«بررسی نقش شهید شاه آبادی در نهضت و نظام اسلامی» در گفت وگو با آیت الله حیدر علی جلالی

عاشَ سعیداً و ماتَ سعیداً

خصوصیت دیگر شهید، جد و جهدشان در مورد انقلاب بود؛ خب، جامعه روحانیت مبارز تشکیل شد و همه ما عضو آن بودیم، ولی فعالیتی را که ایشان داشتند ما از کمتر کسی می دیدیم که آن طور افراد را تشویق می کردند و از آن ها امضاء می گرفتند
کد خبر: ۲۷۲۵۰
تاریخ انتشار: ۱۶ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۲:۰۷ - 07September 2014

عاشَ سعیداً و ماتَ سعیداً

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، شهید شاه آبادی از نیروهای بی جایگزین و زبده ای بود که وجودش در همه زمان ها برای نظام اسلامی و ملت بزرگ ایران زمین مفید و مثبت می نمود. آیت الله حیدر علی جلالی خمینی، از دوستان نزدیک شهید و از یاران حضرت امام(ره) و اکنون نیز نماینده مقام معظم رهبری در شرق تهران است. خاطرات خوب نامبرده از شهید، مربوط به دوران تلمذ این دو در محضر بنیان گذار جمهوری اسلامی و سال های مبارزه است. به علاوه، جلالی خمینی، تصویر زیبایی از شخصیت این شهید روحانیت در دفاع مقدس ارائه می دهد. این مصاحبه در دفتر آقای جلالی خمینی، با حضور حمید و وحید شاه آبادی، دو تن از آقازاده های شهید، انجام شده؛ به ویژه آن که حمید شاه آبادی در بخش های پایانی گفت و گو، پرسش های خوبی را مطرح کرده است.


حاج آقا، از اولین باری بفرمایید که با آیت الله شهید حاج آقا مهدی شاه آبادی آشنا شدید. اولین برخورد شما با ایشان در کجا و چه سالی بود؟
بنده از زمان طلبگی با مرحوم شهید شاه آبادی آشنا شدم و اوج این آشنایی هم در کلاس درس حضرت امام خمینی(ره) بود. زمانی که به درس امام می رفتیم، در خدمت حاج آقا مهدی نیز بودیم و به احوالات ایشان واقف بودیم.

در چه درسی همراه ایشان بودید؟
درس خارج مکاسبی بود که حضرت امام(ره) در مسجد سلماسی می گفتند، بنده و جمعیت زیادی شرکت داشتند و ایشان هم تشریف می آوردند.

ارتباط شما با شهید چگونه شروع شد؟
قرآن کریم می فرماید: «الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و یخشون احداً الا الله و کفی بالله حسیبا». آن کسانی که تبلیغ می کنند آن چه رسالت از طرف خداست، آن ها را به مردم می رسانند و تنها ترس شان از خداست و از هیچ کس هراس و ترسی ندارند؛ خدا برای آن ها کافی است؛ خدا، آن ها و مقصد و هدف شان را حفظ می کند.

یکی از مسائلی که در زمان ما از اهمیت خاصی برخوردار بود، مسأله رسالت ما و کلا هر مسلمانی بود. نظام جمهوری اسلامی، نظامی است بر مبنای ولایت و همان نظامی که حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ می خواستند؛ آن مظلومیت ها بر ایشان وارد شد و نتوانستند مسأله را ثابت کنند و همچنین امیرالمؤمنین و همه ائمه اطهار(ع) هدف شان امامت و ولایت و رساندن این مسأله بود؛ و در زمان ما این رسالت خیلی رسالت بزرگ و مهمی بود که از طرف خدا این مأموریت بر عهده ما بود تا این حکومت و نظام بر پایه ولایت و اسلام برقرار شود و بتوانیم قرآن را حاکم کنیم.
خدا رحمت کند مرحوم امام را، که ایشان واقعاً خدمت بسیار بزرگی کردند، اگر بخواهیم بین همه علمای جهان مقایسه کنیم که چه کسی بیشترین خدمت را نسبت به ائمه اطهار(ع) کرده است در رأس این ها می شود امام را قرار داد.

یک نفر که در این جهت سهم بسیار به سزایی داشت و دارد، مرحوم شهید شاه آبادی است؛ هم در برقرار کردن این نظام سهم به سزایی داشت و هم در استمرار این نظام، در برقرار کردن که ما در درس حضرت امام بودیم و بعد هم نهضت شروع شد؛ یکی از کسانی که کاملا جدی بود، شهید شاه آبادی بود. چون بعضی از آقایان از امام و ولایت صحبت می کردند و طرفداری می کردند، ولی آن جدیت را از ایشان نمی دیدیم؛ من در بین دوستانم کمتر کسی را مانند شهید شاه آبادی دیدم، این طور که ایشان در درس امام جدی بودند و انسان بسیار شوخ طبع، خوش اخلاق و متواضع و بی ادعایی بودند. من واقعاً نمی دانم درباره ایشان چه بگویم، بنده اعتقاد دارم که توفیقاتی که خدا به ایشان داده است، کمتر عالم و کمتر کسی این توفیقات را دارد، ایشان توفیق ذاتی دارد، از خاندان و پدری بزرگوار «حضرت آیت الله العظمی شاه آبادی معروف»، عالمی مجتهد، فقیه و فیلسوف و عارف و استاد حضرت امام که معظم له، آن تعبیرات بلند نسبت به ایشان داشت که درباره هیچ کس این گونه تعبیر نکرده است. امام ـ روحی فداه ـ خیلی از مسائل شان را از مرحوم شاه آبادی داشتند، زمانی که اسم آیت الله شاه آبادی بزرگ می آمد خیلی احترام می گذاشتند؛ بنا بر این مشخص است حالِ فرزندی که در دامان چنین پدری بزرگ شده باشد، این یک امتیاز بسیار بزرگی است که کمتر کسی از چنین امتیازی بهره مند است.

خصوصیت دیگر شهید، جد و جهدشان در مورد انقلاب بود؛ خب، جامعه روحانیت مبارز تشکیل شد و همه ما عضو آن بودیم، ولی فعالیتی را که ایشان داشتند ما از کمتر کسی می دیدیم که آن طور افراد را تشویق می کردند و از آن ها امضاء می گرفتند، خدا رحمت شان کند. من هر وقت از در خانه بیرون می آیم به یاد مرحوم شهید شاه آبادی می افتم که یک فولکسی داشتیم که این ماشین خیلی قدیمی بود، یک مرتبه می دیدیم که زنگ می زنند و می رفتیم می دیدیم که مرحوم شاه آبادی آمده اند و نامه ای در دست دارند و پای آن نامه، علیه شاه امضاء می گیرند؛ واقعاً در آن زمان چه کسی جرأت می کرد که چنین چیزهایی را امضاء کند یا علیه شاه امضاء بگیرد؟! یعنی کسی که امضاء می کرد می بایست از جان خود بگذرد، چون اقدام علیه شخص شاه بود؛ یک زمان انسان فقط انگشت می گذارد روی دولت، اما اعلامیه ها و امضاهایی که شهید می گرفت، مستقیما علیه شخص شاه بود. در قانون اساسی آن زمان، این نکته آمده بود که هرکس به شخص شاه اهانت و علیه او اقدام کند، اعدام می شود و از آن طرف هم آقای شاه آبادی گله می کردند که من به در خانه بعضی از علما و آقایان که می روم، با بی مهری با من رفتار می کنند و می گویند: آمده ای ما را به زندان بکشانی و خانواده مان را اسیر و گرفتار کنی؟! واقعاً آن زمان کمترین پی آمد کوشیدن در راه حضرت امام و هر نوع مبارزه با رژیم، تبعید بود و این حرکات و رفتارهای خوبی که شهید شاه آبادی داشتند، فی الجمله در شمیران با جوان ها و مردم و روحانیت و بالاخص در بین جامعه روحانیون، این ها توفیقاتی بود که خدا به ایشان داده بود و توفیقات دیگر این که فرزندانی عالم و بزرگوار و خانواده بسیار محترمی به آن بزرگوار عنایت کرد که همانند مرحوم شهید شاه آبادی که آن طور عقیده  اش به انقلاب و نهضت محکم بود، آن ها نیز دنباله رو ایشان هستند.

همه باید کاری کنیم که آن طور که باید و شاید، این انقلاب و نهضت به ثمر برسد؛ و در تربیت کردن فرزندانی عالم و بزرگوار که به نظام و انقلاب خدمت  کنند بکوشیم، و شهید عزیز ما چنین بود و بالاترین نعمتی که خداوند به ایشان عنایت کرد توفیق شهادت بود؛ و حق تعالی چنین اراده فرمود که یک انسان و بنده خاصش، این چنین عالم باشد و در خانواده ای بزرگ زندگی کرده باشد و این-چنین عمرش را صرف دانش و علم کند و شب و روز، این چنین در راه به ثمر رسیدن این نهضت فعالیت کند؛ و بعد از به ثمر رسیدن انقلاب، برای حفاظت از آن تلاش کند تا آن حدی که خونش در راه خدا ریخته شود. به انصاف می توان گفت که این موفقیت بسیار بزرگی برای ایشان ـ در بین همه دوستانش ـ بود؛ و در این جا باید این جمله را باید بگوییم که: «عاشَ سعیداً و ماتَ سعیداً ».

حاج آقا، آن همه یا بخشی از امتیازهایی را که فرمودید، خیلی از علما و یاران امام دارند، مثلاً گروهی در محراب شهید شدند؛ یا در کوچه و خیابان ناجوانمردانه ترور شدند. برخی نیز مانند شهیدان قدوسی و بهشتی و رجائی و باهنر در محل کارشان به وسیله بمب به شهادت رسیدند. اما شهید شاه آبادی، همانند شهید محلاتی، این افتخار را پیدا کردند که جزو شهدای روحانیت در دوره دفاع مقدس باشند؛ مانند حضرت اباعبدالله و حضرت ابالفضل و حضرت علی اکبر ـ علیهم السلام ـ که آگاهانه در تیررس دشمن قرار گرفتند. در این زمینه نیز از دید زیبای خودتان صحبت بفرمایید.

همان طوری که عرض کردم، این نیز یک امتیاز است که متعلق به شهیدان شاه آبادی و محلاتی است، که این ها با آن کیفیت دفاع مقدس که هجمه بیگانه بود به کشور؛ خطر بسیار بزرگی بود که تمام جهان پشت به پشت هم داده بودند که این انقلاب را بشکنند؛ تمام اسلحه های دنیا روی هم ریخته شده بود، امام واقعاً غریب و مظلوم بودند که مقام معظم رهبری بیانیه خوبی داشتند که فرمودند: هیچ منافات ندارد که انسان در اوج قدرت باشد، ولی مظلوم ترین افراد هم باشد. انصافاً امام مظلوم بود که این طور مورد هجمه جهانی واقع شده بود؛ از سوی شرق و غرب و حتی حکومت هایی که به ظاهر مسلمان بودند. در یک چنین بحرانی، واقعاً این مرد، شهید شاه آبادی، هیچ آرامشی نداشت. آن چنان که همگان می دانند، شب و روز برای فرستادن جوان ها به جبهه و برای این که کمک های غذایی و مالی به جبهه بفرستد فعالیت می کرد و بالاخره هم شربت شهادت را در جبهه نوشید و در راه این انقلاب و دفاع از حریم این مملکت و ناموس این مردم، و قرآن و اسلام شهید شد.


حاج آقا، راجع به این بخش که در گفت و گوهایی که ما انجام داده ایم کمتر درباره اش صحبت شده بفرمایید، شما همکلاسی شهید و به اتفاق هم در محضر حضرت امام بودید. از روحیات شاگردی کسی که پدرش استاد حضرت امام در ماقبل آن دوره بودند و خاطراتی که دارید بفرمایید.

شهید شاه آبادی یک حالت عجیب و خوبی داشتند که من خیلی کم پیش می آمد که ایشان را کسل ببینم، همیشه لبخند بر چهره ایشان بود. هر زمان که ایشان وارد مسجد سلماسی می شدند، همه به چهره حاج آقا مهدی که نگاه می کردند، تبسم بر چهره ایشان بود و عجیب به امام علاقه داشتند و متقابلاً آن احترامی را که امام به پدرشان و نیز خود شهید می گذاشتند همه می دانند. شهید شاه آبادی می-دانستند که امام چه شخصیتی است و لذا در مقابل امام بسیار متواضع بودند. اکثراً من می دیدم که وقتی به خدمت امام می آمدند، دو زانو می نشستند، به حالت یک شاگرد همیشه آماده، و همچنین سؤالی که ازحضرت امام می کردند یا مشکلی که داشتند و می خواستند از محضر امام بپرسند؛ خیلی مؤدبانه از معظم له مطرح می کردند. رفقا و دوستان هم خیلی ایشان را دوست داشتند، یعنی با آن اخلاقی متعالی ای که شهید شاه آبادی داشتند، من ندیدم که دوستان از ایشان انتقادی بکنند و با ایشان بد باشند، چون با همه رفیق بودند و به همه احترام می کردند.


حاج آقا، راجع به مبارزات یک بخشی را فرمودید که امضاء علیه شاه جمع می کردند، از سایر وجوه مبارزاتی شهید شاه آبادی در دوران ستم شاهی چه چیزهایی را به خاطر دارید؟

به هر کیفیتی که ممکن بود علیه تشکیلات بتوان از آن بهره برداری کرد در راه نابودی رژیم اقدام می کرد. شما می دانید بالاترین کیفیت کار، این بود که امضاء جمع کنی؛ آن هم علیه شخص شاه. از آن طرف، سخنرانی های شهید خیلی جالب بود، مخصوصاً سخنرانی های شان برای نسل جوان و اثر به-سزایی هم بر جوان ها داشت، چون واقعاً یک انسان دل سوخته بودند و از صمیم قلب صحبت می-کردند؛ انسانی بودند که به سراغ هوی و هوس نمی رفتند؛ مقیّد به مقام و پولی نبودند؛ خیلی متواضع و ساده بودند.

راجع به زندگی شهید در سال های بعد از پیروزی انقلاب بفرمایید و مسؤولیت هایی که ایشان داشتند و نقشی که در جامعه روحانیت مبارز در نظام و مجلس شورای اسلامی ایفا کردند.
بعد از پیروزی انقلاب، نظام احتیاج داشت که یک عده به این صورت فعالیت کنند، بنا بر این، هر جا که احتیاج بود که فعالیت و حرکتی انجام شود، ایشان حضور داشتند. بعضی اوقات، رفقا و دوستان جامعه روحانیت، مزاح می کردند و می گفتند: ما هر زمان که می خواهیم آقای شاه آبادی را پیدا کنیم، باید سر چهار راه بایستیم! این گونه ایشان فعالیت می کردند، در همه جا حرکت؛ یعنی اصلاً آرامش نداشتند، واقعاً عجیب بود، خدا رحمت شان کند، من کمتر انسانی را دیده ام که این طور با جوش و خروش و پر تلاش و صادقانه و متواضعانه فعالیت کند.

راجع به فعالیت های تبلیغی شهید، چه در مسجد و چه در منبر بفرمایید.
بسیار خوش بیان بودند، مطالعات خوب و بالنتیجه منبرهای خوبی داشتند، یعنی زحمت کشیده و به معنای واقعی عالم بودند، حرف های ایشان خیلی جالب بود، مردم خیلی دوست داشتند که حرف های  شهید شاه آبادی را بشنوند.
یکی از دفعاتی که ما از برکت وجود شهید استفاده کردیم، مربوط به زمانی است که اختلافات بسیار شدیدی در خمین وجود داشت و حضرت امام بسیار نگران این مسأله بودند. جریان این اختلافات مربوط به 3 سال بعد از انقلاب بود که گروهک ها در خمین خیلی فعالیت می کردند که مردم را از هم جدا کنند. مردم، خانواده های شهدا، علما و مسؤولین چند دسته شده بودند، اختلاف عجیبی در بین همه ایجاد شده بود.

زمانی که با امام درباره خمین صحبت می کردیم و مثلاً از مشکلات استانداری و فرمانداری می گفتیم، معمولا سعی می کردند خودشان را از این مسائل کنار بکشند، ولی کار این اختلافات، سرانجام به جایی رسید که شخص حضرت امام آمدند و وارد کار شدند. یک روز دیدم که حاج احمد آقا به من تلفن کردند و گفتند: آقای جلالی، بیایید بالا، امام کارتان دارند و من هم رفتم و دیدم که معظم له روی مبل نشسته اند و بسیار ناراحتند. عرض کردم که چه فرمایشی دارید، فرمودند که راجع به خمین است، من یک لبخندی زدم و گفتم مسأله خمین، مسأله چندان مهمی به نظر نمی آید که شما این قدر کسل هستید؛ من بچه خمین هستم و 30 سال هم در تهران در نهضت و انقلاب بوده ام، ان شاءالله توفیق بیابم که بتوانم مسائل خمین را برای تان حل کنم؛ شما نگران نباشید. من دیدم چهره امام باز شد؛ ایشان دستور امامت جمعه خمین را به من دادند که رفتم و الحمدلله موفق هم شدیم. خمین خیلی مشکل داشت، صبح یک جمعیت خیلی زیادی حرکت می کردند، دو دسته بودند، یک دسته می گفتند: مرگ بر آن دسته و آن دسته می گفتند: مرگ بر این دسته! شیشه ماشین ما را شکستند و شب ها علیه خانواده و بچه های ما اعلامیه می دادند تا دیگر در خمین نمانیم و برویم. خلاصه، من گفتم آن دستی که زیر پرده است، بداند که من یک طلبه ساده نیستم که تازه از گوشه مسجد فیضیه آمده باشم؛ من 30 سال در مبارزات تهران بوده ام و تا وقتی شهر را آرام نکنم نخواهم رفت.

یکی از نعمت هایی که من در حل مسأله خمین از آن خیلی بهره بردم و نقش کلیدی برایم داشت، وجود شهید شاه آبادی بود. مرحوم شاه آبادی به خمین آمدند؛ اولاً در نماز جمعه یک سخنرانی قشنگی ایراد کردند، خودم از سخنرانی ایشان خیلی استفاده کردم و عالمی در خمین بود به نام آقای حبیب اللهی، که ایشان یک طرف قضییه خمین بود و انسان خوب و مؤمنی هم بودند، ولی در این اختلافات، دو دسته از علما بودند که یک دسته شامل ایشان و همراهان شان بودند و یک دسته هم شامل گروهی دیگر بودند؛ و حرکت های این ها همه در اثر تحرک های منافقین بود. وقتی ما وارد خمین شدیم، مدیر کل اطلاعات اراک آمد و به من گفت: آقای جلالی، ما مسائل استان مرکزی را بررسی کرده ایم، تمام فعالیت مجاهدین خلق در استان بر خمین متمرکز است و در خمین، تمام هدف این ها این است که مردم را به جان هم بیندازند و خوراک به رادیوهای خارجی بدهند. آن ها درست می گفتند، چون تا زمانی که منافقین، خوراک به رادیوهای بیگانه نداده بودند، امام اعتنایی به خمین نداشتند؛ ولی وقتی رادیوها و رسانه های آن ها شروع کردند علیه ما به صحبت کردن و ـ بی ادبانه ـ خطاب به حضرت امام گفتند که ایشان نمی خواهد بگوید من رهبر جهان هستم، فقط کافی است مشکلات شهرکوچک خودش را درست کند؛ وقتی این طور به امام اهانت کردند، امام ناراحت و عصبانی شدند و گفتند که مسأله خمین باید حل بشود و خدا رحمت کند مرحوم شاه آبادی را که نقش به سزایی داشتند در کمک به من در قضیه خمین، یکی این که در نماز جمعه خیلی قشنگ سخنرانی کردند، یکی هم آقای حبیب اللهی بود که عالم خیلی بزرگی بود و از مرحوم شاه آبادی نیز حرف پذیر بود. من نظرم این بود که او حرف هیچ کس را قبول نمی کند، چون در زندان با آقای شاه آبادی رفیق بودند و هر وقت مرحوم حبیب اللهی می آمدند به تهران، به منزل مرحوم شاه آبادی می-رفتند؛ من دیدم که بهترین راهی که می توانم در حل مسائل خمین از آن استفاده کنم، وجود نازنین آقای شاه آبادی است. وقتی از ایشان درخواست کمک کردم، از آمدن به خمین خیلی استقبال کردند، سپس با هم به منزل آن عالم رفتیم و دیدیم که حرف های شهید شاه آبادی خیلی اثرگذار است.

در خصوص فعالیت های حوزوی شهید شاه آبادی بفرمایید.
شهید شاه آبادی در حوزه قم که بود، درس  و بحث  و دوستی ایشان با رفقا خیلی گرم و خوب بود و بعد هم که منشأ اثرات بسیار بزرگی در تهران بودند و در تشکیل حوزه در این جا که هم اکنون آقازاده-های شان نیز در آن طریق هستند، نقش بسیار مؤثری داشتند؛ یعنی آن چه من به نظرم می رسد این است که انسانی بسیار جدی و پرتلاش و پرتحرک بودند و آن چه در هر زمینه به نظرشان می آمد در انجام آن کوتاهی نمی کردند؛ حالا چه در حوزه باشد و چه در امر پرورش طلبه باشد، چه در دوستی و رفاقت باشد؛ من در تمام بحران هایی که در جامعه روحانیت به وجود می آمد، کسی را ندیدم که از شهید شاه آبادی انتقاد بکند؛ همه به ایشان علاقه مند بودند و آن مرحوم نیز یک اخلاق خاصی داشتند، با این که مشکلات فراوانی داشتند و عمال رژیم همیشه ایشان را می گرفتند و به زندان می بردند، ولی اثرات خیلی به سزایی در جمع دوستان و مردم داشتند.

قبل از طرح سؤال بعدی، باید نکته ای به اشاره کنیم و آن این که بدون این که قصد جسارت به ساحت سایر علما را داشته باشیم، به هر حال، علم و فضل در هر انسانی یک شرایطی را ایجاد می کند، اما شهید شاه آبادی به قدری در نزد خدا بزرگ و عزیز بودند که جنبه های رحمانی علم و فضل شان و مسلمان بودن شان در سیما و چهره شان نیز هویدا بود و از روی عکس هایی که ما می بینیم، همیشه با خودشان انرژی مثبت می آوردند.

شما راجع به زندان های شهید شاه آبادی چه اطلاعاتی دارید؟
همه ما در زندان ها بودیم و این گرفتاری ها برای همه ما بود، ولی برای ایشان بیشتر بود؛ تشکیلات و ساواک آن حسابی که برای شهید شاه آبادی باز کرده بود، برای هیچ کدام از ما باز نکرده بود؛ به خاطر این که می دانست که معظمٌ له در رأس فعالیت ها قرار دارند و بی اطلاع هم نبودند که این امضاها را ایشان از علمای تهران می گیرند. شهید شاه آبادی، سهم به سزایی در این انقلاب و نهضت دارند ـ در مسائل امام و مملکت و دفاع مقدس ـ و در همه جهات، ایشان سهم دارند.

حدود 25 سال از فقدان شهید شاه آبادی می گذرد، در مورد خلأ این شهید بزرگ در این سال-ها صحبت کنید.
ما دو خلأ داریم که یکی ایشان است و دیگری شهید محلاتی که واقعاً خلأ این ها بسیار احساس می شود. من عقیده دارم که مشکلاتی که هم اکنون داریم، اگر این دو بزرگوار در قید حیات بودند، نقش بسیار بزرگی در از بین بردن آن ها داشتند؛ بعد از انتخابات 1388، مسائلی پیش آمد که ما انتظار داشتیم که یک عده بلند شوند و حرکت کنند و حالا یک دلخوری هایی پیش آمده و مقام معظم رهبری آن طور مسائل را تحمل کردند، واقعاً جای افرادی مانند شهید شاه آبادی خالی است؛ ایشان با همه طیف ها از دو جناح چپ و راست رفیق بودند؛ اگر بودند قطعاً چنین مشکلاتی پیش نمی آمد.

حمید شاه آبادی: این، دو تا مسأله است: یکی این که شهید شاه آبادی که این گونه مورد اعتماد بود، عالمی که در افرادی از یک نسل قبل از شما مثل آقای حبیب اللهی اثرگذار بود ؛ و این قدر مورد اعتماد بود که یاران حضرت امام، وقتی که می دیدند یک نامه ای را برای شان آورده با جان و دل امضا می کردند ـ البته کسانی هم کم لطفی می کردند ـ به راستی، شهید شاه آبادی، این قدرت نفوذ کلام و این قابل اعتماد بودن و سجایا را چگونه کسب کرده بودند؟
این  محسنات در درجه اول ناشی از ایمان شان بود؛ مرحوم شاه آبادی مؤمن بودند؛ من خودم عبادت کردن شان را و تواضع ایشان را در سجده دیده بودم؛ کسی که آن چنان ایمانش خوب بوده، پایه خوبی داشته و همه چیزش از روی حساب و کتاب بوده و از آن طرف هم در یک چنین بیتی بزرگ شده بوده و بعد هم به خدمت امام آمده، در نهضت و انقلاب اثر مفیدی داشته و... طبیعی بود که باید این چنین باشد و غیر از این هم ما انتظاری نداشتیم.
ح.ش: زمان تأسیس جامعه روحانیت فکر می کنم در سال های 1352، 1353 و در شهر تهران بود، شخصیت های تأثیرگذاری جامعه را تأسیس کردند.
شهید شاه آبادی و دیگر بزرگواران. آیا خاطراتی از نحوه شکل گیری جامعه روحانیت دارید؟
شکل گیری جامعه روحانیت به نظرم به دو سبب بود: یکی این که مرحوم امام نامه ای نوشتند خدمت مرحوم شهید مطهری و از ایشان خواسته بودند که شما علمای برجسته تهران را دعوت کنید تا در جلسه ای جمع شوند و شرکت کنند؛ ولو به خاطر خوردن یک فنجان چای. آن زمان کمتر علما دور هم جمع می شدند؛ و خدا رحمت کند مرحوم شهید مطهری را، وقتی این نامه را خواند، از همه علمایی که در رأس مناطق بودند دعوت کرد و این جلسه برقرار شد. هر یک از افراد در جلسه با هم تفاوت داشتند؛ افرادی که تأثیرگذار بودند، افرادی که حرکت کننده بودند، افرادی که اثرگذار بودند در انتشار اعلامیه های امام، یعنی نمی نشستند، همیشه در تلاش بودند و شهید شاه آبادی همیشه این خصوصیت را داشتند و بعد از انقلاب هم آقای هاشمی رفسنجانی از تمام کسانی که به همراه شهید شاه آبادی علیه شاه معدوم اعلامیه هایی را امضا کرده بودند دعوت کرد. یعنی آن ها را که تعداد خاصی بودند، این ها را به مجلس شورای اسلامی قبل دعوت کرد تا اعضای جامعه روحانیت مبارز را انتخاب کنند؛ که آن ها رأی دادند و مرحوم آیت الله شاه آبادی رأی آوردند و ما در خدمت ایشان بودیم و آقای مهدوی کنی هم بودند و این جمع رأی آوردند و جامعه روحانیت مبارز شکل گرفت و مشغول فعالیت شد.
ح.ش: به خاطر دارم قبل از مرکز رسیدگی به مساجد، خیلی از مسائلی که روحانیت تهران داشت، به جامعه روحانیت و مخصوصاً آقای مهدوی کنی که دبیر جامعه شده بودند ارجاع می شد و خاطرم است که بعضی از مشکلاتی که در مساجد بود به امام جماعت و مأمومین و هیأت امنای آن زمان ارجاع می شد. اگر خاطرتان باشد در آن سال ها یک مسجدی حوالی میدان خراسان بود که حاج آقا بنده را فرستادند و من هم یک گزارشی را خدمت شما فرستادم و شهید که آن زمان در بیمارستان بستری بودند، با همان حالت به شما زنگ زدند و مسأله آن آقایی را که مردم از مسجد بیرون شان کرده بودند، گفتند تا حل شود. بعد از آن هم بنده 3، 4 مورد مشابه دیگر را نیز از این طرف و آن طرف شنیدم و چون در جامعه روحانیت شما و آقای محلاتی و دو، سه نفر دیگر بودید که به کار اختلاف بین آقایان رسیدگی می کردید، حتماً از آن مجموعه کارها خاطراتی دارید...
یکی از آن خاطرات این بود که بنده مسؤول مساجد بودم، یعنی آقایان جامعه روحانیت رأی دادند و ما مسؤول مساجد شدیم که تقریباً کارهای مساجد را حل و فصل می کردیم در لوای تشکیل مرکز رسیدگی به امور مساجد؛ و مرحوم شاه آبادی لطف و سلیقه و باطن خوبی که داشتند. این بود که آن مساجدی که علمایش بیشتر ناراحت می شدند و نیز بر سر مشکلاتی که گاه در مساجد، راجع به انقلاب و چیزهای دیگر پیش می آمد، باعث می شد که مثلاً آن عالم از آن مسجدی که گفتید بیرون برود. البته شهید، هر چه می توانستند در چنین جاهایی پا در میانی می کردند؛ نامه می نوشتند و ما هم امر ایشان را اجرا می کردیم و این کارها بسیار اثر خوبی داشت که باعث می شد مساجد و مردم متحد  شوند.
ح.ش: در تشکیل جامعه روحانیت و آن بحث هایی که اوایل انقلاب بین اعضای حزب جمهوری اسلامی مطرح بود، اگر خاطرتان باشد شهید بهشتی و آقایان دیگر در حزب صاحب امضاء بودند و یک فضای خاصی هم بر جامعه روحانیت مبارز حاکم بود، درمجلس اول اختلافاتی ایجاد شد و در واقع حزب به نوعی اول کار لیست جداگانه ای از کاندیداها ارائه کرده بود و جامعه روحانیت هم لیستی جداگانه و بعداً پدرم از طرف جامعه روحانیت و حضرت آیت الله خامنه ای از طرف حزب، جریانی را پیش بردند به نام ائتلاف بزرگ که با پیروزی آن لیست، اکثریت مجلس اول شکل گرفت. البته بعضی از این آقایان از این لیست حذف شدند تا منتهی به ائتلاف شد؛ از جزئیات این اختلافات و سایر موضوعات، چه چیزهایی را به خاطر دارید؟
آن مسائل هم داشت به یک سری اختلافات شدیدی تبدیل می شد بین جامعه روحانیت و حزب که مرحوم شهید بهشتی، آقای هاشمی رفسنجانی و مقام معظم رهبری و چندین نفر دیگر هم بودند که این ها یک موضع گرفتند و جامعه روحانیت هم از طرف دیگر موضع گرفت. حتی در مسجد شهید مطهری جلسه ای تشکیل شد تا این اختلاف به نحوی برطرف بشود که آن جلسه به نتیجه نرسید. بعداً داشت مسائلی پیش می آمد که نباید پیش می آمد، که مرحوم شاه آبادی باز هم در این جا نقش داشتند، یعنی می خواستند کاری بکنند که آن مشکلات پیش نیاید، و خوشبختانه این حرکت ایشان هم نتیجه داد.
ح.ش: در آن اوضاع و احوال، چون جریانات سیاسی و بحث هایی که منتهی به اختلافات درون جامعه روحانیت شد، تا حدودی تا نزدیکی های شهادت ایشان بود، می خواستم بدانم رفتار و روحیه شهید در بین علمای موجود در آن جریانات چگونه بود؟
فکر نمی کنم که مصلحت باشد که از این موضوعات صحبت بکنیم؛ چون تا کنون روزنامه ها هم خیلی تلاش کرده اند تا من در این مورد حرف بزنم، ولی من این مسائل را نگفته ام؛ اما جایگاه ایشان، همواره جایگاه محفوظی بود. آقای شاه آبادی از این مسائل خوش شان نمی آمد، ایشان انسانی نبودند که موضع گیری کنند؛ فقط تمام حواس شان به سمت امام بود و خیلی مراقب بودند که امام آزرده نشوند و مسائلی گفته نشود که امام از آن مسائل کسل بشوند.
چند نفر سعادت خوبی نصیب شان شد که شهید شدند: یکی از آن ها مرحوم شاه آبادی است، چون در این جریانات، هیچ وقت معلوم نیست که کار آدم ها به کجا کشیده می شود. خود بنده یک زمانی به جایی رسیدم که باید خودم را کنار می کشیدم، و کشیدم. من هم در جامعه روحانیت یک عضو رسمی بودم و هم بعد از این که قرار بود مجمع روحانیون تشکیل شود، که امام تصمیم گرفته بودند، که با من تماس گرفتند که امام با شما کار دارند؛ و ما هم رفتیم و گفتم که من مقلّد امام هستم و بعد یک مسائلی آن جا پیش آمد که ما از آن کناره گرفتیم؛ بحث ولایت، که دیدیم به ولایت دارد ضربه می خورد، یک مسأله ای این جا پیش آمد که بعد از انتخاب مقام معظم رهبری که دیدیم این هم با اهداف ما سازگار نیست؛ من به همه آقایان گفتم که: من روحانی ای هستم که انتظاری از حکومت ندارم ؛ یک ریال پول نگرفته ام، یک وجب زمین نگرفته ام؛ انتظار مقام را هم ندارم، گفتم که به من پیشنهاد شده، می دانید که حاج احمد آقا زمانی که آقای موسوی تبریزی استعفا کرد، تلفن کردند که بیا بالا تا یک حکمی برای شما بزنیم که جانشین آقای موسوی بشوید و من هم گفتم: حاج آقا، کار من طلبگی است و علاقه ام نیز به مردم و طلبگی است، فقط امثال کار شهر خمین را به من بدهید، آن طور که همه می گفتند: آقای جلالی، شما از این شهر سالم برنمی گردید. وقتی امام ما را احضار کردند و دستور دادند به خمین برویم، آمدم که از بیت بیرون بیایم، آقای رسولی محلاتی به من گفتند بیا؛ گفتند: رفتی، ولی با افتضاح از خمین بیرون خواهی آمد. گفتم: آقای رسولی، رفتم، ولی با توفیق خدای تبارک و تعالی، پیروز از خمین خواهم آمد. من هم که دنبال مقام نبودم و پست و مقام هم با روحیه بنده سازگار نبود.
مثل این که در برهه ای دیگر برخی یک صحبت هایی کرده بودند که امام ناراحت شده بودند. به عقیده بنده مجمع روحانیت به خاطر همان مسائل و حرف ها تشکیل شد. به آن ها گفتم اگر در جلسات تان بنیشینم، دچار شبهه می شوم. گفتم من انسانی هستم که نه پول می خواهم و نه مقام می خواهم و دین زیادی هم ندارم تا به کسی بفروشم، من هر جایی که ببینم کوچکترین خطری برای دینم هست آن جا نمی روم، به من گفتند: آقای جلالی، شما که هم از مجمع روحانیون و هم از جامعه روحانیت رفته-اید منزوی می شوید، و من هم گفتم: این انزوا را به جان و دل می خرم و می روم گوشه خانه می-نشینم و این ها را هم نمی پذیرم. و مرحوم شاه آبادی، حتی اخلاقی تندتر از من داشتند، یعنی روحیه ایشان با این چیزها سازگار نبود و وقتی این اختلافات و این مسائل پیدا می شد، بسیار کسل می شدند.
ح.ش: به خاطر دارم در فضای دوران انقلاب، تعداد خاصی از آقایانی که در کمیته ها بودند، مخصوصاً در فضایی که خیلی از امور انقلاب و امور نظامی به دست سپاه آمده بود، طیفی از آقایان به کمیته وفادار بودند و خود شما هم یکی از آنان بودید، در خصوص عضویت در شورای مرکزی یا مسائل مربوط به کمیته، اگر خاطراتی از شهید را دارید بفرمایید.
در آن جا کمیته ها تقسیم شد و ما در مناطق مسؤولیت پیدا کرده بودیم و آن هم یک عنایتی از طرف خدا بود؛ خدا رحمت کند، مرحوم امام، یک ابتکارات خاصی داشتند و من آن چه واقعاً به نظرم می آید، این است که این سید بزرگوار، مؤید بودند از طرف خدا؛ یعنی یک انسان عادی نمی-تواند چنین طرحی بریزد، طرح بسیج عمومی مردم، برای دفاع از جنگ و طرح حفظ انقلاب به وسیله کمیته ها؛ آن زمان هیچ وزارت خانه ای نبود، تنها ما روحانیون بودیم و این بهترین انتخاب بود. اگر غیر از این بود خیلی مشکلات پیش می آمد؛ یعنی این که یک عده عالم، که جزء علمای برجسته مناطق هستند، مثل مرحوم شاه آبادی و خسرو شاهی و آقای مهدوی کنی و دیگران که این ها بیایند و مسؤولیت کمیته ها را به عهده بگیرند؛ و این عدالت روحانیت بود که توانستیم؛ چون واقعاً مشکلات خیلی زیاد بود، اوایل انقلاب بود و همه چیز به هم ریخته بود، مال و ناموس و جان مردم در خطر بود و اگر آن دید وسیع و عمیق حضرت امام نبود، خیلی مشکلات به بار می آمد و خوشبختانه دیدیم که همه چیز به خوبی حل شد و همه وظیفه شرعی خودشان را انجام دادند.

منبع:شاهد یاران

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار