ناگفته هایی خواندنی از قیام مسجد گوهر شاد / عده زیادی را زنده به گور کردند

وقتى دستور آتش داده شد، یکى از افسران، خودکشى کرد تا مجبور به کشتن مردم نشود. یکى دیگر از سربازان مسلمان، به یکى از افسران شلیک کرد و او را کشت. این حادثه، موجب شد که فرمانده لشکر، از تمرد سربازان دیگر بترسد و دستور عقب نشینى بدهد.
کد خبر: ۹۹۳
تاریخ انتشار: ۱۸ تير ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۵ - 09July 2013

ناگفته هایی خواندنی از قیام مسجد گوهر شاد / عده زیادی را زنده به گور کردند

خبرگزاری دفاع مقدس: پس از بازگشت رضاشاه در سال 1313خورشیدی از ترکیه، انجام رشتهای از اموردر دستور کار قرار گرفت تا ایران همچون ترکیه از آنچه "مظاهر تمدن غرب" خوانده میشد، بهرهمند گردد.

 تغییرکلاه مردم به کلاه شاپو، کشف حجاب، تأسیس دانشگاه تهران، جشن هزاره فردوسی، تأسیس فرهنگستان ایران و پیمان سعدآباد از رهآوردهای سفررضا شاه به ترکیه است. در همین راستا در سال1314  جایگزینی کلاه شاپو با کلاههایی که مردم ایران تا آن زمان بر سر مینهادند به فرمان حکومت اجباری می شود و طبق بخشنامه صادره اگر یک کارمند دولتی از این دستور اطاعت نکند باید اخراج شود!

در همین راستا دولت بخشنامه دیگری ابلاغ می کند که طبق آن، مجالس ختم اموات فقط در مساجد معدودی که بلدیه (شهرداری) اجازه می داد باید برگزار و استعمال چای، قهوه، قلیان و سیگار نیز در این مجالس ممنوع اعلام می شود.

شهر مذهبی مشهد زیر بار این دستور نمی رود و دربرابر دستور شاه مقاومت می کند. به دستوررضا شاه شهربانی مشهد برای به کارگیری کلاه فرنگی توسط مردم مشهد در مقام اعمال قدرت برمی آید و به دریدن کلاه سابق و بازداشت آدم های بیکلاه اقدامات بسیار زیادی را انجام می دهد. این اقدامهای شهربانی مردم را عصبانی می کند و باعث می شود تا آنها به نشانه اعتراض در شب نوزدهم در مسجد گوهرشاد گرد هم بیایند.

در آن جلسه شیخ محمد گنابادی معروف به شیخ بهلول واعظ به منبر می رود و مردم را به ایستادگی در برابر حکومت فرامی خواند. پلیس مشهد پیرو دستور رضا شاه حکم به پراکنده شدن جمعیت حاضر که مدت سه روز در آنجا تحصن کرده بودند، می دهد ولی مردم فرمان نمی برند؛ هنگ پیاده لشگر به کمک پلیس می رود و پس از محاصره "حرم علی بن موسی الرضا" و" مسجد گوهر شاد" به طرف مردم تیر اندازی می کند.

شمار کشتهشدگان این فاجعه از دو هزار نفر فراتر می رود و تمام شهر مشهد در سوگ این واقعه فرو میرود. حکومت پیکر کشتهشدگان را بدون رعایت آیینهای شرعی در گوری دسته جمعی در محله "خشت مال ها" و "باغ خونی" مشهد به خاک می سپارد.

مرحوم آیت الله دکتر مهدی حائری یزدی  فرزند آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم در گفتگویی که با پژوهشگران دانشگاه هاروارد در قالب "طرح تاریخ شفاهی ایران" داشته می گوید:"....عده زیادی را زنده به گور کردند. به نظر من این یکی از گناهان نابخشودنی و تاریخی رضا شاه بود … من خودم از یکی ازمشهدی ها شنیدم که میگفت … رفتم به عنوان حمال، مرا استخدام کردند … از زیر منبر افرادی که هنوز داشتندنفس می کشیدند آوردم بیرون که ببرند برای دفن".

 پاسخ کوبنده و غیر انسانی دولت به هم صدایی مدنی مردم مشهد علیه زورگویی مضحک حکومتی به همین جا ختم نمی شود.فردای آن روز عده ای از علما و روحانیون سرشناس مردم مشهد از جمله آیت الله العظمی سید یونس اردبیلی، آیت الله آقا زاده، آیت الله العظمی سید عبدالله شیرازی، آیت الله آقا بزرگ شاهرودی،آیت الله شیخ هاشم قزوینی و تعدادی از واعظان برجسته شهر بازداشت و تبعید می شوند.

شیخ محمد گنابادی معروف به شیخ بهلول در گفتگویی که در تاریخ 23 تیر 1389 با مجله پرسمان انجام می دهد درباره واقعه گوهر شاد چنین می گوید: واقعه کشف حجاب، لکه ننگى در تاریخ دوران سلطه رضاشاه است. این تصمیم رضاخان، در بسیارى از علما و متدینین، انگیزه ایجاد کرد تا در برابر حکومت بایستند.

حضرت آیة الله حاج آقا حسین قمى به تهران سفر کرد تا رضاخان را از کشف حجاب برحذر دارد. شاه نه تنها جلو کشف حجاب را نگرفت، بلکه وى را در باغى بازداشت کرد. در آن وقت، من یک جوان 27 ساله بودم.
پس از دستگیرى آیة الله قمى، شروع کردند به دستگیرى مرتبطین با او و به دنبال گرفتن من هم بودند. در همان ایام، یک روز در حرم امام رضا علیه السلام، یک پلیس با لباس شخصى جلو آمد و در گوشم گفت: پلیس تو را مى خواهد؛ با من بیا! من تلاشى براى فرار نکردم و ایستادم. مردمى که این شخص را مى شناختند، تدریجاً دور ما جمع شدند و به او گفتند: شیخ را کجا مى خواهى ببرى؟


به تدریج به جمعیت معترض افزوده شد و چند نفر پلیس هم به کمک پلیس دستگیر کننده من آمدند. کم کم دو گروه داشتند با هم درگیر مى شدند که خادمین حرم آمدند و یک راه حل میانه را پیشنهاد کردند. آنها گفتند: شما شیخ را در یکى از اتاق هاى حرم نگه دارید تا رئیس پلیس بیاید و درباره او تصمیم بگیرد. این، ظاهر قضیه بود و آنها مى خواستند شب، پس از پراکنده شدن مردم، مرا به پلیس تسلیم کنند.


براى این که مردم دائماً از حالم باخبر باشند و متفرق نشوند، پشت شیشه اتاق ایستاده بودم. مردم هر لحظه تعدادشان زیادتر مى شد. در این هنگام، فردى که لباس پهلوى بر تن داشت و کلاه شاپو سرش بود و بعدها فهمیدم "احتشام رضوى" است، به میان مردم آمد و گفت: اى مردم! شما که حدوداً چهل هزار نفرید، از چهار نفر پلیس مى ترسید؟ چرا به اینها حمله نمى کنید تا شیخ را آزاد کنید؟ بعد در حالى که فریاد یا حسین علیه السلام مى زد، کلاه شاپوى خودش را به زمین زد و گفت: لعنت بر این کلاه و به طرف اتاق پیش آمد. مردم نیز همراه او آمدند.

 پلیس مجبور به فرار شد و مردم مرا بر شانه هایشان گرفته، با صلوات و شعار مرگ بر پهلوى و مرگ بر انگلیس، به مسجد گوهرشاد منتقل کردند و بر روى منبر مسجد گذاشتند. در میان این غوغا، رئیس اطلاعات شهربانى، خودش را به منبر رساند و به من گفت: شیخ! صحبت نکن. این جا بود که مردم به او حمله کردند و او را زیر مشت و لگد گرفتند. پس از این که مردم حدود 20 دقیقه بر علیه پهلوى و دار و دسته او شعار دادند، به آنها گفتم: ما باید خودمان را تقویت کنیم و آماده جهاد شویم و در راه آزاد شدن آیة الله قمى تلاش کنیم. فردا صبح هر کس مى خواهد جهاد کند، با هر نوع سلاحى که مى تواند، به مسجد بیاید.

کم کم به شب نزدیک مى شدیم. در آن شب، به ما جمع متحصن حمله نکردند؛ زیرا شهربانى مى بایست براى چگونگى برخورد با ما، از تهران دستور مى گرفت. آن طور که در همان زمان فهمیدم، آن شب به رضاشاه تلگرام کرده بودند که شخصى به نام بهلول، بر حکومت شوریده و در مسجد گوهرشاد، تحصن کرده، دستور چیست؟ او هم با آن روحیه قلدرمآبانه خود جواب داده بود: بهلول دیگر کیست؟ مسجد چیست؟ به اشد وجه به آنها حمله کنید!

فرداى آن روز، هنگام اذان صبح که جمعه هم بود، صداى شیپور آماده باش را که از داخل پادگان نواخته مى شد، شنیدم. سرانجام هنگامى که ما در حال خواندن دعاى ندبه بودیم، حرم و مسجد را محاصره کردند و پس از آن، سربازان به ما حمله کردند. وقتى دستور آتش داده شد، یکى از افسران، خودکشى کرد تا مجبور به کشتن مردم نشود. یکى دیگر از سربازان مسلمان، به یکى از افسران شلیک کرد و او را کشت. این حادثه، موجب شد که فرمانده لشکر، از تمرد سربازان دیگر بترسد و دستور عقب نشینى بدهد.

 هنگام عقب نشینى سربازان، مردم سه نفر از آنها را دستگیر کردند و 17 تفنگ هم از آنها به غنیمت گرفتند. به هر حال، جنگ اول با موفقیت ما تمام شد و آنها به لحاظ مسائل سیاسى، عقب نشینى کردند و از ما مهلت گرفتند که سه روز به حال سکوت باشیم تا خواسته ما برآورده شود. در مرحله اول، 14 نفر از ما شهید شدند.

روز بعد از حمله اول، تظاهرات مردمى در خیابان هاى مشهد، در جهت تأیید ما و مخالفت با رژیم رضاخان، برقرار شد. مردم در تهیه مایحتاج ما، خیلى کمک کردند. رژیم براى کاستن از این علاقه و اعتقاد مردم به ما، عده اى از افراد فاسق و دزد را به حرم فرستاد تا اموال زائرین را بربایند و با نسبت دادن این دزدى ها به نیروهاى ما، انقلابیون را بدنام کنند.

 پلیس در جواب اشخاصى که اموالشان به سرقت مى رفت، مى گفت: الان شیخ بهلول حرم را در اختیار گرفته، بروید اموال خود را از او بخواهید؛ البته وقتى این افراد نزد من مى آمدند، از اموالى که افراد مؤمن براى قیام هدیه کرده بودند، به آنها مى دادم.

 من وقتى دیدم که بازار جیب برى به شکل غیرمنتظره اى در حرم گرم شده، به منبر رفتم و گفتم: اى جیب برها! شما سال هاست که به این کار عادت کرده اید؛ اما در این روزها یک بار هم که شده، براى رضاى خدا، با تعطیل کردن دزدى خود، براى ما مشکل درست نکنید؛ آخر هم دست به دعا برداشتم و گفتم: خدایا! دزدانى را که در این روزها از دزدى اجتناب مى کنند، با شهداى روز جمعه محشور فرما که مردم آمین گفتند. از آن لحظه به بعد، جیب برى در بین زائرین قطع شد.

هنوز پس از سال ها، کسى از تعداد دقیق شهداى مسجد گوهرشاد، مطلع نیست؛ اما چیزى که من پس از سال ها به طور قطعى مى توانم بگویم، این است که حداقل در آن روز، 300 نفر شهید و 900 نفر مجروح شدند؛ البته دولتى ها هم حدود 30 تا 40 کشته دادند. عمّال رضاخان، بسیارى از مجروحین را در حالى که هنوز زنده بودند، در کنار شهدا، در گورهاى دسته جمعى دفن کردند.

 

نظر شما
پربیننده ها