محمد رضا پوریان:

شهید هاشمی همیشه آماده رزم بود

واقعیتش این است که هر زمان که به یاد این شخصیت می افتم هر کدام از خاطراتش خاص هستند. ایشان با وجود 5 فرزند کم سن و سال، شب و روز در خدمت انقلاب بود و تمام این مدت هم تیپ خاصی داشت.
کد خبر: ۲۷۳۸۱
تاریخ انتشار: ۱۷ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۲:۱۵ - 08September 2014

شهید هاشمی همیشه آماده رزم بود

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، شروع فعالیت شهید هاشمی در کمیته 9 و استفاده از نیروهای جوان آن کمیته برای تشکیل گروه فداییان اسلام از مقاطع مهم زندگی اوست که در این گفتگو به شکل مبسوطی مورد بازکاوی قرار گرفته است.

اولین آشنایی شما با شهید هاشمی کجا رخ داد و چگونه بود؟
 
اولین آشنایی من با شهید هاشمی درکمیته منطقه 9 اتفاق افتاد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی کمیته منطقه 9 تشکیل شد و محل کمیته هم ساختمان پیشاهنگی بود که در حال حاضر دیوان عدالت اداری مستقر شده است، آن موقع پیشاهنگ در خیابان بهشت بود.
آیت الله خسرو شاهی که خدا رحمتشان کند سرپرست کمیته بودند. اغلب کمیته دوستانی بودند که در خیابان ابو سعید میدان وحدت اسلامی و همان محدوده و شعاع2 کیلومتری زندگی می کردند. البته دوستانی هم بودند که از جاهای دورتری می آمدند. شهید هاشمی مغازه دار بودند و در خیابان وحدت اسلامی واقع در بازارچه شاپور مقابل خیابان فرهنگ مغازه پوشاک داشتند.
سید مجتبی شخصیت و چهره ای جذاب و قد بلند و سیمای بسیار دلربایی داشت. خیلی هم اهل معاشرت بود و جوانان زیادی اطراف او را می گرفتند. من هم در همان جا با سید آشنا شدم . سید صاحب 5 فرزند بود ، ولی کار و زندگی را رها کرده و دائماً درکمیته بود، مخصوصا شبها برای فعالیتهای انقلابی می رفت و عده زیادی از افراد ضد انقلاب، ساکنان خانه های تیمی و فساد افراد ساواکی و امثالهم توسط شهید مجتبی هاشمی دستگیر و راهی دادگاه شدند.

از بچه های فداییان اسلام چه کسانی در منطقه 9 فعالیت داشتند؟
 
اینکه گفته می شود اینها شاخه ای از فداییان اسلام را تشکیل می دهند، به آن معنی نیست که اینها مثلاًً مثل مؤتلفه اسلامی فعالیت داشتند، بلکه تنها به دلیل ارتباطی که با آقای خلخالی داشتند، این نام را انتخاب کردند. جوانانی که در آنجا بودند، خیلی کم سن و سالتر از آن بودند که با فداییان مرحوم نواب ارتباط داشته باشند، شاید بهتر است بگوییم که بیشتر طرفدار بودند، چون دوستانی که در آنجا بودند با مفاهیم حزبی آشنایی نداشتند و اسم و رسم شهید نواب صفوی برایشان جذابیت داشت.


حوزه فعالیت کمیته منطقه 9 به کجاها محدود بود؟
 
این کمیته قسمت وسیعی از تهران را در برمی گرفت. در خیابان خورشید، نرسیده به خیابان امام خمینی، خانه ی بزرگی بود که ظاهراً در دوران انقلاب کانون بازنشستگان ژاندارمری بود. بعد از پیروزی انقلاب حزب خلق مسلمان، آن ساختمان را مقر خود قرار داد. با توجه به اینکه آنها فعالیتهایی می کردند که با انقلاب همخوانی نداشت و جدا از خط فکری امام بود وکم کم هم در کارهایشان جری شده بودند و آنجا مکانی برای فعالیتهای ضد انقلاب و ضد اسلام شده بود، بچه های کمیته با همکاری سپاه آن ساختمان را گرفتند وآنجا محل پاسدارهای کمیته منطقه 9 شد.
حدود فعالیت کمیته از شمال تا خیابان فردوسی، از جنوب تا خزانه دارایی، از غرب تا میدان حر و از شرق تا خیابان ولیعصر و امیریه را شامل می شد. منطقه خانی آباد جزو این کمیته بود و کمیته علی اصغر هرندی، برادر شهید هرندی در میدان غار یکی از شعبه های کمیته 9 بود. ساختمان نخست وزیری هم جزو محدوده این کمیته بود.

کمیته منطقه 9 چه وظایفی داشت؟ وظایف شهید هاشمی چه بودند؟
 
اصل تشکیل کمیته براساس قانون نوشته شده ای نبود. زمانی که انقلاب پیروز می شود و ارتش سقوط می کند و کلانتریها منحل می شوند و نظم عمومی شهر به هم می ریزد، ضرورتاً باید نظم جدیدی جایگزین شود. حضرت امام با درایت خاصی که داشتند، نظم جدیدی را به وجود می آورند و افراد انقلابی دور هم جمع می شوند و افراد روحانی، رهبری این افراد را به عهده می گیرند و از همان جا فرمان تشکیل کمیته ها از طرف امام صادر می شود. این فرمان منحصر به تهران و منطقه خاصی نبود و در تمام کشور این قضیه به همین شکل اتفاق افتاد. افراد جذب تشکیلاتی به نام کمیته می شوند و این لفظ یک لفظ لاتین هست و کلمه ای فارسی نیست، ولی به هر صورت رایج بود. هنوز سپاه و بسیج تشکیل نشده بودند، ارتش هم سقوط کرده بود و بطور کلی کمیته اولین نهاد انتظامی و نظامی در کشور بعد از انقلاب بود. حضرت امام، آیت الله مهدوی کنی را به عنوان نماینده خودشان در کمیته های انقلاب اسلامی معرفی می کنند که مرکز آنها به نام کمیته مرکزی در مجلس شورای اسلامی در بهارستان بود.
بعد آمدند کمیته ها را منطقه گذاری کردند و از نظر جایگاهی که داشتند، در هرکدام از آنها یک نفر روحانی واجد شرایط را به عنوان سرپرست گذاشتند. افرادی که در این کمیته ها بودند، بیشتر همان جوانان محلی بودند که تظاهراتها و فعالیتهایی را انجام دادند که منجر به سقوط رژیم سابق شد. اینها بیشتر با یکدیگر آشنا شدند و به این ترتیب کمیته های انقلاب تشکیل شدند. مثلاًً اموالی را که مصادره می شد، اینها تحویل کمیته ها می دادند. افراد ضد انقلاب یا اشرار و دزدها و کسانی را که در کار مواد مخدر و یا مشغول به کارهای ضد انقلاب و ضد قانون بودند، می گرفتند و به این ترتیب روز به روز بر تعداد دستگیر شدگان افزوده می شد. شهید هاشمی قبل و بعد از انقلاب همیشه در تظاهرات شرکت می کرد و بچه های محل هم بودند. شهید مجتبی همیشه از جوانها حمایت می کرد و افرادی را که مجروح می شدند، به بیمارستان می برد. خیلی چهره شاخصی شده بود. ایشان یکی از پایه گذاران کمیته 9 بود.

ارتباط ایشان با آیت الله خسرو شاهی از قبل از انقلاب بود؟
 
بله. منزل آقای خسرو شاهی در خیابان وزیر دفتر در خیابان ابوسعید بود و این ارتباط از قبل انقلاب هم وجود داشت. چون افراد به روحانیت گرایش داشتند و ایشان هم از این قاعده مستثنی نبود.

تعبیرهای متناقضی نسبت به جایگاه سازمانی شهید هاشمی در کمیته منطقه 9 وجود دارد. به نظر شما که در کمیته منطقه 9 بودید، جایگاه سازمانی ایشان چه بود؟
 
تا زمانی که من در کمیته بودم، یعنی پس از پیروزی انقلاب تا بهمن سال 60 نظم سازماندهی شده ای برای کمیته ها تعریف نشده بود. آقای رستمی از طرف آقای خسروشاهی به عنوان مسئول انتظامی کمیته 9 منصوب می شوند و ایشان هم شهید هاشمی را به عنوان معاون و یاور خود انتخاب میکند. در آن روزها آدمها چندان به این قضایا پایبند نبودند و همه فقط در این فکر بودند، که چه کسی بیشتر کار کند و خدمتی انجام دهد. مسائلی از قبیل درجه و رتبه مطرح نبود.

خاطره ای از مواجهه های شهید هاشمی با عناصر ضد انقلاب و عوامل فساد و مسائلی از این قبیل را در ذهن دارید؟
 
ایشان بیشتر شبها می آمد و در تمام طول شب در فعالیت بود و مرتباً کارش این بود که می رفت به سراغ شبکه های ضد انقلاب و عوامل فساد و افرادی را دستگیر می کرد. رفتارش با این افراد بسیار خوب بود و به جرأت می توانم بگویم که هیچ وقت به هیچ کس، حتی به بدترین افراد و کسانی که بعد از تحویل به مقامات قضایی به عنوان مفسد فی الارض شناخته می شدند، هیچ اهانتی نمی کرد.

چه اتفاقی رخ داد این جمع به خرمشهر رفتند؟ فکر اعزام نیرو در این مجموعه چگونه اتفاق افتاد؟
 
کسی به بچه هایی که در آنجا بودند نگفت که حتماً به کمیته بیایید، بلکه بر اساس یک سری تمایلات انقلابی آمدند. هر اتفاقی که علیه انقلاب رخ می داد، افرادی بودند که خیلی سریع در صحنه حضور پیدا می کردند و با آن اتفاق مواجه می شدند. مثلاًً گروهک منافقین قبل از فرار رجوی و قبل از اینکه آنها را بطور رسمی به عنوان ضد انقلاب معرفی کنند، آزادی داشتند و خیلی فعالیت می کردند. بچه های کمیته اولین گروهی بودند که می رفتند جلوی عملکرد آنها را می گرفتند. در آن زمان بنی صدر رئیس جمهور بود و مشکلات عدیده ای را به وجود آورده بود. در دانشگاه تهران اتفاقاتی روی می داد و یکی از فعالیتهای کمیته مقابله با اغتشاش در دانشگاه و خیابان انقلاب بود. زمانی که امام دستور دادند دانشگاها تعطیل شوند و منافقین تظاهرات و دانشگاه را اشغال کردند، این کمیته 9 بود که همه اینها را از دانشگاه بیرون انداخت. یادم هست شهید هاشمی با یک کلاشینکوف رفته بود روی پشت بام دانشگاه تهران و ازآنجا نظاره گر امور بود.

ظاهراً منافقین در دانشگاه سنگر هم ساخته بودند؟
 
بله .در آن زمان سنگر ساخته و اسلحه و مهمات با خودشان برده بودند و کارشان کاملاً نظام یافت بود. آنها می خواستند از داخل دانشگاه تهران علیه نظام قیام کنند و اقدام به موقع کمیته و مردم انقلابی که آمدند و کمک کردند و لطف خدا باعث شد که از یک ضربه اساسی به نظام جلوگیری شود.
باز مورد دیگری را در ذهن دارم و آن تسخیر لانه جاسوسی است که بلافاصله پس از آنکه امام کار نیروهای پیرو خط امام را تایید کردند، دردسر بزرگی برای بچه های کمیته پیش آمد، چون ضد انقلاب به این بهانه می خواست اغتشاش ایجاد کند و همان شب تحت عنوان گروههای مردمی، سفارتخانه های اسم و رسم داری چون انگلیس، کانادا، فرانسه و حتی روسیه را که همگی در محدوده منطقه 9 بودند، تسخیر کند.
همان شب به اتفاق برخی از بچه ها رفتیم به وزرات امور خارجه که عده ای ازآمریکاییها فرار کرده و به آنجا پناهنده شده بودند. از آن طرف هم شهید محمد منتظری گروهی را تشکیل داده بود و می خواست به فلسطین ببرد و به آنها ویزا نمی دادند. عده ای دختر و پسر جوان در مقابل وزارت امور خارجه متحصن شده بودند تا ویزا بگیرند و تمام این اتفاقات پردردسر با هم رخ داده بودند.

از اقدامات شهید هاشمی در تسخیر لانه جاسوسی چیزی به یاد دارید؟
 
بله. ایشان جزو اولین بچه های کمیته بودند که با دوستانشان در آنجا مستقر شدند و نظم و انضباط لازم را در آنجا برقرار کردند. شبهای عجیبی بودند. مردم شبها تا صبح به خیابان طالقانی و مقابل لانه جاسوسی میآمدند و تظاهرات می کردند. عده ای از منافقین و توده ای ها هم می آمدند و خواسته های خودشان را به صورت تظاهرات بیان می کردند. از این طرف هم بچه حزب اللهی ها طاقت دیدن اینها را نداشتند و هر لحظه درگیریهای وسیعی اتفاق می افتاد و بچه های کمیته باید غائله را ختم و نظم را برقرار می کردند.
سال 59 اوج اینگونه برنامه ها بود و اغلب کمیته های تهران درگیر برقراری نظم و از بین بردن شیطنت ها بودند.

دفاع از خرمشهر توسط چه کسی پایه ریزی شد و از چه زمانی فرماندهی این گروه را شهید هاشمی برعهده گرفت و خود شما از چه زمانی به اینها ملحق شدید؟
 
قبل از اینکه جنگ آغاز بشود ما مسائل کردستان را داشتیم. ضد انقلاب در کردستان متمرکز شده بود و هدفش هم تجزیه ایران بود. آنها می خواستند نظام را سرنگون کنند؛ این بود که در منطقه کردستان اختلافات بین سنی و شیعه و سپس اختلافات کُرد و لر و فارس را ایجاد کردند و برنامه داشتند آن منطقه را کردستان آزاد اعلام کنند. فداکاری های افرادی مانند شهید چمران و شهید صیاد شیرازی و شهید هاشمی این توطئه را خنثی کرد. خدا این توفیق را به من هم داد که در آنجا حضور داشته باشم و تا قبل از جنگ که در روز آخر شهریور 59 شروع شد و عراق به ایران حمله کرد، در کردستان بودم. عده ای از نیروهای کمیته آموزش نظامی دیدند و با فنون جنگی آشنا شدند. خبر رسید که صدام حمله کرده و امام هم دستور می دهند مردم به هر طریقی که می توانند بروند و جلوی هجوم صدام را بگیرند. بعدها هم دستوراتی دادند و بچه ها همه آمادگی داشتند به خرمشهر اعزام شوند. از طرف دیگر خود تهران هم مرکز خود ضد انقلاب شده بود. به هر صورت دستور امام بود که جوانها به جبهه ها بروند و از کشور دفاع کنند.
شهید مجتبی هاشمی مثل کارهای دیگر در اینجا هم پیشقدم می شود و دوستانی هم دور ایشان جمع می شوند. تا آنجا که به یاد دارم دو تا اتوبوس کرایه می کنند و دوستان بدون هیچگونه امکانات و تجهیزاتی اعزام می شوند. دو سه نفر از خرمشهر آمده و وضعیت شهر را تشریح کرده و اینکه عراقی ها روز به روز دارند پیشروی می کنند و هر لحظه امکان سقوط خرمشهر هست. شهید هاشمی دو تا اتوبوس می گیرد و با بچه های کمیته که این توفیق نصیب ما نیز شد، بدون هیچگونه تجهیزاتی اعزام می شویم. به منطقه اندیمشک که رسیدیم، هواپیماهای عراقی داشتند بمباران می کردند و چند تا ترکش هم به اتوبوس برخورد کرد و راننده ها اعلام کردند که ما دیگر بیشتر از این نمی توانیم جلو برویم.
پیاده شدیم و با اینکه منطقه زیر بمباران دشمن بود، به خرمشهر رفتیم و محل استقرارمان هم در هتل کاروانسرا و در شرایط بسیار دشوار و خطرناکی بود. مردم از جاهای مختلفی می آمدند و هر روز تعدادی کشته می شدند. به دستور بنی صدر هم هیچگونه تجهیزاتی به ما داده نمی شد و بچه ها می رفتند و شهید می شدند. گاهی اسلحه های خود عراقی ها را به غنیمت می گرفتیم و به لطف خدا بعد از مدت کوتاهی در همان هتل کاروانسرا زرادخانه مناسبی داشتیم و مقداری اسلحه و خمپاره و نارنجک و آر.پی.جی و... جمع شد.

اتفاقاً یکی از ساکنان آن روز خرمشهر می گفت که تا زمانی که در خرمشهر بودیم و با گروه شهید قنوتی همکاری می کردیم هیچ گونه امکانات رزمی و دفاعی نداشتیم ولی وقتی آمدیم به هتل محل استقرار ایشان، خیلی تجهیزات نظامی داشتیم و ایشان عنوان می کردند که این تجهیزات نظامی از تهران آمده بود، آیا همین گونه بود؟
 
مقداری از تجهیزات از تهران رسیده بود، خود بچه های کمیته با ارتباطی که با تهران داشتند، مقداری تجهیزات فراهم کرده بودند، ولیکن از خود کمیته ها بود، نه از ارتش و یا دولت و یا جایی که بصورت سازماندهی شده به ما بدهند.
منطقه بازار تهران هم جزو منطقه 9 بود و بازاری ها هم در این زمینه خوب کمک می کردند و نیازهایی که داشتیم، خریداری می کردند و برای ما به هر طریقی که بود می فرستادند. امکانات دیگر را هم از خانه های افرادی که خانه وکاشانه خود را رها کرده و رفته بودند، تهیه می کردیم. شهید هاشیمی هم با هوش و درایتی که داشت، کانال می زد این طرف وآن طرف و امکاناتی را جذب می کرد.

اجازه بدهید برگردیم به قبل تر و بحث کردستان که شما به صورت گذرا از آن گذشتید. حضور گروه موسوم به فداییان اسلام در کردستان تحت چه ساز وکاری بود. آیا با گروههای شهید چمران همکاری می کردید و یا فعالیت مستقلی داشتید و اصولاًً فرصتی پیش آمد که در کردستان وارد جنگ شوید و یا بلافاصله به جبهه های جنوب رفتید؟
 
قبل از شهید هاشمی ما خودمان به اتفاق عده ای از بچه ها رفتیم به سمت کردستان. حدود 15 نفر بودیم. من خودم در رژیم گذشته خدمت سربازی را انجام داده بودم و آشنایی با فنون نظامی داشتم. ولی دیگران بین 16 تا 23 سال بیشتر نداشتند و چیزی در این باره نمی دانستند، لذا به پادگان ولیعصر که در دست سپاه بود، رفتیم و یک آموزش 12روزه را با دوستان در آنجا گذراندیم.

یادتان هست چه کسی آموزش می داد؟
 
آموزش را ارتشی ها می دادند. پادگان در دست سپاه بود، ولی چون سپاه تازه تشکیل شده بود، هنوز زیاد در امر آموزش نبودند. سپس با هواپیما رفتیم سنندج و در پادگان سنندج آقای رحیم صفوی با یک سری از بچه های اصفهان آمده بودند و فرمانده سپاه در پادگان سنندج بودند. شهید صیاد و آقای رسولی هم بودند. قرار شد ما با دوستان تحت نظارت سپاه کار کنیم، چون من خودم به مسئله نظم خیلی اعتقاد داشتم اینکه سپاه کار خودش را انجام دهد و ما هم کار خودمان را، چندان به این مسئله اعتقاد نداشتم. این بود که با آنها هماهنگ و در این ارتفاعات اطراف سنندج مستقر شدیم و چندین مرتبه هم درگیری داشتیم و پاک سازی خوبی را در منطقه انجام دادیم و به تدریج با شهید صیاد شیرازی که در آن زمان سرگرد بود و بعد با سپاه و ارتش برای آزاد سازی به شهرهای دیگری مثل مریوان و ... رفتیم و این شهرها در فاصله بین اردیبهشت تا تیر 59 آزاد شدند. بعد ماه مبارک رمضان رسید و دوستان گفتند بهتراست رمضان را برگردیم تهران و برگشتیم.

شهید هاشمی با شما به کردستان نیامد؟
 
بعد از چند روز که ما رفتیم ایشان هم به ما ملحق شد.

هرچند محورهای عملیاتی شهید چمران و شهید هاشمی جدا از هم بود، ولی عکسهایی هست که نشان دهنده این است که این دو از قبل با یکدیگر آشنایی داشته اند. شما از این مسئله چیزی می دانید؟
 
آشنایی این دو در همان منطقه کردستان اتفاق افتاد. شهید چمران در آن زمان در پاوه بود و از همان جا با یکدیگر آشنا می شوند. بعد از جنگ شهید هاشمی به خرمشهر و هتل کاروانسرا می رود و همزمان شهید چمران در اهواز در مدرسه ای نیروهای مردمی ای که به فرمان امام آمده بودند، آموزش می دهد.
به یاد دارم عرصه بر نیروها در خرمشهر تنگ شده بود، روز 17 مهر بود که من مجروح شدم و شهید هاشمی شخصاً مرا به بیمارستان طالقانی که زیر توپخانه دشمن بود، برد. شهید چمران در آن هنگام در اهواز بود. دو روز قبل از مجروحیت من، عده ای از بچه ها وقتی عرصه را در خرمشهر تنگ می بینند و احساس می کنند که نمی شود کاری کرد، به شهید چمران می پیوندند تا به صورت منظم تری فعالیت کنند. البته من و شهید هاشمی در منطقه ماندیم تا به لطف خدا در آنجا مقاومت کنیم. با توجه به اینکه بیمارستان زیر توپخانه بود، مرا به ماهشهر منتقل کردند و دیدم در جاده ماهشهر- آبادان هستیم. بعدها متوجه شدم که ترکشی به کمرم خورده بود و موفق نشدند ترکش را بیرون بیاورند. بعداً هم آمدم تهران دو ماهی آنجا بودم و مجدداً رفتم آبادان. البته در این فاصله چون نمی توانستم کاری کنم، می رفتم و برمی گشتم. بار دیگر هم که رفتیم به هتل کاروانسرا بچه های سپاه مستقر بودند.
فرمانده سپاه آبادان در آن زمان کارهای سید مجتبی را قبول نداشت و دوست داشت همه تحت فرمان خودش باشند. شهید هاشمی خیلی مسائل اداری را رعایت نمی کرد و دوست داشت کارها به صورت انقلابی پیش برود و این امر با شیوه سپاه سازگاری نداشت. فرمانده آبادان می گفت بیایید تحت نظارت سپاه، ولی ایشان می گفت اگر قرار بود که بیایند به سپاه، خودشان جذب می شدند و نیازی به عضویت در کمیته ها نبود. یک سری اختلافات این چنینی به وجود آمد.

چه تفاوتی بین فداییان اسلام و سپاه و ارتش و گروههای دیگری که در آنجا حاضر بودند، وجود داشت؟ چرا عده ای جذب فداییان اسلام می شدند و عده ای جذب سپاه؟
 
یکی از مشخصه های فداییان اسلام و یا طرفداران شهید هاشمی این بود که معمولاً از لباس سپاه استفاده می کردند که مرا به یاد سیاه جامگان ابومسلم می انداخت. کار در ارتش و سپاه به گونه ای بود که باید از یک نظم خاصی تبعیت می کردند. ولی این بچه ها این گونه نبودند که به صورت سیستماتیک فعالیت کنند. در سپاه و ارتش اینگونه نبود که هر کسی هر موقعی دلش خواست برگردد و هر موقع خواست بیاید و بچه هایی که اطراف شهید هاشمی بودند،رفتار آزادانه را برنظم سپاه ترجیح می دادند.
فداییان اسلام حالت نظامی نداشت و جنبه مردمی داشت. البته نه به این معنا که سپاه مردمی نبود، بلکه فداییان اسلام طرفدار نظم و انضباط نبودند. این شیوه اگر چه شاید در مقطعی جواب بدهد و خوب باشد ولی امکان فعالیت دائمی به این شکل ممکن نیست. کارهای چریکی در دوران دفاع از خرمشهر کارآیی داشت.

شما بعد از اینکه به تهران برگشتید و از آن گروه منفصل شدید، آیا باز هم شهید هاشمی را دیدید؟
 
بله، می دیدم. ایشان بعد از اینکه برگشت، به کار مغازه رسیدگی می کرد و فعالیتهایی که سابق داشت، از جمله تعقیب ضد انقلاب ادامه می داد و با بچه های کمیته در ارتباط بود تا اینکه ایشان را در مغازه اش ترور کردند. شهید هاشمی همیشه مسلح بود، ولی در روز ترور شاید اسلحه اش را کناری گذاشته و نتوانسته بود از آن استفاده کند. کسانی به اسم خریدار وارد مغازه می شوند و ناگهان ایشان را به رگبار می بندند و سوار موتور می شوند و فرار می کنند. ایشان را به بیمارستان منتقل می کنند و دو تا بیمارستان می برند و قبولش نمی کنند.

و سخن آخر
 
واقعیتش این است که هر زمان که به یاد این شخصیت می افتم هر کدام از خاطراتش خاص هستند. ایشان با وجود 5 فرزند کم سن و سال، شب و روز در خدمت انقلاب بود و تمام این مدت هم تیپ خاصی داشت. یک لباس پلنگی می پوشید و یک کلاه سبز می گذاشت و همیشه یک کلاش در دست داشت و زیر کاپشنش یک کلت به همراه داشت. ما این مسئله را می دانستیم. گاهی اوقات که جایی مثل کلانتری و یا سازمانی می رفتیم، اسلحه را تحویل می داد و موقع برگشت آن را می گرفت. روحیات این چنینی هم داشت.
همیشه آماده رزم بود و با کارهایی هم که می کرد، جوانان را جذب می کرد. سن ایشان 35 سال بود نوجوانان 15تا20 سال. محبت خاصی به بچه ها داشت و همیشه عده ای اطراف شهید مجتبی بودند. هیچ وقت ایشان را تنها ندیدم. موضوع شهید هاشمی بسیار گسترده تر از این مسائل هست و عذرخواهی می کنم از اینکه آنچنان که شایسته ایشان بود، نتوانستم بیان کنم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 43

 

نظر شما
پربیننده ها