در دهد. کمتر کسی بود که بنیه و مبانی فکری اش محکم و سالم باشد و تحت تأثیر منافقین قرار نگیرد.
در هر حال وقتی مرحوم شهید شاه آبادی را بازداشت کردند، ما خودمان گروهی بودیم در مقابل منافقین. ایشان مستقیماً پیش ما آمدند و بر اساس فرمایش شهید شاه آبادی، قرار شد ما در همان بند منافقین بمانیم و دلیل شان هم این بود که در آن زمان افراد زیادی را دستگیر کرده بودند و مردم هم از مفاسد منافقین مطلع نبودند و وقتی به بند می آمدند تحت تأثیر آن ها قرار می گرفتند. بنابراین مأموریت ما آن جا، این بود که نیروها را جذب خودمان کنیم و با هماهنگی ایشان، این، مأموریتی شد برای ما. در زندان رسم این بود که کسی که سابقۀ مبارزاتی داشت، وقتی دوباره به زندان می آمد، دیگران به استقبال او می رفتند. بزرگان منافقین با تکبر وارد اتاقی شدند که ما بودیم اما مرحوم شهید شاه آبادی برای این که کبر و تکبر آن ها را بشکند، از جای خود بلند نشد و آن ها مجبور شدند داخل اتاق بیایند و تواضع کنند و از حاج آقا دعوت کنند که ایشان را به اتاق خودشان ببرند.
 

نام آن ها را به خاطر دارید؟
همین سران شان که الان هم هستند، زیاد دوست ندارم اسم آن ها را بر زبان بیاورم. خلاصه، ایشان را بردند و هنوز 5 دقیقه نگذشته بود که صدای شهید شاه آبادی بلند شد و با فریاد گفتند: «بلند شوید، خودتان را جمع کنید! شاه مُرد، شاه دیگر رفت! شاهی وجود ندارد! به مردم بپیوندید، با امام باشید، از اسلام تبعیت کنید و خودتان را اصلاح کنید» این جملات را بسیار رسا می گفتند و بعد هم از آن جا بیرون آمدند و به بند علما رفتند. مشخص بود که مذاکراتی صورت گرفته و آن ها دنبال اهداف خود بودند و شهید شاه آبادی هم که دیده بود انقلاب اوج گرفته، مقابل-شان ایستاد. اصولاً آن ها حرکت امام را ناموفق می دانستند و این نکته را بر زبان هم می آوردند، به طوری که همین جملات می توانست بسیاری را تکان دهد که به نتیجه نخواهیم رسید، چون این حرکت ارتجاعی است و ما نباید با مذهبی ها همکاری کنیم! در واقع آن ها همان موضع مارکسیستی را داشتند، اما بعد، متوجه شدند که این انقلاب روز به روز با قوت پیش می رود و مردم هم از آن حمایت می کنند و دیدند که اگر از کاروان عظیم انقلاب عقب بمانند، احتمالاً سهمی نخواهند داشت و منفور می شوند. بنابراین از این حربه استفاده و سعی می کردند افراد را به سمت خود بکشند.
شهید شاه آبادی کانون پیوند بین حوزه و دانشگاه و جوانان انقلابی و مراجع و علمای بزرگ بودند. یعنی یک حلقه واسطه ای بودند بین بچه های پرشور و انقلابی و مسلمان که می خواستند مبارزه کنند و در عین حال مبارزات شان اسلامی و براساس موازین الهی باشد و از طرفی نیاز به پشتوانه و همکاری علما داشتند. در واقع ایشان این ارتباط را بین حوزه و دانشگاه و جریانات انقلابی همواره برقرار می کردند و این، به نظر من، مهمترین شاخصه و نقشی بود که شهید شاه آبادی در طول انقلاب، به خوبی ایفا کردند. هر وقت در جریان انقلاب لازم می شد که علماء و مراجع اعلام حمایتی بکنند، اولین کسی که پیش قدم می شد ایشان بودند و به قم می رفتند و برای آقایان اعلامیه تهیه می کردند. هرگاه که لازم می شد در تهران اعلامیه پخش بشود نیز نقش بسیار موثری داشتند. در سال های آخر نهضت، شاید تنها کسی بودند که زودتر از هر کس، رهنمودها و اطلاعیه ها و اعلامیه ها را تهیه می کردند و به دست گروه های مختلف می رساندند. در جریان خود انقلاب هم نقش بسیار حساسی داشتند. شاید کمتر جریان سیاسی یا گروه و تشکلی بوده که وارد میدان مبارزه شده و با ایشان ارتباط نداشته باشد؛ اکثراً با ایشان ارتباط داشتند. حتی کسانی که مسیرشان را جدا کردند؛ تحت نصیحت های بسیار زیاد ایشان قرار گرفتند، که متأسفانه بی فکر بودند و نتوانستند از آن بزرگوار بهره مند شوند.
 

در زندان معمولاً از کجا متوجه می شدید که مثلاً شهید شاه آبادی را آزاد و دوباره حبس کرده اند؟ از دیگر خاطراتی که از زندان دارید و از روز آزادی تان بگویید که مردم چگونه زندانیان را آزاد کردند؟
خب، ما در کمیته مشترک با هم بودیم و دیگر ایشان را ندیدیم و وقتی در اوین، حاج آقا را دیدیم، متوجه شدیم که ایشان را آزاد کرده و بعدش دوباره گرفته اند. شهید شاه آبادی در مقاطع مختلف بسیار شکنجه می شدند و تحت فشار زیادی قرار داشتند. هرگاه ایشان را به جایی که ما بودیم می آوردند، مطلع می شدیم که مثلاً از کمیتۀ مشترک که با هم بودیم و بعد از هم جدا شدیم، تا جای فعلی که مجدداً به هم رسیده ایم، چه اتفاقاتی برای هر یک از ما افتاده و در کجاها اسیر بوده ایم؟
در مورد روز آزادی هم باید بگویم که یکی از شعارهای مردم این بود که: «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» و این فشاری که مردم به رژیم می آوردند باعث شد که رژیم، تحت فشارهای گسترده مردم به رهبری امام(ره)، به آزادی زندانیان سیاسی تن دهد و در سه ـ چهار مقطع زمانی مختلف، زندانی های سیاسی را آزاد کند و تنها گروهی که تا 22 بهمن در زندان ماندند و مقارن با پیروزی به دست مردم آزاد شدند، گروه ما بود.


اولین باری که شهید شاه آبادی را بعد از آزاد شدن تان دیدید چه زمانی بود؟ و آیا آن همکاری هایی را که قبلاً داشتید دوباره ادامه دادید یا خیر؟
وقتی از زندان آزاد شدیم، اولاً بسیار متحیر بودیم و مثل مردم که در صحنه بودند، نسبت به شرایط، توجیه نبودیم و از پیروزی و آزادی مبهوت بودیم. روز 23 بهمن ماه، می خواستیم به دیدار حضرت امام برویم و بی برنامه راه افتادیم و دیدیم انبوهی از مردم در خیابان ایران هستند که مشتاق زیارت حضرت امام اند، بنابراین متوجه شدیم که توفیق دیدن حضرت امام بسیار دشوار است. عاقبت، با مشقت، پشت یک نرده ای آمدیم و آقای هاشمی رفسنجانی را آن-جا دیدیم و به ایشان اشاره کردیم، آقای هاشمی گفتند: از آن طرف بیایید، اما در اثر ازدحام جمعیت ما موفق نشدیم حضرت امام را ببینیم و برگشتیم. آن زمان، هر کسی کاری را انجام می داد، شهید شاه آبادی مدتی مسؤول کمیتۀ انقلاب اسلامی منطقۀ شمال بودند، مسؤولیت ویژه ای داشتند که اسلحه ها را از بین مردم و گروه های مختلف جمع آوری کنند و البته تیمی نیز مددرسان ایشان بودند.

خلاصه، به من زنگ زدند و گفتند: چند واگن قطار باری که درون شان مواد منفجره وجود دارد در فلان ایستگاه است، فوری آن ها را کنترل و به جای امنی منتقل کنید تا دست دشمن به آن ها نرسد و ما دوستان را بسیج کردیم و این کار را انجام دادیم و همزمان با شهید شاه آبادی ارتباط تلفنی داشتیم و ایشان پیگیری می کردند در مورد کارهایی که انجام می دادیم. خیلی تأکید داشتند که تیمی از جوانان انقلاب را کادرسازی کنیم، اما متأسفانه فرصتی پیش نیامد که این کار انجام شود، چون مسائل اجرائی، آن قدر زیاد بود که گاهی حتی در مورد کاری که داشتیم می-کردیم هم، از جزئیات آن، بی خبر بودیم. بعد از انقلاب، برحسب ضرورت ها و نیازهای انقلاب، همه ما متفرق شدیم و هر کس در گوشه ای کاری را انجام می داد. البته شهید شاه آبادی از قبل در صحنه های مختلف حضور داشتند: در مسجد، حوزه های علمیه، در عرصة ارتباط با علمای ردۀ اول، در بازار، در بین خانم ها، در میان جوانان، و در صحنه های مختلف و با همه کس، رفتار جاذبی داشتند که منجر شده بود به این که به فرد محبوبی در نزد آن ها تبدیل شوند.

با توجه به مسائلی که بیان کردید، گویا ارتباط شما قبل از انقلاب با شهید شاه آبادی بیشتر از بعد انقلاب بوده است.
تقریباً همین طور بود. شرایط انقلاب به گونه ای بود که نیروهای انقلاب، به کارهایی مشغول می شدند که به آن ها محّول شده بود. رابطۀ ما حتی با خانواده های خودمان هم کم بود. در واقع تا 10 سال اوّل انقلاب، نیروها مدام در حال فعالیت بودند و کمتر فرصت می کردند به مسائل زندگی خود برسند و ارتباط با دوستان خودشان هم کمتر بود و فضا به این شکل بود. با وجود این، پیوسته از حال هم با خبر بودیم، و از هم بیگانه نبودیم، اما ضرورت های انقلاب، ایجاب می کرد که هر کس هر کجا هست تلاش کند تا کار را به نتیجه برساند.

مسؤولیت های شهید شاه آبادی در سال های بعد از انقلاب را به خاطر دارید؟
ایشان عضو شورای مرکزی جامعۀ روحانیت مبارز، نمایندة مردم تهران در مجلس شورای اسلامی، مسؤول کمیتۀ انقلاب اسلامی در منطقۀ شمیرانات، عضو شورای مرکزی کمیته انقلاب اسلامی بودند و فکر می کنم در شورای سازمان تبلیغات اسلامی هم بودند و بیشتر از این حضور ذهن ندارم.

فعالیت های فرهنگی شهید شاه آبادی در امر سازندگی جامعۀ اسلامی چگونه بود؟
همین قدر می دانم که روحیۀ کلی ایشان، طوری بود که خودشان توجهی ویژه به جوانان داشتند و خیلی تلاش می کردند به آن ها توجه ویژه شود. مخصوصاً به سازندگی آن ها بسیار اهمیت می دادند و برای تحقق این امر به همه جا می رفتند. در مسائل مختلف اخلاقی یا آموزشی سعی می کردند پایه و مبنایی برای این کار در نظر بگیرند ـ در هر مسجد، مدرسه و دانشگاه یا حوزه علمیه ای ـ و از هیچ کوشش و تلاشی برای این مهم کوتاهی نمی کردند.

دربارة نمایندگی شهید در مجلس چه نکاتی را به یاد دارید؟
در 10 سال اوّل بعد از پیروزی انقلاب، کارهای نظام به گونه ای بود که به نیروهای انقلاب هر کاری را که می گفتند انجام می دادند. اگر روزی به شهید شاه آبادی می گفتند: باید به جبهه بروید، می-گفتند: حتماً ـ البته ایشان همواره در تمامی کارها پیش قدم بودند ـ اگر می گفتند: مثلاً فلان کار باید انجام شود، ایشان حتماً جزو اولین کسانی بودند که سراغ آن کار می رفتند و آن را انجام می دادند. مدل پذیرفتن مسؤولیت کارها در اوایل انقلاب و تا 10 سال اول انقلاب، خیلی با الان تفاوت داشت. آن زمان بعضی از اتفاقات شبیه داستان ها و اسطوره هایی که در کتاب ها می خوانیم بود و وقتی بر آن دوره و افرادی که در آن زمان مسؤولیت پذیرفتند و بر فضای سیاسی آن دوره مروری می کنیم، احساس می کنیم که چه وضعیت خاصی حاکم بوده است.
و نباید فراموش کنیم که منشأ اثر در ایجاد آن فضا، تا حد زیادی، بزرگوارانی چون شهید شاه آبادی بودند که اکنون دیگر در میان ما نیستند.
بله، در آن زمان اگر کاری انجام می شد، هدف این نبود که به پُست و مقامی برسند یا مالی را به دست بیاورند و هر کجا که بزرگان، مسؤولیتی را محّول می کردند، هر کس توانایی داشت برخود واجب می دانست که مشغول شود و آن کار را به سرانجام برساند. شاید امثال شهید شاه آبادی به دنبال این نبودند که روزی نماینده شوند و در مجلس فعالیت کنند. اما زمانی که بزرگان تشخیص دادند که ایشان می توانند در آن جا منشأ اثر شوند، معظمٌ له را به آن سمت تشویق کردند و شهید هم طبعاً برای این که خدمتی کرده باشند دنبال آن کار رفتند. در آن زمان فضای تبلیغاتی این گونه نبود که عده ای با هزینه های گزاف تبلیغاتی، حضور خودشان را به شکلی نشان دهند تا رأی بیاورند، بلکه این ارتباط عاطفی و خدمات صادقانه ای که با مردم داشتند، خود منشأ آشنایی بین آن ها و مردم بود. مردم به روحانیت نزدیک بودند و این نزدیکی و پیوندی که آن ها با مردم داشتند و با مردم بودند و با آن ها زندگی می کردند، خود منشائی می شد تا عشق و علاقۀ دو طرفه به وجود آید و همین باعث شد که مردم به امثال آقای شاه آبادی رأی دهند و ایشان نمایندۀ مجلس شود.

الان وقتی رخدادهای اوایل انقلاب را مرور می کنیم، می بینیم تا دو ـ سه سال اول که افراد مسؤولیت داشتند، ولی نه پُست سازمانی داشتند و نه حقوقی می گرفتند، در محل انجام کارها صندوقی گذاشته بودند و هر کس هر اندازه که نیاز داشت از آن برمی داشت. در واقع بر اساس سفارش های مؤکدی که در دین ما صورت گرفته که مؤمنین جیب همدیگر را جیب خود بدانند و درآمدشان را بین هم توزیع کنند و اجازه ندهند مشکلی به وجود بیاید، خیلی راحت، امثال شهید شاه آبادی این کار را می کردند و تمام وجودشان در خدمت مردم بود و هیچ کس به دنبال پُست و مقام نبود.


و در عمل، این روحیه را به خوبی اجرا کرده بودند.
بله، و مردم به این نتیجه رسیده بودند که این ها به خاطر اسلام و برای آبادانی کشور فعالیت می کنند و این طور نیست که کیسه ای برای خود دوخته باشند. شهید شاه آبادی خیلی متواضعانه با مردم رفتار می کردند و خدمت به مردم را وظیفۀ دینی خود می دانستند و بر این اساس، شبانه روزشان را وقف مردم کرده بودند. خب، قبل از انقلاب، هیچ کس تصورش را نمی کرد که شاید روزی نماینده مجلس شود یا پست و مقامی داشته باشد. من آن قسمتی را که در بارة زحمات شبانه روزی ایشان باید بگویم، این است که هرگاه در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) در نیمه های شب و ساعت 12 شب به بعد قرار می گذاشتیم، چندین بار اتفاق افتاد که به قدری خسته بودند که اواخر جلسه، دیگر توان نشستن نداشتند و دراز می کشیدند، سرشان را روی پای من می گذاشتند و می گفتند: مثلاً این کتاب انقلابی را برایم بخوان! آن قدر خسته بودند که بعد از این که صفحۀ اول یا دوم را می خواندم به خواب می رفتند، و با این که سال ها از این جریان می گذرد، آن صحنه هنوز در ذهن من است.
محیط استراحت شان خیلی معمولی بود. وسیله رفت و آمد آقای شاه آبادی یک وسیلۀ معمولی بود. معروف بود که ایشان یک فولکس دارند ـ البته با مهارت رانندگی می کردند ـ یا در جبهه که مردم بیشترین احترام و توجه را به روحانیت داشتند، ایشان مثل یک آدم معمولی وارد آن جا می شدند. حتی بعضی از رفقای ما توصیه می کردند که حاج آقا جلو نروید، اما ایشان می گفتند من باید بین بچه ها و در وسط منطقه باشم. فکر می کنم ایشان اولین روحانی مسؤولی بودند که در خود جبهه به شهادت رسیدند، و این خیلی مهم است.

همان زمان که مشکلات انقلاب به اوج رسیده بود، رفتار و روحیۀ ایشان طوری بود که یک وحدتی بین نیروهای اسلامی به وجود آورده بودند. به خاطر دارم یکسری اختلافات در شهر بود، وقتی ایشان مطلع شدند، یک جلسه ای تشکیل دادند و طرفین دعوا را دعوت کردند و سعی کردند آن ها را به وحدت نظر برسانند و اختلافات را از بین ببرند. خیلی برای این امور و رفع مشکلات و اختلافات، تلاش می کردند. اصلاً برخورد خطی یا جناحی نداشتند، البته بحث ها و بازی های سیاسی وجود داشت، اما ایشان تلاش می کردند تا مشکلی به وجود نیاید و روحانیت، همه، این گونه بودند. روحیۀ خطی و باندی و سیاسی کاری که الان وجود دارد، اصلاً در قاموس این ها وجود نداشت و تلاش روحانیت و مشخصاً فعالیت ایشان، این بود که از عناصر و نیروهای مختلف برای پیشبرد انقلاب استفاده کنند و در این زمینه هر کسی توان داشت، حتی اگر گاهی برخی افراد اشکالاتی جزئی داشتند، سعی می کردند که آن اشکال فرد را برطرف کنند و از وجودش استفاده ببرند.

مورد خاصی را بیان می کنید؟
به خاطرم دارم که در سال های 62 ـ 1361، فردی بود که قبل از انقلاب در زندان با ما بود و رفتارش به گونه ای بود که موجب ناراحتی همۀ دوستان شده بود و نقاط منفی شخصیتی داشت و بعد از انقلاب نیز دوستان با آن فرد خیلی ارتباط نداشتند، اما شهید شاه آبادی تلاش کرد که بین دوستان ارتباط خوبی برقرار کند و از وجود آن فرد هم در کارها استفاده شود. مثلاً به او مسؤولیتی دادند و به بقیه سفارش کردند که به آن شخص کمک کنند و این کار هم انجام شد. در واقع روحیۀ ایشان به گونه ای بود که تمام توان ها را در مسیر انقلاب و اهداف و افکار و دیدگاه های حضرت امام(ره) به کار می گرفتند. رفتارهایی که اکنون در مسؤولین و مردم حالت نهادینه به خود گرفته، که هر کس باید حتماً در چارچوب خاصی ارتباط برقرار کند و طبعاً ارتباط مردم با مسؤولین کمتر و کوتاه تر می شود، در آن زمان نبود. نمایندۀ مردم خیلی راحت بین مردم می آمد و مورد احترام آن ها بود و مردم هم خیلی راحت با او برقرار ارتباط می کردند. البته خدا لعنت کند منافقین و ضد انقلابی ها را که با ترورهایی که انجام دادند و فضای ناامنی که به وجود آوردند، نظام جمهوری اسلامی مجبور شد مسؤولین را ملزم نماید تا با محافظ تردد کنند تا از شر منافقین و ضد انقلاب، در امان باشند. خود این محافظت ها منجر شد به این که ارتباط های مردمی کمتر شود، و این ها هم از بلیات و آفت های ضد انقلاب بوده است.

شهید شاه آبادی یکی از یاران خاص حضرت امام و بسیار مورد توجه معظمٌ له بود. چه دانسته-هایی از رابطة این دو بزرگوار دارید؟
یکی از کارهای بسیار جالب آقای شاه آبادی که با جدیت انجام می دادند، این بود که علماء را به هم نزدیک و مراجع را با حضرت امام هماهنگ کنند، و در این زمینه بسیار تلاش می کردند. از قبل از پیروزی انقلاب، به خاطرم دارم، هر زمان که حادثه ای پیش می آمد، حاج آقا شب و روز نزد علماء مختلف می رفتند و متنی را تنظیم می کردند در حمایت از امام و نهضت، تا امضاء علما را جمع آوری کنند و در این زمینه، شب را از روز و گرما را از سرما نمی شناختند و گاهی نزد مرجعی می رفتند و توضیح می دادند که مثلاً چرا حضرت امام این موضع را گرفته اند؟ و چرا باید از معظمٌ له حمایت کنیم؟ و نظایر این ها... بنابراین تلاش می کردند حرکت مراجع در راستای حرکت حضرت امام خمینی(ره) باشد و این، کار خیلی مثبت و شایسته ای بود.

من به چشم خود بسیار دیده بودم که در هر زمانی از شبانه روز، به قم یا به شهرستان های مختلف می رفتند تا بتوانند امضاهای علمای سرشناس را جمع آوری کنند و تلاش ایشان و موضع ایشان هم در راستای اهداف و موضع گیری های حضرت امام بود یا اگر رژیم فسادی را انجام می داد در سرکوب آن، کاری انجام می دادند، یعنی سمت و سوی حرکت شان در حمایت از امام و در واقع، نفی رژیم طاغوت و هماهنگی میان علمای اعلام بود.

در مورد ارتباط عاطفی شهید شاه آبادی با حضرت امام(ره) بفرمایید.
آن چه مشهود بود روحیۀ تواضع ایشان در زمینه های مختلف نسبت به حضرت امام بود، یعنی با تمام وجودشان عشق و محبت به امام داشتند و هر چیزی را که معظمٌ له می خواستند ایشان هم در پی آن بودند. اگر احساس می کردند که حضرت امام می خواهند کاری انجام شود، حتماً تلاش می-کردند تا آن کار انجام شود و برعکس، اگر می دیدند که ایشان نمی خواهند کاری انجام شود، تلاش می کردند تا آن کار انجام نشود. بسیار مراقب بودند تا هر نوع اظهار نظری می کنند، به غیر از آن چه امام می فرمودند نباشد. حتی اگر خودشان در زمینه ای صاحب نظر هم بودند، آن را به عنوان نظر خودشان ابراز نمی کردند و تلاش شان بر این استوار بود که رهبری جامعۀ اسلامی و دیدگاه هایش را ترویج و تبلیغ کنند تا وحدت و انسجام بیشتری حاصل شود. و این مسلک و روش است که به ما الگو می دهد که چگونه باید رابطه مان را با مقام ولایت و رهبری جامعه اسلامی، تنظیم کنیم.

در این باره آیا خاطره ای هم دارید؟
مثلاً یک بار ما در رابطه با مبارزات خودمان در سطح تهران و شهرری برنامه ریزی گسترده ای کرده بودیم و فکر می کنم در خردادماه سال 1355 بود که می خواستیم اماکن مختلفی را منفجر کنیم و دستور کارمان آتش زدن آن اماکن خاص بود. تیم های مختلفی را هم آماده کرده و مدت ها در این زمینه کار کرده بودیم. حدود 6 ماه تنظیم برنامه داشتیم تا در زمانی حدود 1 ساعت، بیش از 40 ـ 30 مکان مختلف را که مربوط به ساواک بود آتش بزنیم. وقتی آماده شدیم به ایشان گفتیم: نظرتان را در این باره بگویید. گفتند: صبر کنید تا به شما اطلاع بدهم که چه کار کنید. حدود 48 ساعت طول کشید و بعد پیغام دادند که فعلاً این کار را نکنید و وقتی علت را جویا شدیم، گفتند: حضرت امام با این کار موافق نیستند. خوشبختانه دوستان ما هم این تعهد را داشتند که خیلی راحت بپذیرند که این کار را نکنند، و این کار انجام نشد و ایشان سعی می کردند دقیقاً نظرات حضرت امام را منعکس کنند.

از ویژگی های اخلاقی خاص شهید شاه آبادی بگویید.
اخلاص، صداقت، ولایت  پذیری بالا، صفا و روحیۀ شاداب شان زبانزد بود و بسیار پرکار بودند. قرارهایی که قبل از انقلاب یا بعد انقلاب با ایشان می گذاشتیم، خدمت تان گفتم که یا قبل از اذان صبح بود یا از ساعت 12 شب به بعد، و در طول روز هم حاج آقا در مسجد یا منطقه تلاش می کردند و روحیه شان بسیار مردمی بود و برای خود، حسابی جدا از مردم باز نمی کردند. خیلی متواضعانه و خاضعانه برخورد می کردند و این ها صفات خیلی ممتازی است که در ایشان بارز می نمود. در کارها مهربان و با اخلاص بودند و البته عموماً با همه افراد همین طور بودند.

از ارتباط شان با مقام معظم رهبری یا دیگر بزرگان مطلع بودید؟
قبل از انقلاب، ایشان با همه مبارزین مرتبط بودند. بعد از انقلاب نیز همه می دانستند که آقای شاه آبادی جزء شورای مرکزی جامعۀ روحانیت مبارز هستند و ارتباط شان با شورای انقلاب نزدیک بود. بالطبع در چنین جاهایی، این بزرگواران با همدیگر ارتباط داشته اند. شما اگر به پیام ها و اظهاراتی که از مقام معظم رهبری بعد از شهادت شهید شاه آبادی منتشر شده مراجعه کنید، به ارتباط وسیع این بزرگواران پی می برید.

از خصوصیات معنوی شهید برای ما بگویید.
عرض شود به حضورتان که اولاً صحبت کردن در مورد شهدا بسیار دشوار است و ثانیاً در خصوص شهید بزرگواری مثل ایشان از همه دشوارتر. من کسی نیستم که بتوانم درباره شهید شاه آبادی صحبت کنم. اما آن چه را که درس گرفتیم عرض می کنم که برای مسائل پیش آمده در جامعه امروز

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار