آن قدر به جبهه رفت تا به شهادت رسید

شهید شاه آبادی در دوره اول مجلس مورد علاقه عموم بودند، با این که در جبهه هیچ گونه مسؤولیت رسمی و قانونی ای نداشتند، همین که تعطیلی یا فرصتی پیدا می کردند، عده ای را جمع می کردند و با یک مقدار هدایا به خط مقدم جبهه می رفتند و سنگر به سنگر با رزمندگان همراه می شدند.
کد خبر: ۲۷۲۴۹
تاریخ انتشار: ۱۶ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۲:۰۶ - 07September 2014

آن قدر به جبهه رفت تا به شهادت رسید

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، شهید شاه آبادی، در میان نیروهای انقلاب به عنوان یک فرد خالص، معتقد، پرجوش، پر تحرک و معتدل شناخته می شود که باقیات صالحات انبوهی ـ چه در دوران مبارزه و چه زمان برقراری نظام و نیز در هنگامه دفاع مقدس ـ از خویش بر جای گذاشت. در میزگردی که از نظرتان می گذرد، حجت الاسلام والمسلمین محمد جواد حجتی کرمانی، نماینده هم دوره شهید در مجلس اول، و حجت الاسلام والمسلمین سعید شاه آبادی، فرزند ارشد آن شهید عزیز با شاهد یاران به گفت و شنود نشسته اند. با ذکر این توضیح که در هنگام تهیه این ویژه نامه، هر بار، یک یا چند نفر از اعضای خانواده محترم شهید شاه آبادی، همچون پژوهشگری پی گیر و علاقه مند، با ما همراه می شدند و فعالانه در برخی گفت و گوها مشارکت می جستند.

***
سعید شاه آبادی: ما در مورد زندگی مرحوم والدمان که تحقیق می کنیم، می بینیم مواردی را ایشان در قم داشتند ـ چه در زمینه تحصیل و چه در مورد مبارزات شان در دهه چهل و ارتباطاتی که با حزب ملل اسلامی و دیگر حزب ها داشتند ـ و سن ما اقتضاء نمی کرد که به صورت مستقیم اطلاعاتی را از ابوی بگیریم. البته یک سری اطلاعات راجع به سال 1350 به بعد داریم که ایشان به تهران آمدند تا 1357 ـ سال پیروزی انقلاب اسلامی ـ و نیز تا سال1363، ولی ایشان اطلاعات خیلی زیادی از مبارزات شان نمی دادند، مثلاً نقش و تأثیرگذاری خودشان را در تشکیل جامعه روحانیت مبارز یا در فضای زندان ها بیان نمی کردند. بنده نمی دانم شما از چه سالی و
چه مرحله ای با مرحوم والد ما آشنا شدید و در کدام یک از این دوره ها ارتباط بیشتری با ایشان داشتید؟
حجتی کرمانی: من در طول سال های متمادی، کمابیش با ابوی گرامی شما ارتباط و آشنایی داشتم، اما به خاطر دارم که در دوره اول مجلس شورای اسلامی، نزدیکی و رفاقت ما بیشتر شد. در آن زمان، من و شهید شاه آبادی هر دو از تهران نماینده بودیم و جای نشستن من با ایشان فاصله داشت. آقای شاه آبادی در یکی از ضلع ها، نزدیک در ورودی مجلس، می نشستند و من جنب دیوار، کنار مرحوم آسید علی اکبر ابوترابی بودم.

شهید شاه آبادی فرزند آیت الله العظمی شاه آبادیِ بزرگ ـ استاد حضرت امام(ره) ـ بود. البته من با حاج آقا نور الله، برادر شهید و عموی گرامی شما نیز آشنایم، اما با شهید شاه آبادی بیشتر برخورد داشتم و در مجلس و وقت سخنرانی و زمان ناهار، در جلسات غیر رسمی با یکدیگر هم صحبت می-شدیم و من با دیدارهای مکرر آن بزرگوار، ارادتی که نسبت به ایشان داشتم بیشتر شد.

شهید شاه آبادی را چگونه انسانی می دیدید؟
حجتی کرمانی: بنده چند خصلت در شهید شاه آبادی دیدم: اول، اخلاص بی شائبه ای که داشت، من در ایشان حتی یک ذره خودنمایی یا خودمحوری که بخواهد حرف خودش را به کرسی بنشاند، چه در زمینه سیاسی، چه اخلاقی و چه تربیتی یا فقهی، ندیدم. احساس می کردم که حاج شیخ مهدی، این معنویت را از پدر بزرگوارش به ارث برده و یک روحانی و انسان یکپارچه اخلاص است و شخصیت ایشان من را به رمز این که امام چرا تا آن حد به استادشان مرحوم شاه آبادی بزرگ ارادت می ورزیدند و ایشان را مراد خویش می دانستند واقف کرد. درحقیقت شهید شاه آبادی یک آینه ای بود که ما می-توانستیم آقای شاه آبادی پدر را در ایشان ببینیم.
حالت دیگری که من در آقای شاه آبادی دیدم، جست و خیز و تحرکی بود که داشت و می توانم بگویم مثل آهو بود. آهو یک موجود تیزتاز است، و ایشان نیز مثل آهو جست و خیز داشت. او سبک وزن بود وقامت کشیده و لاغر اندامی داشت. راه رفتن و نشست و برخاست آن شهید ، انسان را به یاد آهوی تیزتاز می انداخت!
مسأله سوم، اعتدال سیاسی ایشان بود. حتی یک بار را هم به خاطر ندارم که در آن دعواهایی که در مجلس پیش می آمد و خیلی هم دعواهای تندی بود، از آقای شاه آبادی کلمه تندی شنیده یا عصبانیت شان را دیده باشم.
چهارم، نجابت و رازداری و بی ادعایی شهید شاه آبادی است که من در شهید باهنر هم این خصلت ها را دیده ام. ما از 12 سالگی با آقای باهنر بودیم و تا زمان شهادت ایشان، در تمام این مدت طولانی که با یکدیگر هم درس بودیم، چه در کرمان و چه در قم، قبل و بعد از انقلاب، حتی یک بار هم عصبانیت آقای باهنر را ندیدم. البته چرا، مثلاً دیده بودم که ایشان وقتی که ازچیزی ناراحت می شوند رنگ چهره شان سرخ می شود، اما هیچ گاه عصبانی نمی شدند. دیگر آن که آقای باهنر بسیار کتوم و رازدار بود. یک روز ما در منزل نشسته بودیم که ناگهان دیدم آقای باهنر زرد شد و افتاد! من رفتم چیزی بیاورم و بدهم تا بخورد و حالش بهتر شود. ایشان گفت: من از دیشب دلم درد می کرد، ولی نمی خواستم که ناراحت تان کنم و چیزی به شما نگفتم. در آن جا من یاد روایتی افتادم که یکی از علائم مؤمن کتمان درد است. یادم است که آن روز، جمعه هم بود، به شهید باهنر گفتم آقاجان، حد اقل می گفتید که ما شما را به بیمارستان می بردیم، گفت امروز جمعه است و کسی مشغول کار نیست و شما هم در تهران غریب هستید و می ترسیدم به شما بگویم که یک وقت ناراحت بشوید.

ایشان حدود 18 ساعت بیشتر درد کشیده بود و ما نفهمیده بودیم، مرحوم شاه آبادی نیز چنین اوصافی داشت، در جلساتی که با هم می نشستیم احساس می کردم مطلب دارد، ولی نمی خواهد بگوید، اصلاً اهل حرف زدن نبود. مثل اشخاصی نبود که می خواهند همیشه حرف خودشان را بزنند و محور باشند. خلاصه آن شهید بسیار نجیب و با وقار و پرتلاش و خالص بود.

سعید شاه آبادی: دوستان نزدیک ابوی یک تعبیر از ایشان داشتند که می گفتند «جوشکار» انقلاب هستند. در اختلافات سیاسی ایشان حلقه وصل بود. در انتخابات مجلس دوم که اختلافات سیاسی شکل گرفته بود و ایشان کاندیدا شده بود، اسم دو نفر مشترکاً در همه لیست ها وجود داشت؛ یکی آقای هاشمی و دیگری شهید شاه آبادی. بقیه افراد یا در لیست این طرف بودند یا در لیست آن طرف، الان احساس می شود  که خانواده انقلاب این «جوشکار» را کم دارد. در انتخابات دوره اول مجلس شورای اسلامی یک ائتلافی صورت گرفت که آیت الله شاه آبادی از طرف جامعه روحانیت مبارز و مقام معظم رهبری از طرف حزب جمهوری اسلامی، «ائتلاف بزرگ» را تشکیل دادند.
آیا شما از این ائتلاف نکته ای را به خاطر دارید؟
حجتی کرمانی: من خودم جزء نامزدهای «ائتلاف بزرگ» بودم و در ذهنم هست که آن ائتلاف سه ضلع داشت: حزب جمهوری اسلامی، جامعه روحانیت مبارز و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی. به طوری که شنیدم، در جلسه تنظیم اعلامیه ائتلاف بزرگ، آیت الله خامنه ای، ابوشریف ـ عباس آقا زمانی، عضو حزب ملل اسلامی و نخستین فرمانده سپاه ـ نقش اصلی را داشتند. به طوری که به خاطر دارم درصدر این لیست اسم من را نوشته بودند. به نظرم هم آقای خامنه ای و هم ابوشریف به خاطر سابقه ای که با هم داشتیم می خواستند از این برادر قدیمی شان قدرشناسی کنند. در آن ائتلاف 15 نفر در مرحله اول رأی آوردند و 15 نفر دیگر به مرحله دوم رسیدند، بعد از مرحوم فخرالدین حجازی، دکتر حسن حبیبی،... قرار داشتند. حضرت آقای خامنه ای نفر پنجم، من نفر ششم و شهید باهنر هفتم بودیم. من تصورم این بود که نمایندگان برحسب همین ترتیب کنار هم می نشینند(!) و خیلی خوشحال بودم از این که نفر ششم هستم و یک طرفم آقای خامنه ای می نشینند و یک طرف شهید باهنر که من به هر دو عشق می-ورزیدم. من با آقای باهنر بزرگ شده  بودم و تمام وجودم عشق به ایشان بود. از زمانی هم که در سال 1337 در قم با آقای خامنه ای آشنا شدم، تا الآن که دارم با شما صحبت می کنم، عشق و علاقه و محبت ایشان همچنان در من هست و به رغم همه اختلاف نظرهایی که در مسائل جاری بین ما وجود دارد، ولی آن عشق و علاقه همیشه هست و خواهد بود. به یاد دارم زمانی که ایشان رئیس جمهور بودند و من مشاور فرهنگی شان بودم و با هم به کرمان رفته بودیم، علمای کرمان با استانداری آن جا اختلاف داشتند. آقای خامنه ای برای حل اختلاف نشستند و من هم کنار دست ایشان نشستم. آقا دست روی زانوی من گذاشتند و فرمودند: "ببینید آقایان، من با این آقای حجتی اختلاف نظر در مسائل داریم، ولی با هم کار می کنیم و ایشان مشاور من هستند و اختلاف نظرهای ما هم همچنان باقی است". مورد دیگر این که به دانشگاه رفته بودند دانشجوها به ایشان گفتند که: آقای حجتی که مشاور شماست، آن مطالب را در مورد جنگ در روزنامه نوشته، شما چرا چیزی نمی گویید، ایشان فرمودند: "آیا مشاور من حق ندارد برخلاف نظر من نظری بدهد؟" این یک نمونه است که می شود انسان با کسی اختلاف نظر داشته باشد و در عین حال علاقه قلبی هم بین آن ها وجود داشته باشد. من همیشه این مطلب را با دوستانی که به من می گویند تو دارای تناقض هستی و معلوم نیست که چه می گویی، می گویم. برخی فکر می کنند هر کس با هر کس نظر مخالف دارد باید با او بد باشد، و همین اشتباه دارد مملکت را تهدید می کند. ما اگر اختلاف نظر داریم، اما قبل از هر چیز مسلمانیم و با هم برادریم و سرنوشت مشترک داریم و ایرانی هستیم و از یک آب و خاکیم. باید بنشینیم و اختلافات مان را حل کنیم.
به عقیده خیلی ها این نقش تاریخی و بسیار مهم شهید شاه آبادی، در دوران حیات  و نیز بعد ازشهادت شان مغفول مانده است. ایشان چه در جریان آن ائتلاف برای انتخابات مجلس اول و چه بعد از آن، همواره آرامش دهنده بودند و جلوی انحرافات و ریزش آراء را می گرفتند. به این دلیل که شما نماینده مجلس اول بودید و از آن روزها اطلاعاتی دارید، دوست داریم به نوعی، حقی که از شهید شاه آبادی ضایع شده ادا شود.
حجتی کرمانی: زمانی که من در تهران انتخاب شدم امام جمعه کرمان بودم و بعد که بنا شد به مجلس بیایم از امامت جمعه استعفا دادم و به خدمت امام رفتم و امام، آقای جعفری را که امام جمعه فعلی کرمان هستند به این سمت منصوب کردند. در تمام جریانات مقدمات انتخابات و جلسات رایزنی برای نامزدها چه جامعه روحانیت مبارز و چه حزب جمهوری اسلامی و چه گروه های دیگر. من در کرمان بودم و در جلسات جامعه روحانیت مبارز و حزب جمهوری حضور نداشتم، فقط در دوجلسه جامعه روحانیت بودم که در یک جلسه، شهید بهشتی را دیدم با آقای مروارید بحث می کردند و یک جلسه هم با شهید محلاتی رفتیم و اعلامیه جامعه روحانیت مبارز در مورد اختلافات با بنی صدر را تنظیم کردیم. من عضو روحانیت مبارز نبودم و در هیچ یک از این فعل و انفعالات و مذاکرات برای انتخابات، که شما می گویید شهید شاه آبادی در انتخابات نقش جوشکاری را داشتند، حضور فیزیکی نداشتم، لذا این سؤال شما را نمی توانم جواب بدهم، چون که من هم مثل شما دورادور ناظر بودم. آقازاده شهید، حاج آقا سعید بهتر از من وارد هستند. ایشان با این که سن شان کمتر بوده، به هر حال اطلاعات شان درباره مرحوم پدرشان و نقشی که مرحوم شهید داشتند بیشتر از من است، من فقط آن چه را که می دانستم عرض کردم، یعنی شناخت شخصیت شهید شاه آبادی به عنوان یک فرد خالص، معتقد، پرجوش، متحرک و معتدل. این ها را که عرض کردم مشاهداتی است که من خودم از ایشان داشتم و این توفیقی بود که در ایام نمایندگی مجلس خدمت ایشان برسم.
سعید شاه آبادی: در حد اطلاعات خودم از آن ائتلاف، باید بگویم این قضیه در دوره اول انتخابات مجلس به این شکل اتفاق افتاد که حزب جمهوری اسلامی یک لیست ارائه داده بود، جامعه روحانیت مبارز تهران هم یک لیست، گروه های مبارز که آن موقع شامل شش گروه بودند با هم متحد شده و یک لیست ارائه کرده بودند، بنی صدر که تازه رئیس جمهور شده و «دفتر هماهنگی های مردم و رئیس جمهور» را به راه انداخته بود نیز یک لیست عرضه کرده بود و لیستش خیلی هم به اصطلاح «پرت وپلا» بود. اساساً خط بنی صدر و همفکرانش با مرحوم ابوی و دیگر یاران و همراهان حضرت امام بسیار متفاوت بود و خود بنی  صدر هم در فضای خاصی رئیس جمهور شده بود. پس برای شهید شاه آبادی مهم بود که افرادی از بین این سه دسته وارد مجلس شوند که معتقد به خط امام باشند. به علاوه در اولین تجربه انتخابی مجلس شورای اسلامی که در نظام جمهوری اسلامی می خواست شکل بگیرد، معنا نداشت سه گروهی که همه شان امام را قبول دارند، لیستی متفاوت و مختلف ارائه کنند و این تشتت آراء و گروه های خط امامی، موجب بهره برداری و رأی آوردن گروه بنی صدر یا مجاهدین خلق[منافقین] می شد. حالا درست بود که بنی صدر رئیس جمهور شده بود و در ظاهر دم از امام می زد ـ و همه می-دانستند که امام را قبول ندارد ـ ولی آن سه گروه که این گونه نبودند. اصلاً شهید می گفت این ها چرا سه تا لیست جدا داده اند و باید  بین آن ها اختلاف وجود داشته باشد؟
البته بعضاً افراد مشترکی هم بین کاندیداهای این سه گروه وجود داشت.
سعید شاه آبادی: بله، مثلاً خود شهید شاه آبادی از جمله اسامی مشترک بین همه لیست ها بودند و حتی در لیست بنی صدر هم نام شان بود؛ بالاخره بنی صدر باید به نوعی ظاهرسازی هم می کرد. خیلی های دیگر مثل مجاهدین خلق هم در اول لیست شان شهید شاه آبادی را قرار دادند، چون آن-ها هم باید یک ظاهرسازی ای می کردند.
در این شرایط، ایشان برای ائتلاف بین آن سه گروه اصیل و متعهد پا درمیانی می کند. ظاهراً یک جلسه ای تشکیل دادند و در طی حدود چهل و هشت ساعت، این سه گروه را به اتفاق رساندند و نهایتاً بیست و چهار ساعت قبل از توقف قانونی فعالیت های انتخاباتی ـ یعنی چهل و هشت ساعت قبل از شروع انتخابات ـ این ائتلاف حاصل می شود و مسیر مجلس شورای اسلامی عوض می شود. در اثر همان ائتلاف بود که مجاهدین خلق ـ منافقین ـ که آن موقع دوست داشتند حداقل یک نفرشان مثل مسعود رجوی وارد مجلس بشود تا حداقل یک پایگاه داشته باشند، رأی نیاوردند و «گروه هماهنگی» بنی صدر هم تقریباً رأی مهمی نیاورد. در این ائتلافی که شهید شاه آبادی از طرف جامعه روحانیت مبارز امضا کرد، اطلاعیه مربوط به ائتلاف را حضرت آیت الله خامنه ای از طرف حزب جمهوری اسلامی امضاء کردند و یک نفر دیگر هم از طرف آن شش گروه؛ که اطلاعیه اش موجود است. اتفاقاً یکی از دوستانی که در آن ائتلاف حضور داشته، چند وقت پیش من را برای اولین بار دید و  شناخت که فرزند شهید هستم، ایشان می گفت در ماجرای ائتلاف، در جلسه ای که افراد زیادی حضور داشتند، تعداد کاندیداها زیاد بود و همه کاندیداها سعی داشتند در ائتلاف نهایی حذف نشوند. تنها کسی که می گفت من نباشم، آقای شاه آبادی بود و تازه می گفت بهتر است من نباشم و فلانی را به جایم بگذارید. و این برای همه جالب بود که چه طور ممکن است یک نفر به عنوان نماینده تام الاختیار جامعه روحانیت مبارز، با حق امضایی که بتواند هر سی نفر را انتخاب کند، آن وقت خودش در لیست نباشد.
البته نهایتاً خود ایشان هم در لیست بودند، چون آن ها به چنین چیزی راضی نشده بودند، ولی در تمام طول آن جلسه طولانی مدت، ابوی می گفته اجازه بدهید من نباشم و فلانی را بگذارید. و در مقابل یک چنین شخصیتی که همه کارهایش برای خدا بود و بدان شکل ائتلاف انجام شد و آن اثرات وخیرات و برکات را داشت، بعضی ها علیه ایشان موضع گرفتند، از جمله دو، سه نفر در بین اعضای جامعه روحانیت مبارز ـ منظورم آن هایی است که حذف شده بودند ـ بگذارید اسم نبرم؛ مصاحبه کرده بودند و روزنامه های شان هنوز هست.
جالب این که با وجود کمبود فرصت تا پایان تبلیغات قانونی، این ائتلاف انجام شد و بیست و چهار ساعت بعدش هم انتخابات برگزار شد و اکثر افراد این لیست هم به مجلس رفتند.
سعید شاه آبادی: فقط بحث موضع گیری های بعد از انتخابات مانده بود. از یک طرف، بنی صدر حرص می خورد از این قضیه. او روزنامه ای به نام انقلاب اسلامی داشت، اگر به آرشیو این روزنامه مراجعه کنید، نفس نگارش سر مقاله ای با عنوان "ائتلاف یا انحصار"، یعنی نهایتِ سوختن از این که چرا حذف شده بودند. منافقین نیز به گونه ا ی بین خودی ها و آن دو،سه نفری از علمای جامعه روحانیت که حذف شده و در ائتلاف نبودند سم پاشی می کردند، که مثلاً اگر آقای شاه آبادی دفعه دیگر این کار را بکند، از جامعه روحانیت اخراجش می کنیم! آن وقت فشار روزنامه ها بر سر "آقا جان" بود که مصاحبه کنند. یادم است من در خانه بودم و مرتب زنگ می زدند و اصرار و التماس می کردند، ولی "آقا جان" حتی یکبار هم علیه دوستان خود مصاحبه نکردند. همه اعضای جامعه روحانیت می-دانستند که ایشان نماینده تام الاختیار بوده و رفته و امضاء کرده اند و همه راضی بودند، چون اصولاً لیست بسیار خوبی بسته شده و چنان نتیجه  ارزشمندی هم داده بود. اما در مقابل آن یکی، دو نفری که چنان موضع گیری ای کرده بودند و یکی از آن ها گفته بود ایشان را اخراج می کنیم یا یک نفر دیگر که گفته بود ایشان حق چنین کاری را نداشته، حتی در قالب جواب هم حاضر نبودند حرفی علیه هیچ یک از دوستان خود بزنند، مبادا یک وقت خودی ها را تضعیف کرده باشند. یعنی هیچ غل وغش و ناخالصی ای در ایشان وجود نداشت.
با همه این  قضایا، می رسیم به انتخابات دومین دوره مجلس شورای اسلامی و زمانی که دیگر همه نیروهای ضد انقلاب از نظام تصفیه شده بودند.
سعید شاه آبادی: در دوره دوم، دوستان به اصرار ابوی را کاندیدا کردند. در واقع قسم شان دادند و به ایشان قبولاندند که کاندیدا شوند. آقاجون جواب داده بودند مرا رها کنید، من کارهای دیگری هم بلدم.

خلاصه برای کاندیداتوری، آن قدر به آقا جان گفته و قسم شان داده بودند تا سرانجام قبول کردند. حالا مثلاً موقع تبلیغات انتخاباتی است، همه چه کار می کنند در دوره تبلیغات انتخاباتی؟ وقت سرخاراندن ندارند، این جا سخنرانی، آن جا سخنرانی. در چنین شرایطی، شهید شاه آبادی می گذارد و می رود جبهه. یکی، یکی سنگر ها را می روند تا همه را ببینند. به هر جایی می روند، از آن جا که نیروهای پدافند جمع هستند گرفته تا جزیره مجنون که تازه فتح شده و هنوز در معرض خطر و در تیررس دشمن است!

بعدها یکی از آقایان می گفت که خود شهید شاه آبادی برای من نقل می کرد که خبر رأی آوردنم در انتخابات مجلس دوم را آن جا از رادیو شنیدم. خب، رأی شان در مجلس دوم خیلی بالا بود. یادم نیست نفر چندم بودند، ولی یادم است که با رأی بالا انتخاب شده بودند. بعد گفتند تا شنیده بودم رأی ام این قدر بالا بوده، یک ذره ته دلم خوشحال شدم، همین که خوشحال شدم، دیدم خیلی باید با خودم در زمینه تهذیب نفس و تقویت معنوی کار بکنم.
آدمی که حواسش به خودش جمع است، وقتی ازش تعریف می کنند و از ته دلش خوشحال می شود، سریعاً می فهمد که این خوشحالی، ویروسی است که تازه دارد خودش را نشان می دهد. یک ویروس یا میکروبی را که تازه خودش را دارد نشان می دهد، اگر پزشک همان موقع بفهمد ـ قبل از این که بدخیم شود ـ با آن می شود یک کاری کرد. همیشه برای  هر یک از ما ده ها مورد از این گونه اتفاق ها می افتد، مثلاً تا به من طلبه می گویند «آیت الله» کلی ذوق می کنم. اگر یک جایی کم به ما بگویند نمی رویم، اگر بیشتر بگویند، بیشتر تحویل شان می گیریم. اگر بگویند بَه بَه، چه سخنرانی خوبی کردی، چه کار خوبی کردی یا مثلاً فلان کردی، از شنیدن همه این  حرف ها خوشحال می شویم. همه این ها در اثر رشد آن ویروس و میکروب است که یک زمانی هم بدخیم می شود. حالا آن خوشحال شدن اولیه ات را فقط خودت هستی که می فهمی، ولی وقتی که بدخیم شد، دیگر همه می فهمند. آن موقع دیگر نمی شود کاری کرد. لذا شهید شاه آبادی حواسش به خودش خیلی جمع بود که این آفت هایی که توسط وسوسه های شیطانی یا نفس اماره در آن لحظات اول، در درون او خودش را بروز می دهد ـ همان جا و فوراً ـ میکروب کشی را شروع کند؛ آن هم با دقت و ظرافت و بدون هیچ گونه توجیهی.

ایشان واقعاً معتقد بود و به همه سفارش می کرد که حواس تان به خودتان باشد و خودش نیز پیوسته در حال مراقبه بود. مخصوصاً در زمینه بی غل وغشی و نداشتن هر گونه ناخالصی. و همگی می دانیم هر چه از اعمال مان درآن دنیا پذیرفته و قبول بشود، اعمالی است که ناخالصی توی آن ها وجود ندارد. اگر قرار باشد که خدا فقط به ظاهر اعمال امتیاز و نمره ای بدهد، آن منافقی که برای دورویی دارد عبادت می کند، خدا باید به او هم امتیاز بدهد. ولی خداوند اعتقاد به یک نکته را از ما می خواهد که: "منشأ هیچ چیز در مردم نیست و آن چه هست، همه از خدا و در وجود خداست ـ لا مؤثر فی الوجود الا الله" وشهید شاه آبادی در اعتقاد، نشر و عمل به این قضیه برای همه درس و الگو بود.
آقای حجتی، از شهادت آقای شاه آبادی و نیز تاثیر این واقعه بگویید که سرانجام در ششم اردیبهشت 1363 در میدان جنگ، در منطقه ای که تازه در عملیات فتح شده بود و هنوز زیر آتش دشمن قرار داشت، تیر دشمن به صورت آن روحانی بزرگوار و عالم ربانی اصابت کرد و ایشان را به فیض عظما رساند.
حجتی کرمانی: در مورد شهادت آقای شاه آبادی من فقط این مطلب را می توانم بگویم ـ در مورد شهید حاج شیخ عباس شیرازی هم این عقیده را دارم ـ زمانی که یک نفر در جبهه به صف مقدم می رود و جنگجو است، شهادت این گونه افراد طبیعی است، ولی کسانی مثل آقای شاه آبادی که به عنوان مؤید جبهه و برای تأیید رزمندگان و نه برای جنگ به منطقه می رفتند و تیر و تفنگ هم نداشتند، شهادت این گونه افراد به نظر من یک خصوصیت دیگری دارد. حالا ما نمی دانیم که درجات پیش خدا چگونه است، ولی با شناختی که من از این 2 یا 3 نفری که اسم بردم، مخصوصاً آقای باهنر که گفتم و آقای شاه آبادی و آقا شیخ عباس شیرازی(رفسنجانی) و آشیخ محمد مصطفوی کرمانی که این ها مصداق «شاء ان یراک قتیلاً» هستند، احساسم این است که این ها را خداوند دوست داشته و آن ها را شهید خواسته است.
نکته جالب، ویژگی مشترک شهید شاه آبادی و شهید باهنر و شهید شیرازی و شهید مصطفوی بود که جزو علما و مبارزینی بودند که شما با هر چهار نفر آن ها مأنوس و محشور بودید و خنده هیچ وقت از چهره این ها محو نمی شد و در تمامی عکس ها و فیلم هایی که از آن بزرگواران باقی مانده، مشهود است که همیشه خنده ای بر لب داشتند.
حجتی کرمانی: بله، شما از روی عکس فهمیدید و ما که خدمت شان بودیم، از نزدیک می دیدیم. همین طور که عرض کردم و همین طور که حاج آقا سعید فرمودند المؤمن بشره فی وجه و حزنه فی قلبه. من هیچ گاه شاه آبادی را افسرده و نگران نیافتم و این که حالت نگرانی، افسردگی، حزن یا عصبانیت داشته باشد و آقایان باهنر، شیرازی و مصطفوی هم همین طور بودند و این شادابی، روحیه باز، علاوه بر ایمان به خدا و توکل به خدا گویی در ذات این ها نهادینه بود. اصولاً بعضی افراد این گونه هستند، مثل زیبایی می ماند که اکتسابی نیست. ذات این ها با نجابت و شادمانی سرشته شده بودند؛ هم آقای باهنر و هم آقای شاه آبادی و هم آقای شیرازی و هم آقای مصطفوی. این تبسمی که شما می گویید، به اصطلاح امروزی ها نمود و جلوه ظاهری و فیزیکی روحیه آدم است که برآمده از نشاط روحی و توکل بر خدا و نجابت ذاتی است و این ها سرشت شان این گونه بود، این ها ذاتاً مردمان شریف و نجیبی بودند. ذاتاً آدم های امیدوار، شاد و خوش بینی بودند، به قول امروزی ها مثبت اندیش و به زندگی خوش بین بودند و انرژی به آدم می دادند. این لبخندی که شما می گویید این عزیزان پیوسته بر لب داشتند، یعنی این که هیچ دغدغه ای نداشتند و همه چیزشان را واگذار به خدا کرده بودند.
داشتید از درجات و جایگاه این شهدا می گفتید.
حجتی کرمانی: درجات را من نمی توانم بگویم، ممکن است بعضی از شهدای ما از نظر درجه هم شأن با شهدای کربلا باشند، ما نمی دانیم؛ برای این که خدا به افراد به میزان اخلاص و تقوا پاداش می دهد. در روایات آمده است: «کل برٍ فوقه بر، حتی یقتل فی سبیل الله واِذا قتل فی سبیل الله فلیس فوقه بر»، یعنی هر کار نیکی بالاتر از آن هم وجود دارد مگرکسی در راه خدا شهید بشود که نیکی ای بالاتر از شهادت در راه خدا وجود ندارد. دلیلش هم روشن است: شهید تمام هستی اش را در راه خدا می دهد. آن انسانی که صدقه می دهد و آن انسانی که جهاد می کند و کشته نمی شود، آن انسانی که زندان می رود، آن انسانی که بیماری می بیند جانش را نداده، اما شهید تمام وجودش را در راه خدا داده است. البته کسانی که در جبهه شهید می شوند هم درجات متفاوتی دارند که شهید شاه آبادی، شهید مصطفوی کرمانی، شهید باهنر و شهید شیرازی که با خلوص و پاکی ای که داشتند ممتازند. امیدواریم که برکات خون و یاد و نام آن ها نصیب همه ما بشود و خدا یک چنین توفیقی را هم نصیب ما بکند.
شهید شاه آبادی در دوره اول مجلس مورد علاقه عموم بودند، با این که در جبهه هیچ گونه مسؤولیت رسمی و قانونی ای نداشتند، همین که تعطیلی یا فرصتی پیدا می کردند، عده ای را جمع می کردند و با یک مقدار هدایا به خط مقدم جبهه می رفتند و سنگر به سنگر با رزمندگان همراه می شدند. عاقبت هم در همین مسیر پر افتخار به شهادت رسیدند. راستی چه چیزی باعث می شد که ایشان این قدر زیاد به جبهه بروند؟
حجتی کرمانی: همان طور که گفتید من احساس می کردم که تمام نمایندگان مجلس آقای شاه آبادی را دوست دارند، چون او اهل گروه بازی و این حرف ها نبود، انسانی بود که فقط می خواست برای خدا کار کند و چون علاقه شدیدی به رفتن به جبهه داشت، هر زمانی که مجلس تعطیل می شد، مثل این که جایش جبهه  بود، برای اعزام بی تابی می کرد. آن قدر به جبهه می رفت تا به شهادت برسد و عاقبت هم به آرزویش رسید.
امیدوارم با انجام این مصاحبه و دیدار با فرزند برومند آن شهید عزیز، جناب آشیخ سعید شاه آبادی عرض ارادتی به آن شهید عزیز شده باشد.
سعید شاه آبادی: ممنون از محبت حضرت عالی.
متشکر از هر دو شما عزیزان، که چنین فرصتی را در اختیار شاهد یاران قرار دادید.

منبع:شاهد یاران

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار