بیژنی‌تنها در گفت‌و‌گو با دفاع پرس بیان کرد

سجده شکر محسن وزوایی با تیر در گلو/ موحد دانش، مَرد ادب و اخلاص بود

گفتم: موحد کیست؟ دیدم یک جوان بسیار مودب و مخلص، دست بر سینه گذاشت و گفت: امر بفرمایید حاج آقا. گفتم: موحد تویی؟ پیش خودم گفتم این جوان خط می‌شکند و نیروها را فرماندهی می‌کند؟!
کد خبر: ۴۵۵۰۸
تاریخ انتشار: ۰۷ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۰ - 27April 2015

سجده شکر محسن وزوایی با تیر در گلو/ موحد دانش، مَرد ادب و اخلاص بود

بیژنی تنها یکی از رزمندگان عملیات بازی دراز در گفتوگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس در رابطه با این عملیات به بیان خاطرهای پرداخت و گفت: من جزو نیروهای گردان 9 سپاه بودم که همراه با شهید محسن وزوایی جهت اجرای عملیات به منطقه سرپل ذهاب و ارتفاعات بازی دراز آمدیم. فرمانده این عملیات نیز سردار شهید محسن حاجی بابا بود.

عملیات بازی دراز1 اوایل اردیبهشت سال 60 انجام شد. در این عملیات محسن وزوایی از ناحیه گلو مجروح شد و تیری به کنار حنجرهاش اصابت کرد و او به سختی میتوانست سخن بگوید. محسن با این وضعیت توانست ارتفاعات بازی دراز را فتح کند.

شهید علی موحد دانش نیز به همراه تعدادی از دوستانش، توانسته بود بخشی از ارتفاعات بازی دراز را فتح کند. من وقتی به محسن وزوایی رسیدم، دیدم نمیتواند صحبت کند. کد بیسیمش را به من داد و گفت با پادگان ابوذر تماس بگیر و درخواست نیرو کن اما متاسفانه از آن سو سرهنگی که وابسته بنی صدر بود، هیچ اقدامی نکرد.

در نهایت محسن نوشتهای به من داد و گفت این پیام را به موحددانش برسان. نشانی موحد را هم به من داد که کجا مستقر هستند. من موحد را نمیشناختم. به لحاظ سنی نیز از بقیه بزرگتر بودم و 27 سالم بود. علی موحد دانش نیز حدود 19 سال داشت.


شهید علی موحد دانش با بدن مجروح در منطقه عملیاتی بازی دراز

به جمع نیروها رسیدم. چون ورزشکار بودم و سنم بالا بود با یک حالت غرور گفتم: موحد کیست؟ دیدم یک جوان بسیار مودب و مخلص، دست بر سینه گذاشت و گفت: امر بفرمایید حاج آقا. گفتم: موحد تویی؟ پیش خودم گفتم این جوان خط میشکند و نیروها را فرماندهی میکند اما غافل از اینکه او یک فرماندهای شجاع و مومن بود و پشیمانم که چرا از بودن در کنارش استفاده نکردم و دیر او را شناختم.

گفتم: آقامحسن وزوایی پیام دادند که کله قندی گچی را باید بگیریم. موحد گفت: حاج آقا اگر بتوانید محسن را بیاورید اینجا و از فکر و تجربهاش استفاده کنیم، بهتر است.

آن زمان مجروح نشده بودم. محسن را با آن بدن سبکش کول کردم. من به شوخی به محسن میگفتم تو با دوچرخهات 48 کیلو میشوی. او را پیش موحد آوردم. محسن دیگر نمیتوانست حرف بزند. به من اشاره کرد که گلویم خشک است. برایش کمپوتی باز کردم و خورد. بعد از آن بچهها که 12 نفر بودیم را جمع کرد و نقشه منطقه را روی زمین کشید و توضیحاتی داد.

محسن دستور داد من، تعدادی از نیروها را فرماندهی کنم و از مسیری به بالای ارتفاع 1100 ببرم. به حاجی بابا نیز دستور داد به همراه دو سه نفر دیگر از دره بالا بروند و تعدادی دیگر نیز از مسیری دیگر به عراقیها حمله کنند.


شهید محسن وزوایی در جمع رزمندگان پس از اجرای عملیات بازی دراز

من با نیروهایم شروع به حرکت کردیم. منطقه نیز مینگذاری شده بود و باید با احتیاط از روی سنگها عبور میکردیم. نمیدانستیم به آن نقطهای که مدنظر محسن بود، رسیدهایم یا خیر. بیاختیار دستم روی رگبار رفت و شلیک کردم و 1100 صخرهای را به رگبار بستم.

چند دقیقه بعد شهید موحد دانش آمد و گفت: محسن میگوید کارتان عالی بوده و بیاید. رفتم پیش محسن، با آن حال نزارش گفت: کارتان عالی بوده. بعد اشاره به نیروهای عراقی کرد و گفت: اینها را هم اسیر گرفتیم.


اسرای عملیات بازی دراز

به محسن گفتم: محسن جان من فکر کردم به نقطه الحاق نرسیدهایم و من بیاختیار به سمتشان تیراندازی کردم.

محسن سجده کرد و گفت این نیز معجزه بوده است.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها