«تأثیر تفکر اسلامی بر پیروزی انقلاب اسلامی» در آیینه سخنان آیت الله شهید مهدی شاه آبادی

قیامی مبتنی بر فطرت پاک انسانی

مردم ما از نظر بینش عاطفی و احساسی در تمام دنیا الگو هستند، این ملت عزیز، سراپا احساس و سرشار از هیجان مکتبی هستند و اگر معقتدات مذهبی شان لطمه ای ببیند یا تلنگری به عواطف میهنی و اقلیمی شان بخورد، همگی با شور و هیجان به میدان می آیند.
کد خبر: ۲۷۵۶۸
تاریخ انتشار: ۱۸ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۴ - 09September 2014

قیامی مبتنی بر فطرت پاک انسانی

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، آیت الله شهید مهدی شاه آبادی، شهادت و شهادت طلبی را یکی از شاخصه های بارز پرورش یافتگان مکتب حسینی می دانست و در ریشه یابی تأثیر تفکر اسلامی بر پیروزی انقلاب اسلامی، بر امر زیبا و بی جایگزین فرهنگ شهادت بسیار تکیه می کرد. در همین بستر، این روحانی نستوه و مبارز، شهادت بزگ مردانی چون استاد مطهری و دکتر بهشتی را باعث شروع مرحله ای نوین از انقلاب شکوه مند اسلامی برمی شمرد و جالب این که مدتی از شهادت این عزیزان نگذشته بود که نام زیبای شاه آبادی نیز به سیاهة بلند شهیدان نهضت خمینی کبیر و ایران اسلامی افزوده شد. یاد همة این افتخار آفرینان گرامی باد. (این سخنرانی با کمی تلخیص و ویرایش تقدیم شما عزیزان می شود.)


جامعه ما پس از درگیر شدن با نظام طاغوت و پیروزی بر کفر، مورد تهاجم همة دشمنان اسلام و همة دشمنان نهضت های انبیا(ع) قرار گرفت. مردم جامعة ما، نه به عنوان گروهی که به هیجان آمدند و طغیان کردند، که چنین جامعه ای برای مردم ستمگر آن چنان نمی تواند وحشت آفرین باشد، بلکه آن چه موجب شد وحشت در دل دنیای استکبار بیفکند، خط فکری و بینش جامعه، یک رنگی و صفا و نیز وحدت توحیدی جامعه ما بود. مردم در بطن این بینش عمیق الهی قرار گرفتند و عاشقانه مسیر نگاه انبیا(ع) را پیمودند و این مسأله از دید دشمنان خطرناک است. این که امام بزرگوارمان مکرر فرموده اند که شرق و غرب از اسلام سیلی خورده است، این، در اثر طغیان جامعه بود و همان سیلی ای بود که از دست خلق قهرمان و مردم متعهد و هم بسته و یکپارچه ما، از جانب اسلام بر رخسار شرق و غرب نواخته شد.
واقعیت این نبود که بگوییم جهان از این مردم به هراس آمده است، بلکه از آن بینشی که مردم را به این گرایش رسانده، از آن تفکر الهی و توحیدی که مردم را یک پارچه کرده است، به وحشت در آمده و اتفاقاً آن-چه بر این جامعه رفت و آن چه ستمگران بر ما روا داشتند، مخصوصاً پس از پیروزی این نهضت مقدس، همة آن ظلم ها و همه آن ستم ها، خود بزرگترین پایه برای استقامت و استوار ماندن و ادامة حرکت انقلاب بود و دشمنان شاید ناخواسته، ناآگاهانه و بلکه با آن افکار پست و پوسیده دژخیمان خود، این حرکت را تقویت کردند. دشمن فشارش را بر جامعة توحیدی بیشتر کرد و رنج و شکنجه را بر این امت قهرمان روا داشت و ما را همه گونه در تنگنا قرار داد. چنگال های خونین ستمگران در سرتاسر جهان خونباراست و می بینیم که چگونه در همه جا و از همة نقاط جهان، چنگال های دژخیمان بر قلب محرومین این منطقه فرو می آید، اما همین فشارها مردم ما را هوشیارتر کرد و امام بزرگوار نیز فرمودند:" بکشید ما را، ملت ما بیدارتر می شود."
اصلاً چه چیزی این جامعه را به این عظمت رساند؟ چه چیزی جامعه را به این وحدت و به این حد از ایثار رساند؟ مگر من و شما نبودیم که در نظام گذشته، در آن مسائل مادی گرفتار بودیم؟ مگر برخی از همین خواهران ما نبودند که در نظام گذشته برای تهیة یک وسیله آرایشی و زینتی، یک زیور یا النگو، دست بند و گوشواره، چنان رنج های سنگینی را پشت سر می گذاشتند؟ چقدر از حلقوم خود و شوهر و فرزندشان و همة اقوام می زدند تا بتوانند یک چنین زیوری را تهیه کنند. احیاناً چه درگیری هایی در داخل زندگی شان به وجود می آمد و چه قدر منجر به طلاق و به هم خوردن نظام زندگی آن ها می شد، اما حالا چگونه شده است که این خواهر قهرمان من، نه تنها عزیزترین شیرة جانش یعنی آن جوانش، آن جگر گوشه اش را در جلوی چشمش می بیند که به دست نیروهای طغیانگر صدامیان به خاک و خون کشیده می شود، هر روز پیکر پاک و مقدس یکی از این جوانان سرزمین مملکت ما را گلگون می کند و همین خواهران ما آخرین ثمرات زندگی و تمام رنج های سال های گذشته خود را امروز خالصانه و مخلصانه و عاشقانه در طبق اخلاص می گذارند و به پیشگاه انقلاب و به آن رزمندگان عزیز اهدا می کنند، واقعاً چه شده؟ این زن، همان زن 5 سال و 10 سال قبل است؟ دشمن نیز از این حیث است که می ترسد، از این حرکت ها و از این روند وحشت می کند و عجیب است که برای کوبیدن این حرکات، متوسل به خشونت های ابلهانه ای شده که تاریخ نشان داده است که طبقة توحیدی را همین فشارها مقتدر و منسجم کرده و تاکنون نیز مقاوم و استوار این طبقه ایستاده است.

بعد از پیروزی انقلاب، ما بزرگترین شکنجه ها را از دست دژخیمان کشیده ایم، اما عجیب است که همین شکنجه ها مردم ما را به هوش آورده، تازه شناخته اند که دشمن، چه مایه ستمگر و غدار است. اگر به گوش باشید، اگر به یاد آورید، می دانید در زمان های گذشته هم ما تا زمانی که به این مرز نرسیدیم که ستمگران و جنایتکاران را ارزشیابی کنیم و به حقیقت جنایات شان را بررسی کنیم و دریابیم، نتوانستیم آن انقلاب شکوهمند را به ثمر برسانیم. ارزش جامعه در این بود که شکنجه ها آن را بیدار کرد، جنایت ها این جامعه را هوشیار و هم بسته کرد، مردم ما ایثارگر شدند، در مرز برترین سربازان رسول الله(ص) و ایثارگرترین انسان-هایی که به دور انبیا(ع) و مکتب وحی جمع می شدند، امروز به حالت منسجم دور هم گرد آمده اند و اهتمام-شان بر این نهضت مقدس و ارزش های اسلامی و حفاظت و حراست از همین ره آوردهای انقلاب بوده است.

درست است که ما فاجعه های بزرگی را در این نهضت مقدس پشت سر گذاشته ایم، اما کیست که نداند روزگاری که جامعة ما دچار بزرگترین تشویش ها و اضطراب ها می شد و گه گاه ارزش های بزرگ اسلامی و انقلابی اش را دشمن تیره و تاریک نشان می داد، در همان روزها، با همین صحنه ها و دسیسه ها می توانست ضربات محکمی بر پیکر نهضت و پیکر انقلاب وارد کند، آری واقعیت این است. داستان انفجار دفتر مرکزی حزب مرکزی جمهوری اسلامی، فاجعه ای بزرگ برای بشریت است. جهان اسلام هنوز در غم و اندوه است و تا ابد این آثار دردناک، قلب انسان ها را جریحه دار می کند، اما از همین ناحیه دیدیم که به مجرد این که دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی منفجر شد و عزیزترین شخصیت های اسلامی و الهی ما از دست مان گرفته شدند، خون پربارشان و پرجوشش شان در رگ و پوست همة افراد این انقلاب، در رگ های یکایک این جوانان و در همه انسان ها به جریان در آمد. افراد جدیدی عاشق این جریان انقلابی شدند و تازه دشمن را شناختند. درست است که فاجعه دردناک حزب جمهوری اسلامی فاجعه ای نیست که بتوان فراموشش کرد و چیزی نیست که جامعة ما به سادگی از آن بگذرد. امروز هر چه از تثبیت نظام انقلابی بگذرد، لحظات زندگانی آیت الله شهید بهشتی در چشم ما بیشتر می درخشد، نه تنها سخن های او، بلکه یک لحظه حضورش در اجتماعات، در مجلس خبرگان و در هر صحنه ای که بود، در پیش دوستان نزدیکش امروز ارزش یابی می شود و بهره مندی بیشتر خواهد داشت. تازه می فهمیم شهید بهشتی چه ارزش هایی را در اعماق وجود ما جایگزین کرده که در غیاب خودش آن ارزش ها بهتر و زنده تر است. شاید اگر امروز هم می بود، ما ارزش او را به این خوبی و کمال دریافت نمی کردیم. امروز می فهمیم که اگر این عزیز بزرگوار ما در مجلس خبرگان نبود، دشمنان انقلاب با آن نیروهای خزنده ضد انسانیت در همان شورای انقلاب چه می کردند؟ چه کسی می توانست چنین قانون اساسی ای برای جمهوری اسلامی تنظیم کند، که یک بند و یک اصل از آن، برای ابدیت، جامعه توحیدی را از همه خطرها مصون نگاه می دارد و آن، اصل ولایت فقیه است. مخصوصاً پس از نهضت مقدس و پیروزی انقلاب و به ثمر رسیدن آن ایثارها و فداکاری ها و هیجان های عمومی خیابانی و این شور انقلابی در سرتاسر ایران، پس از آن که انقلاب به بار نشست، دشمن، هوشیارانه این خط را کوبید و اولین خیانت بزرگش گرفتن استاد شهید آیت الله مطهری از انقلاب بود که دشمن اهریمنی به خوبی می دانست مغز متفکر و بینش توحیدی جامعة ماست. اصلاً علت موفقیت این جامعه، قداست این شخصیت ها در جامعه است و این فکر بزرگ و تربیت الهی امثال آیت الله مطهری هاست که می تواند مردم را در خیابان ها بسیج کند و می تواند 5 سال، این چنین پر قدرت و مقاوم، در زیر توفان ها و زیر فشار چکمه های همه ابر قدرت ها، این طور مقاوم بماند. دشمن می دانست خطر از ناحیة رهبری روحانیت و رهبری تز انبیاء(ع) است و این تز انبیاء، با قداست روحانیت در دست مردم قرار می گیرد، یعنی اول، مردم شخصیت مطهری را به ارزش معنوی و روحانی و الهی می ستایند و بعد سخنان او همه وجودشان را پر می کند. جامعة ما پر شورترین و پر احساس ترین جوامع بشری است، حتی می توانیم بگوییم بزرگترین هیجان عاطفی در این جامعه است؛ آن هم با تأسی به انبیاء.

عجیب است، تا قبل از شهادت آیت الله بهشتی، انگار دشمن در جامعه ما زلزله افکنده بود. وجود نازنین این انسان خوب و از مخلصین و عاشقین نهضت و امام، به تهمت آلوده شد بود، جریان های منحرفی که خون به جگر هر انسان مؤمن و مسلمان می ریختند، حتی در جلوی دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی به آقای بهشتی اهانت کردند. این ها چیزهایی است که بعضاً فراموش شان می شود که گروهک ها چه کردند، در جامعة ما چه آتشی برپا کردند، چگونه می خواستند مردم را از هم جدا کنند، اما این مردم، مخلص انقلاب و عاشق اسلام و قرآن اند، روحانیت را به عنوان سمبل دین اسلام و سمبل تقوی و ایمان می شناسند. عنصری به آن عزیزی در این جامعه، مثل آیت الله دکتر بهشتی، این چنین مورد اهانت قرار می گرفت که آدم گاهی که نگاه می کند با خود می اندیشد که چگونه می توانستیم آن اهانت ها را تحمل کنیم؟ چه شده بود که آن روز نخروشیدیم؟ اما دشمن با این جنایت خود، آن چنان مردم را هوشیار و بیدار کرد و آن چنان در مرز اسلام و تقوی ملت را مقاوم کرد که دیگر، دشمن، جایش نبود که بماند. اصلاً نمی بایست دوام بیاورد. طبیعی بود که آن جریانات منحرف اعم از منافقین و بنی صدر باید نابود می شدند و اصولاً دیگر نمی شد که به آن شکل ادامه پیدا کنند.

مردم ما از نظر بینش عاطفی و احساسی در تمام دنیا الگو هستند، این ملت عزیز، سراپا احساس و سرشار از هیجان مکتبی هستند و اگر معقتدات مذهبی شان لطمه ای ببیند یا تلنگری به عواطف میهنی و اقلیمی شان بخورد، همگی با شور و هیجان به میدان می آیند. خدمت بزرگی که امام عزیزمان به این مردم محروم کردند، این بود که خود را به این ها معرفی کردند و نهضت شان را شناساندند و مردم دریافتند که چنین سرمایه  بزرگی را دارند، چون سرشار از احساس و شور و معنویت و تمامی ارزش ها بودند و مردم ما امام امت را با آغوش باز پذیرا شدند و این سرمایه را به میدان فراخواندند. از این سرمایه ها در کشورهای اسلامی هم هست ـ البته شور و شعور آن ها به این نسل های حاضر در عرصة ایران اسلامی نمی رسد ـ ولی چون اسلام همواره به عنوان دینی سازنده مطرح بوده، در باقی کشورهای اسلامی نیز این سرمایه ها وجود دارد و ما دیده و شنیده ایم که آن ها آرزو می کنند رهبر و مقتدایی چون امام عزیز ما داشته باشند تا آن ها هم بتوانند چنین انقلاب باشکوهی را به ثمر برسانند، یعنی آنان نیز به دنبال چنین عنصر گران بها و کمیابی می گردند که تا این حد در جامعه، عزیز و مقبول و پذیرفته شده باشد و اشاره ای کند تا آن ها سر خود را هم فدا کنند.
بزرگترین لطف و محبت و خدمت امام بزرگوار ما این بود که ـ گرچه رنج و عذابی عظیم را پذیرا شدند اما ـ توانستند آرمان خود را به مردم معرفی کنند، چون معدن های عظیم و پر قدرت، همین مردم بودند و فراموش نمی کنم در سال 1341 فرمایش ایشان در روزهای نخستین که در بحث انجمن های ایالتی و ولایتی با نظام طاغوت روبرو شدند و در اختیار جامعه قرار گرفتند و خود را به مردم معرفی کردند، همین بود و تمام احساس معظمٌ له این بود که مردم باید بدانند که می توانند. انسان هایی که طلب درونی شان اسلام است و عاشق حق و حقیقت اند عاشق تقوی، فضیلت و عدالت اند وقتی بدانند راه کدام است و چه کسی مرز را نشان می دهد و این هدف را پی گرفته، دنبالش می افتند و از همان سال 1341، حضرت امام مردم را دعوت می کردند که حرکت کنند و بالاخره کار، رسید به آن جایی که مردم خواسته شان را در خیابان ها عرضه کنند و طاغوت مجبور شد از اریکة قدرت پیاده شود. بله، لطف های خداوند بی نهایت بود، دشمن واقعاً به وحشت افتاد، گرچه بزرگترین خشونت ها را هم روا داشت، اما واقعیت قضیه این بود که اگر رژیم به وحشت نیفتاده بود و آن جنایت ها را نمی کرد، شاید ما هم نمی توانستیم به این سرعت به این نتیجه برسیم، طاغوت خیلی جنایت کرد، اما بدانید خداوند نیز همة این عزیزان انقلابی را یاری کرد. چگونه؟ بدین ترتیب که لشکر رعبش را فرستاد و رژیم به راستی به وحشت افتاد، البته علت وحشت آن ها استقامت شما بود و نه هیچ چیز دیگر، یعنی شمایی که شهید دادید، آن هم نه یک بار و دو بار، نه فقط این خیابان و آن خیابان و نه فقط 17 شهریور خونین، که آسمان ایران پرخون بود و شما همه را پشت سر گذاشتید و دشمن، بعد از آن که این استقامت را دید، به وحشت افتاد که امروز همین استقامت من و تو، این وحشت عظیم را در دل همة دشمنان انداخته است. تنها متن مبارک قرآن، معیار مبارزات ماست و این همه توفان، این همه جنایت و این چنگال-های خونین ستمگران، نتوانسته تو را از میدان به درکند، بلکه تو را مقاوم تر، هوشیارتر، آگاه تر و زنده تر کرده، علتش فقط همین معیار ایمان است که تو در درونت عشق به خدا و عشق به حسین(ع) شعله ور بود، عشق به علی(ع) شعله می زد و تو توانستی عشقت را به نظام توحید و ارادتت را به فرمان الله و وحی و قرآن، به دنیا نشان دهی. خداوند نیز این الطاف را نصیبت کرد و دشمن را نه تنها به بازوی تو، بلکه با لشکر رعب خویش نابود ساخت. اما باید به هوش باشی و بقیه مسیر را به اشتباه نروی، نه این که فکر کنی حالا من بودم که چنین و چنان کردم و آن صحنه ها را آفریدم، بلکه با خود بیندیشی که من فقط مطیع خدا بودم، وظیفه ام را خوب شناختم و بر طبق وظیفه، به این ندا پاسخ دادم و آن چه را که در من به وجود آمد ـ با کمک آن شخصیت، شهامت، بینش و آن منش و ارزش والای انسانی ـ حاضر شدم به راحتی برای هدفم فدا کنم. این همه ایثار و جانبازی، قطعاً نتیجه آن الطاف بی کران الهی است.

جالب این که این حادثه حزب جمهوری اسلامی، خود گویای این است که مفاهیم قرآنی در جامعة ما می درخشد، مردم آن قدر وابسته به افکار توحیدی شده اند که به مجرد این که چنین ستم هایی بر آن ها روا داشته می شود و به محض این که دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی منفجر می شود و آن جنایت بزرگ واقع می شود، از دل و جان می خروشند. این انقلاب چگونه شکل گرفت؟ اصولاً معیار آفرینش جهان فطرت است، خداوند انسان های صالح را این چنین آفریده است، آدمی که آلودگی ندارد، به مجرد این که ستمی به او می شود، قیام می کند و جلوی ستم را می گیرد. شما به خوبی ریشة این ظلم و ستم را کندید و ریشة گروهک بازی را نیز. به خدای لا شریک له، اگر این حرکت شما نبود، آن روزهایی که بچه مسلمان ها نمی توانستند در نقد لیبرالیست ها سخن بگویند، به عنوان این که: "نکند مزاحمت برای آزادی تلقی بشود"! هنوز ادامه داشت. اگر این بسیج عمومی نمی شد، باز هم این معاندین و جنایت کارها در جامعه بودند. این، فطرت پاک و مقدس جامعه بود که به مجرد این که این چنین ظلمی در حق او شد قیام کرد؛ قیامی طبیعی با آن فطرت پاک. اصلاً خداوند می فرماید انسان صالح، به علت ظلمی که می شود قیام می کند. نا خود آگاه این قیام باید می شد، افراد صالح ستم پذیر نیستند، تن به زیر بار ظلم نمی دهند، مربی اصیل و بزرگ شان مکتب شهادت حسینی است که آن ها را به سادگی و به برترین و شکوفاترین وجهی به حرکت در می آورد. القصه، انقلاب عظیمی رخ داد و شهادت امثال آیت الله بهشتی باعث شد زندگی نوین انقلابی در جامعه شکل بگیرد؛ یک حیات جدید.

قرآن صریحاً تأکید می کند که شهادت را در مرز مرگ نپندارید، و جامعه ما با همه وجود دریافت می کند که حیاتش رهین همین شهادت هاست. عجیب است که در اوج خطرها، این خون های پاک همة تهدیدها را خنثی می کند. آری نهضت حسسینی را، خون حسینی می تواند حفظ کند و از خطر نجات دهد. ما با این شخصیت های بزرگ از همان روزهای نخستین مأنوس بودیم و این شهید عزیز ـ بهشتی ـ را در تهران می شناختیم. از حدود سال های 1334، مرتباً جلسات خاصی در قم داشتیم و یک جمع 13 نفری بودیم با حضور عزیزانی چون مرحوم آیت الله سعیدی و آیت الله شهید بهشتی و یک سری از عزیزانی که هستند و نیز مرحوم آیت الله ربانی شیرازی. البته ما این جلسات را از سال 1330 شروع کردیم و آیت الله شهید بهشتی بعداً به جمع ما اضافه شدند. بعدها در سال 1352 که جلسات جامعه روحانیت مبارز در شمیرانات نضج گرفت، اولین روزهایی که من رفتم به منطقه شمیران، دیدم که روحانیت یک جلسات گسترده ای دارند، همگان گرد هم جمع اند و از همان جلسة اول که دو ـ سه روز بعد از ورود من به آن منطقه تشکیل شد، بیشتر با کارها و خدمات انقلابی دوستان آشنا شدم.
زمانی که آیت الله شهید بهشتی را مجبور به نقل مکان از قم به تهران کردند، تازه داشت جریان خاصی در قم شکل می گرفت. ایشان پایه ارتباط فکری قوی و جدید طبقة روشنفکر با روحانیت ـ یعنی وحدت دانشگاه و حوزة مقدس علمیه ـ را آن جا کار گذاشته بودند و بدخواهان، ایشان را منتقل کردند به تهران تا حوزة فعالیت، از دستش گرفته شود. به راستی غم دنیا بر دل ایشان نشست و جداً متأثر شدند از این که منتقل شده بودند، ولی ایشان یک شخصیت فرهنگی بزرگ بودند و در دبیرستان دین و دانش قم فعالیت می کردند؛ دبیرستانی که واقعاً مهد دین و دانش بود. شهید بهشتی می گفتند: "ما را فرستاده اند به یک جایی در شمال شهر، که اکثراً از ارامنه و از طبقة ثروتمند و مرفه هستند." دو هفته که گذشت، ایشان تشریف بردند قم، در همان جلسة خاص ما با مرحوم آیت الله ربانی(ره) و گفتند:" ابتدا فکر می کردم من را که از قم به تهران منتقل کرده اند، یعنی همه ارتباط های فکری، سیاسی و انقلابی من قطع شده، ولی تازه فهمیده ام که ما توی همان تیپ های غیر اسلامی هم باید کار کنیم، چون آن ها خیلی تشنة اسلام هستند." شهید بهشتی تعبیرشان این بود که تازه محل کار خودم را گیر آورده ام. بعد، مرحوم آیت الله ربانی آمدند پیش من و جداً ناراحت بودند که:" مگر شما نمی دانید که این جلسه خصوصی است؟ ما 14 نفریم، بالاخره به عنوان تشکر و تعریف از این حرکت خوب آقای دکتر بهشتی، ممکن است ما آن را جایی نقل کنیم یا به گوش ساواک برسد و ساواک وقتی بفهمد که ایشان جای بهتری را گیر آورده، باز هم ممکن است دکتر را اذیت کنند..." و همین طور هم شد، حدوداً یک هفته طول نکشید که خبر رسید آقای بهشتی از آن کار برکنار شده، تازه آمده بود فعالیتش شکل بگیرد که هنوز 2 ماه نشده، از کار برکنار شدند.
آیت الله شهید دکتر بهشتی با این حرکت مدتی در تهران ماندند، مدتی یک کلاس تفسیر قرآن هم داشتند با یک تعداد از جوانان، سر بازار تهران، که خدمت شان رسیدم و پرسیدم اوضاع آن کلاس خوب است؟ گفتند:" همین هفته، آن جلسه را ترک گفتم." پرسیدم چرا؟ گفتند:" علتش این بود که دیدم جلسه هیأتی شده، اصلاً از آن جهت فکری در آمده، فقط و فقط می خواهند عزاداری و سینه زنی و ذکر مصیبت بکنند، ولی من جلسه-ای را می خواستم که کلاس باشد، محل تعلیم و آموزش باشد، کلاسم شاگردانی داشته باشد که خودشان را موظف بدانند تا هر بار که به کلاس برمی گردند، درس شان را پس بدهند." فاصله ای نشد که ایشان منتقل شدند به آلمان و مدتی آن جا مشغول بودند و وقتی برگشتند خیلی خوشحال شدم، با آن که می دانستم آلمان مرکزی است در اروپا که ایرانی و مسلمان خیلی آن جا هست و باید به این حرکت های تبلیغی در همه جا ادامه داد، ولی همان طوری که امام بزرگوار فرمودند مرکز توحید در جهان، ایران است. سرمایه ها و نیروها و جوان ها در ایران است، از این جا باید حرکت کرد، از این جا باید سرمایه ها را ببریم جلو، راه از این جاست. البته دکتر بهشتی وقتی برگشتند شخصیتی ورزیده تر، مجرب تر و ارزنده تر شده بودند. من در همة زندگی با ایشان مأنوس بودم و حتی گاه گاهی مسائل خاصی بود که آیت الله شهید مطهری هم تشریف می آوردند به جلسات و با آن شور و احساس خود جهت های خاصی به جلسه می دادند. عاقبت شهید مطهری و شهید بهشتی را نیز همه دیدیم که بیان آن سعادت و آن عاقبت، هیچ زبان و هیچ استدلالی نمی خواست و مخصوصاً همة مردم ما فهمیدند مرحوم آیت الله بهشتی به حق شهید مظلوم است.
این جاست که بیان امام بزرگوارمان زنده تر می درخشد: "بکشید ما را ملت ما بیدارتر می شود." ما چیز دیگری نمی خواهیم. انبیاء(ع) چه می خواستند؟ اصلاً خود پیامبر اکرم(ص) می فرمودند که هیچ پیامبری به اندازه من شکنجه نشد. ایشان شکنجه می شد که چه؟ ثروتی بیندوزد؟ او شکنجه می شد تا من و تو آگاه شویم.
اینان شاگردان همان مکتب هستند. ما در انقلاب مان بهترین چهره های نورانی خود را فدای این نهضت  کردیم و از این جامعه، عناصری چون مطهری و بهشتی به درجه رفیع شهادت رسیدند و جامعه ما همواره در همان بستر خواهد کرد.

منبع:شاهد یاران

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار