آزاده دفاع‌مقدس:

زیارت امام خمینی پاداش حافظان قرآن بود

«رضایی» گفت: قرار بود هر اسیری قرآن را حفظ کند بعد از آزادی به زیارت امام خمینی برود اما بعد از آزادی با حسرت دیدار امام به مرقد ایشان رفتند.
کد خبر: ۶۱۰۵۲۸
تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۰:۰۳ - 17August 2023

روایت تلخ و شیرین ۸ سال اسارت/ از جیره‌بندی آب و غذا تا عزاداری با چاشنی شکنجهبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از بیرجند، سال ۱۳۶۹سالی پر تلاطمی برای مردم ایران بود، در روزهای داغ و سوزان تابستان، روز ۲۶ مرداد سال ۱۳۶۹سرانجام جمهوری اسلامی ایران با سربلندی توانست رزمندگانی را که مجاهدانه از دین و شرف و خاک کشور دفاع کرده و در دست دشمن اسیر شده بودند، به وطن بازگرداند.

رهبر معظم انقلاب اسلامی در ارتباط با آزادگان فرمودند؛ «یکى از چیزهایى که شما را، دل‌هایتان را زنده نگه می‌داشت، پر امید نگه می‏داشت، یاد آن چهره و روحیه پرصلابت امام عزیزمان بود. آن ‏بزرگوار هم خیلى به یاد اسرا بودند، حال پدرى را که فرزندانش به این شکل از او دور شده باشند، راحت می‌شود فهمید...»، ایشان همچنین در جای دیگر فرمودند؛ «‌جمهورى اسلامى با داشتن ذخائر ارزشمندى چون آزادگان مقاوم، هرگز در برابر دشمن احساس ضعف نخواهد کرد».

۲۶ مرداد یکی از خاطره‌انگیز‌ترین روزهای تاریخ انقلاب اسلامی است که شاهد حضور و آزادی مردانی بود که در راه عهد و پیمانی که با خدا بسته بودند، مجاهدت و استقامت ورزیده و توانستند در سال‌های زجر و شکنجه با وجود درد و بیماری جسمی، روح و روان خود را حفظ کرده و تقوا و مردانگی خود را مضاعف کنند تا در بازگشت به ایران اسلامی در صحنه‌های مختلف اجتماعی، سرمشق و نمونه‌ای برای صلابت و استقامت مردان و زنان ایران اسلامی باشند.

خراسان جنوبی در ایام دفاع مقدس ۲۴۵ آزاده پر افتخار را در جنگ تحمیلی در گنجینه افتخارات خود به ثبت رسانده و به همین منظور خبرگزاری دفاع مقدس با «غلامرضا رضایی» یکی از آزادگان خراسان جنوبی به گفت‌وگو نشسته که می‌توانید این گفت‌وگوی شنیدنی را در ادامه بخوانید.

«غلامرضا رضایی» یکی از آزادگان دوران هشت سال دفاع مقدس است که در سال ۱۳۴۰ در یکی از روستاهای بیرجند در خانواده‌ای متوسط به دنیا آمد و دوران تحصیلی ابتدایی را در معدن قلعه‌زری به پایان رساند. وی در حال گذراندن دوران تحصیلی دبیرستان بود که جنگ تحمیلی عراق شروع شد و ادای تکلیف کرده و به فرمان امام خمینی(ره) لبیک گفت.

برشی از دوران کودکی      

این آزاده خراسان‌جنوبی افزود: پدرم کشاورز بود و برای امرار معاش، با شتر به کویر لوت می‌رفت و از اینجا بار پهن برده و از کویر لوت و کرمان، خرما می‌آورد و پدرم تا مدتی این کار را انجام می داد تا اینکه روزی در نزدیکی روستایمان یک معدنی به نام معدن قلعه‌زری کشف شده بود و پدرم تصمیم گرفت برای کار به این معدن برود.

رضایی بیان داشت: پدرم هر دو ماه یک بار به ما سرمی‌زد، فاصله معدن تا روستای ما چند ساعتی راه بود، بعد از مدتی پدر با حقوق خود یک دوچرخه خرید و این مسیر از معدن تا علم آباد را با دوچرخه می‌آمد.

وی ادامه داد: قبل از رفتن پدرم به معدن قلعه‌زری، مدتی به مشهد رفتیم و پدرم در آنجا کار کشاورزی و تولید میوه و خربزه داشت و من یک سال در آنجا به مکتب رفتم، اما چون درآمد در آن مکان تنها در تابستان بود، دوباره به روستای علم‌آباد برگشته و من به مدرسه رفتم.

این آزاده سرافراز مطرح کرد: دوران ابتدایی را در معدن قلعه‌زری درس خواندم و در تابستان‌ها در کنار پدرم کارگری می‌کردم تا اینکه دوران ابتدایی تمام شد و برای ادامه تحصیل به بیرجند آمدم.

حضور در میادین انقلاب

رضایی افزود: سال دوم راهنمایی که بودم صدای انقلاب در بیرجند به گوش می‌رسید، من نیز محصل بودم و تنها در بیرجند زندگی می‌کردم و برای اقامه نماز به مسجد خصوصاً مسجد چهاردرخت می‌رفتم.

وی ادامه داد: یک شب بعد از نماز، متوجه درگوشی حرف زدن چند نفر شدم، نزدیکشان شدم و از وضعیتم برایشان گفتم و آن شب، فرمایشات حجت‌الاسلام عارفی را در خصوص انقلاب و امام خمینی(ره) شنیدم و پس از آن اتفاق رفت و آمد من به مسجد بیشتر شد.

این آزاده دوران دفاع مقدس با بیان اینکه از ابتدای انقلاب در عرصه‌های مختلف حضور داشته و در راهپیمایی‌ها و تظاهرات، پخش اعلامیه و تصاویر امام خمینی(ره) شرکت می‌کردم، افزود: در یکی از راهپیمایی‌ها که به همراه معلم شهیدم، شهید «شریفی‌پناه» شرکت کرده بودم، شناسایی شدم که بعد از آن تصمیم گرفتم بیرجند را ترک کنم و بنابراین بیرجند را به سمت معدن قلعه‌زری ترک کردم که در آنجا هم از پای ننشستم و با کمک یکی از دانشجویان، راهپیمایی را به خیابان‌های معدن کشاندیم.

رضایی با یادآوری اینکه با شنیدن خبر پیروزی انقلاب از رادیو با سرعت خود را به بیرجند رساندم و زندگی خود را در بیرجند ادامه دادم، افزود: با شروع جنگ تحمیلی کلاس دوم دبیرستان بودم که تصمیم گرفتم به جبهه بروم.

وی با بیان اینکه مدت اعزم من به جبهه ۴۵ روز بود، افزود: این مأمویت ۹۰ روز به طول انجامید و در اواخر سال ۶۰ مجدد به مدرسه بازگشتم و بعد از مدتی دعوتنامه‌ای برای آن‌هایی که قبلا به جبهه اعزام شده بودند صادر شد و در حالی که زمان امتحانات نهایی سال سوم دبیرستان بود و سه تا از امتحانات مانده بود، مجدد به جبهه اعزام شدم و در جنوب کشور به عنوان فرمانده دسته آرپیچی زنان مشغول فعالیت شدم.

آغاز اسارت از سن ۱۹ سالگی

آزاده دوران دفاع مقدس با اشاره به حضور در عملیات‌های مختلف، اظهار داشت: در عملیات رمضان در مرحله سوم که با رمز «یا مهدی ادرکنی» انجام شد در صبح روز عید فطر درتاریخ ۳۱ تیرماه سال ۶۱ در سن ۱۹ سالگی در حالی که از ناحیه پا مجروح شده بودم به اسارت نیروهای دشمن درآمدم و به مدت ۸ سال و یک ماه و ۴ روز نیز در اسارت نیروهای دشمن بودم.

رضایی با تنی رنجور و بی‌حال در حالی که خون زیادی از پایش خارج می‌شود به اسارات نیروهای بعثی درآمده و تنها کاری که برای مداوا یا کاهش درد پا به ذهنش رسیده پاره کردن شلوار و گره زدن یک پاچه آن به دور پایش برای بند آمدن خون بود.

وی از روزها و شب‌های اسارت سخن به زبان آورد و گفت: ابتدا ما را به بصره بردند و بعد از یک هفته تا ۱۰ روز، به بغداد منتقل کردند و بعد نیز به ترتیب به اردوگاه‌های موصل۱ که بعدها تبدیل شد به موصل۲ و سپس به اردوگاه موصل۳ رفتیم که بعدها به موصل۴ تبدیل شد که همه اینها در شهر موصل واقع بودند.

گریزی به شکنجه‌های دوران اسارت

این آزاده خراسان‌جنوبی گریزی به شکنجه‌های دوران اسارت زد و بیان داشت: در مدت حضور در بصره وضعیت وحشتناک بود و طی دو مرحله مورد بازجویی و شکنجه قرار می‌گرفتم آن همه شکنجه و توهین به مقدسات تنها برای کسب اطلاعات از درون جبهه‌های ایران بود اما تنها چیزی که نصیب‌شان می‌شد یا نیشخند بود و یا در نهایت فریادهای ناشی از تحمل درد شکنجه.

رضایی مطرح کرد: عراقی‌ها بیش از ۷۰ نوع شکنجه را روی اسرای ایرانی پیاده می‌کردند، تونل‌های وحشت، کابل‌های توپر برق، چوب باتن‌های پلاستیکی فنری‌مانند و غیره به صورتی که همیشه دنبال بهانه‌های مختلف برای آزار و اذیت کردن اسرای ایرانی بودند.

وی با بیان اینکه در بصره نه خبری از غذا بود و نه بهداشتی و هر چه دیدیم و خوردیم یا کابل برق بود و یا شیلنگ آب آن هم روزی دو سه وعده و به مدت حدود ۱۰ روز، مطرح کرد: بعد از این مدت به بغداد و به اداره استخبارات این شهر منتقل شدیم، شکنجه‌ها در اینجا بیشتر شد.

این آزاده دوران دفاع مقدس ادامه داد: سومین مکان اقامت ما اردوگاه موصل۱ بود و غذای ما در اینجا دو وعده صبحانه و ناهار بود که صبحانه شامل نصف استکان چای‌خوری آش و ناهار شامل حدود ۱۰ قاشق برنج و کمتر از این مقدار خورشت و البته از شام هم خبری نبود.

رضایی بیان داشت: آب مصرفی را هم جیره‌بندی کرده بودند و در گوشه‌ای از اردوگاه یک کوزه سفالی بدون درپوش معروف به حبانه که بین ۲۵ تا ۳۰ لیتر آب می‌گرفت و روزی یکبار پر می‌شد و این سهمیه آب یک آسایشگاه با جمعیتی بین ۹۰ تا ۱۳۰ نفر به مدت ۲۴ ساعت بود.

وی با اشاره به اینکه غذا بيشتر خورشت برگ چغندر يا خورشت باميه بود آن هم با گوشت‌های يخ زده كه يكی دو سال از تاريخ مصرف آن گذشته بود، افزود: داخل آسايشگاه سرويس بهداشتی موجود نبود و افراد يا بايد داخل آسايشگاه اجابت مزاج می‌كردند يا تا فردا كه در آسايشگاه باز می‌شد یک ساعتی برای هوا خوری به بيرون آسايشگاه می‌رفتيم، خودشان را نگه می‌داشتند و اين موضوع موجب شده بود، بسياری از اسرا به عفونت‌های ادراری و سنگ كليه مبتلا شوند.

آزاده دوران دفاع مقدس مطرح کرد: برخی از ما را به بهانه‌های مختلف به اتاق شكنجه برده و در زير کتک و شكنجه از او می‌خواستند نام افرادی را كه داخل آسايشگاه نماز جماعت يا دعا می‌خوانند را ببرد و يا در بين اسرا اسامی كسانی كه پاسدار يا روحانی هستند را به آن‌ها بگويند اما فضای داخل آسايشگاه به شكلی بود كه كرد، لر، عرب، سنی و در فضايی برادرانه با هم زندگی می‌کردیم.

عزاداری در اسارت

رضایی که چندین سال از عمرش را در اسارت گذرانده اشاره‌ای به عزاداری در ایام محرم می‌زند و افزود: یادم می‌آید ماه محرم پتوهای مشکی خود را به دیوار زده و با صابون‌های رختشویی «ان‌الحسین مصباح‌الهدی و سفینه النجاة»، «اباعبدالله‌الحسین» و «یا ثارالله» و شعارهای این چنینی روی آن می‌نوشتیم و بر دیوار آسایشگاه آویزان می‌کردیم و هر وقت که نیروهای عراقی وارد آسایشگاه می‌شدند پتو را برمی‌داشتیم و بعد مجدد نصب می‌کردیم و گاهی این اتفاق چندین بار در روز اتفاق می‌افتاد اما هیچ وقت از این کار خسته نمی‌شدیم.

وی بهترین دوران اسارت خود را دورانی دانست که با حجت‌الاسلام «ابوترابی» گذرانده بود و بیان داشت: یادم می‌آید یک روز که بعد از چند مدت برای هواخوری به بیرون آسایشگاه رفتیم از شدت تشنگی اسرا مقدار آب کمی که با لجن جمع شده بود را به شدت می‌خوردند اما این اسرا با وجود سختی زیاد در برابر دشمن محکم بودند.

این آزاده دوران دفاع مقدس ادامه داد: در اردوگاه موصل۴ با حجت‌الاسلام «ابوترابی» بودیم در آن آسایشگاه همه چیز از روی نظم و برنامه بود، ایشان برای اسرا نقش یک رهبر را داشت و انواع کلاس‌های قرآن، تفسیر، زبان‌های خارجه، ایتالیایی، فرانسوی، از طریق خود اسرا برای همدیگر به صورت مخفیانه برگزار می‌شد.

همراه با قرآن در ایام اسارت

رضایی با بیان اینکه از روزنامه‌های عراق اوقات شرعی را دریافت می‌کردیم، افزود: هر آسایشگاهی در ماه مبارک رمضان، یک ختم قرآن کامل با ترجمه داشت و در زمان ختم قرآن، یک نفر جلوی در آسایشگاه نگهبانی می‌داد تا عراقی‌ها متوجه قرآن خواندن ما نشوند.

وی با بیان اینکه معنویات در زمان اسارت در اوج بود، ادامه داد: با وجود اینکه قرآن کم بود اما تمام اسرا با جان و دل آن را تلاوت می‌کردند، حتی تا صبح بیدار می ماندند تا برای قرآن خواندن نوبتشان شود.

این آزاده دوران دفاع مقدس ادامه داد: حجت‌الاسلام «ابوترابی» به اسرا گفته بود هر کس قرآن را حفظ کند بعد از اسارت به دیدن امام(ره) می‌رود، اما بعد از آزادی از مسئولین خواستیم تا ما را به مرقد امام(ره) ببرند و وقتی به مرقد رسیدیم از جلوی در تا مرقد به نشانه احترام سینه‌خیز رفتیم.

رضایی از سخت‌ترین روزهای اسارت را خبر تلخ رحلت امام خمینی(ره) ذکر می‌کند و می‌گوید: صبح روز ۱۴ خرداد سال ۶۸ تازه داشتیم از آسایشگاه بیرون می‌آمدیم که بلندگوهای اردوگاه صدای رادیوی گوینده ایران را به صورت مستقیم پخش کردند و در آن لحظه از فوت امام خمینی(ره) با خبر شدیم و همگی مات و مبهوت مانده بودیم و فضای آسایشگاه بسیار اندوهناک و تیره و تار شد، دست در گردن یکدیگر انداخته بودیم و تنها با گریه و شیون بود که در آن لحظه میی‌توانستیم ارادت خود را به حضرت امام خمینی(ره) نشان بدهیم.

روایت زیارت کربلا در اسارت

وی در ادامه به خاطره‌ای خواندنی و جالب از زیارت اسرا از نجف و کربلا را بازگو کرد و بیان داشت: به کرات تلاش می‌کردند ما را به زیارت نجف و کربلا ببرند اما انبوهی از سؤال و ابهام جلوی رویمان قرار گرفته بود و اذهان اسرا را به خود مشغول کرده بود و هیچ کدام از اسرا تمایل به رفتن به زیارت را نداشتند.

این آزاده دوران دفاع مقدس اضافه کرد: برای عراقی‌ها خیلی غیر منتظره و عجیب بود چراکه چندین سال ابراز عشق اسرا را نسبت به ائمه اطهار (علیهم‌السلام) و به ویژه اباعبدالله الحسین (ع) شاهد بودند اما از آنجایی که قصدشان از این امر ظاهرسازی بود و می‌خواستند اعلام کنند نیروهای اسیر از همه‌گونه امکانات برخوردار و در امنیت به سر می‌برند از این زیارت سر باز می‌زدیم.

رضایی ادامه داد: بعد از قطعنامه ۵۹۸ مرحوم حجت‌الاسلام «ابوترابی» طی نامه‌ای كه توسط صليب سرخ ارسال شد، خطاب به صدام گفت؛ در كشور امام حسين(ع) بوديم و به زيارتش مشرف نشديم و لذا صدام دستور داد ما را به زيارت ببرند، ما نيز دو شرط تعيين كرديم نخست اينكه عكس صدام جلوی اتوبوس‌ها نباشد و دوم اينكه زمان زيارت هيچ پوشش تصويری صورت نگيرد.

وی به لحظه شیرین زیارت اشاره و مطرح کرد: هنگامی که اتوبوس در خیابان‌ها در حال گذر بود همه اسرا دنبال پرچم قرمز گنبد امام حسین(ع) می‌گشتند تا اینکه چشممان به پرچم افتاد و دست از پا نمی‌شناختیم و هنگام رسیدن به حرم بندهای کفش خود را گره داده کفش‌ها را به گردنمان آویزان کردیم و به صورت خیلی اتفاقی سینه‌خیز روانه حرم شدیم در آن لحظه ابتدا روپوش خود را درآورده صحن حرم را که پر از گرد و غبار بود را غبارروبی می‌کردیم و سپس به سمت حرم آقا رفتیم خیلی عجیب و غیرقابل توصیف بود.

سخت‌ترین روزهای اسارت

این آزاده دوران دفاع مقدس با بیان اینکه در بين اخباری كه از راديو می‌شنيديم، چند خبر برای ما خيلی تأثيرگذارتر بود كه مهم‌ترين آن خبر ارتحال ملكوتی حضرت امام خميني(ره) بود، گفت: روز ۱۴ خرداد سال ۶۸ تازه داشتيم از آسايشگاه بيرون می‌آمديم كه بلندگوهای اردوگاه صدای راديوی گوينده ايران را به صورت مستقيم پخش كردند و البته قبلش هم نوار قرآن پخش كرده بودند و اينكاری بود كه تا آن زمان هيچگاه از بعثی‌ها سر نزده بود.

رضایی با بیان اینکه همگی مات و مبهوت شديم و نمی‌دانستيم واقعيت دارد يا باز برای ما جنگ روانی راه انداخته‌اند، ادامه داد: نه اين صدای راديوی ايران خودمان بود و همه اين اخبار تلخ، كابووس نبود و متأسفانه واقعيت داشت، فضای آسايشگاه بسيار اندوهناک و تيره و تار شد، دست در گردن يكديگر انداخته بوديم و تنها با گريه و شيون بود كه در آن لحظه می‌توانستيم، ارادت خود را به حضرت امام خمينی(ره) نشان بدهيم.

وی مطرح کرد: خبر تلخ ديگر، پذيرش قطعنامه ۵۹۸ بود كه حضرت امام خمینی(ره) آن را به جام زهر توصيف كرد و ما با شنيدن اين خبر از خود ميی‌پرسيديم در ايران چه می‌گذرد كه امام مجبور شده است اين قطعنامه را به جام زهر توصيف كند؟

بازگشت به ایران

این آزاده دوران دفاع مقدس ادامه داد: خبر سوم، خبر حمله صدام به كويت بعد از خبر قطعنامه ۵۹۸ بود زيرا يكی از بندهای اين قطعنامه، مبادله اسرا بود اما زمانی كه شنيديم صدام به كويت حمله كرد تصور كرديم آزادی ما نيز به تعويق خواهد افتاد، البته اين اتفاق نيافتد و از زمانی كه شنيديم قرار است به كشور بازگرديم (خرداد و تير سال۶۹) تا زمانی كه وارد قصرشيرين شديدم، یک ماه طول كشيد و ما گروه دومی بوديم كه صليب سرخ آمد و بر مبادله ما نظارت كرد.

رضایی خاطرنشان کرد: سرانجام بعد از ۱۰ سال اسارت خاک ایران را روی سر خود می‌پاشیدیم و اشک می‌ریختیم و در همانجا دو رکعت نماز شکر را بجا آوردیم و راهی بیرجند شدیم.

انتهای پیام/ لیلا لیموئی

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار