روایت داستانی شهید مصطفی خمینی 2؛

شاه به فکر اختلاف افکنی بین مراجع تقلید است

«حاج آقا مصطفی» از مهمترین ارکان نهضت امام خمینی(ره) بود که شهادتش روند پیروزی انقلاب را شتاب داد. این روایت داستانی به جنبه‌های زندگی مبارزاتی وی می‌پردازد.
کد خبر: ۶۸۹۶۹
تاریخ انتشار: ۱۴ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۶ - 03February 2016

شاه به فکر اختلاف افکنی بین مراجع تقلید است

گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس: زندگی مبارزاتی «حاج آقا مصطفی» قابل تامل و بررسی است که متاسفانه تا کنون به آن توجهی نشده است. این متن، داستان زندگی ایشان را تا زمان شهادتشان در ده فصل روایت خواهد کرد.
 
اقدام تفرقه آمیز شاه

در16 مهر سال 1341 آیت الله بروجردی رحلت نمودند و رژیم شاه از عدم توافق بر سر اعلمیت یکی از مراجع با خبر شد و سعی کرد ضمن ایجاد اختلاف بین مراجع فضا را به نفع سیاستهای ضد دینی خود تغییر دهد.

من، در زمان تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی (شانزدهم مهر 1341) که طی آن توطئه اسلامزدایی و مذهبستیزی رژیم پهلوی، وارد مرحله نوینی می شد و در واکنش به آن، مبارزات جدی و رسمی پدرم علیه رژیم پهلوی آغاز شد به همراه مادرم در عراق به سر میبردم و سرگرم زیارت عتبات عالیات بودم. پس از بازگشت از سفر عتبات عالیات، در کنار پدرم قرار گرفتم، و به فعالیتهای سیاسی علیه حکومت پهلوی مشغول شدم.

 لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی به معنای رسمیت یافتن فرقه ظاله بهائیت بود که در دربار نفوذ کرده بودند. به موجب این لایحه که در 16 مهر 1341ش  توسط اسد الله علم به تصویب هیئت دولت رسید، شرط اسلام و سوگند به قرآن از شرایط انتخاب شوندگان حذف شده بود و به زنان حق رأی داده میشد. هدف از تصویب این لایحه آزادی زنان نبود بلکه توطئه آمریکا و اسراییل برای از بین بردن عفت عمومی و ترویج فساد بود.من موضوع را به اطلاع پدرم رساندم.

در اعتراض به این خبر آیت الله خوانساری مجلس دعا در مسجد سیدعزیزالله برگزار کرد. اما پدرم با اعتقاد به اینکه مراسم دعا کار ساز نیست دو تلگراف توسط من برای شاه و اسدالله علم ارسال کردند.تا تصویبنامه لغو شود به دنبال این قضیه بعضی از علما هم در گوشه و کنار اعتراض کردند.اما اسدالله علم در نطقی رادیویی اعلام کرد که چرخ زمان به عقب برنمی گردد.با آگاه شدن علما از این مصوبه، مخالفتهای صریحی از جانب آنان به ویژه پدرم اعلام شد و خواهان لغو سریع این مصوبه شدند.

پس از این جلسه مشورتی مراجع عظام قم که پدرم بانی آن بود طی تلگرافهایی اعتراض خود را نسبت به لایحه مزبور اعلام کردند. اما اسدالله علم به آنها پاسخی نگفت. یکبار نیز علم در نطقی رادیویی تهدید کرد که هر گونه اخلالگری را به شدت سرکوب خواهد کرد. این پیام رادیویی باعث شد که علما اعلام کنند در صورت عدم لغو تصویبنامه اعلام جهادمی کنند که در 22 آبان 1341 تلویحا در نامه ای به سه تن از مراجع خبر از عدم انجام تصویبنامه دادند.

علم در این  تلگراف خصوصی گفت: شرایط اسلامی بودن انتخابکنندگان و انتخاب شوندگان همان نظر علمای اسلام است اما در این زمینه باید به حقوق اقلیت های مذهبی نیز توجه داشت.

اما علما خواستار لغو رسمی تصویبنامه شدند که علم مقاومت کرد و همین سبب شد تا مردم در مسجد سیدعزیزالله تجمع کنند. همان شب دولت در تلگرامی خبر از لغو رسمی تصویبنامه داد. اما پدرم خواستار درج خبر لغو رسمی تصویبنامه در مطبوعات شد. فردای آن روز روزنامه ها خبر لغو رسمی تصویبنامه انجمن های ایالتی و ولایتی را دادند.

امسال مسلمین عید ندارند

در پایان سال 1341رژیم در تدارک برپایی یک جشن باشکوه باستانی بود. که مصادف شد با شهادت امام صادق ـ علیه السلام ـ پدرم به من اعلامیه ای دادند تا توزیع کنم. پدرم به خاطر هدم احکام ضروریه اسلام عید نوروز را نه به خاطر شهادت امام صادق علیه السلام بلکه به خاطر زیر پا گذاشته شدن قوانین اسلام عزای عمومی اعلام و فرمودند

امسال مسلمین عید ندارند. پدرم با تاکید بر این که این لایحه با یک تلگراف خصوصی ابطال نمیشود، خواستار ادامه تلاش روحانیان تا الغای کامل آن به صورت علنی شدند. رژیم در ابتدا قصد مقاومت در برابر جریانهای مخالف داشت اما زمانی که رژیم، استواری روحانیت و مردم را دید و علائم قیام عمومی را مشاهده کرد، در دهم آذر همان سال، با تصویب هیأت دولت اعلام کرد که تصویبنامه قابل اجرا نیست.

در دوم بهمن 1341رژیم پهلوی و در رأس آن محمدرضا در جهت خواستهای استعمارگرانه امریکا و همچنین تغییر فکر مردم ایران دستورالعمل دیکته شده استکبار را که در کشوهای دیگر به اجرا درآمده بود به عنوان انقلاب سفید (لوایح ششگانه شاه) به مردم ایران عرضه نمود و آن را به رفراندم گذاشت که با تحریم رفراندم از طرف پدرم بازار تهران تعطیل شد و مردم در اطراف بازار اجتماع کردند و تظاهرات بزرگی در مسیر میدان توپخانه، سرچشمه و بهارستان برگزار شد پس از برگزاری رفراندوم قلابی شاه در ششم بهمن 1341 و در شرایطی که رسانهها داخلی و خارجی یکصدا شاه و انقلاب سفید او را میستودند، نغمههای مخالفت با این همهپرسی از گوشه و کنار و در رأس آنها از جانب پدرم بلند شد.

ایشان طی نشست هفتگی با مراجع و علمای قم، خواهان در پیش گرفتن سیاست مشترک علیه رژیم شده و پیشنهاد دادند که در اعتراض به اعمال رژیم، نوروز 1342 عزای عموی اعلام شود. این پیشنهاد با استقبال وسیع شخصیتهای حوزوی مواجه گردید و آنان نیز ضمن حمایت از پدرم، عید نوروز را عزای ملی اعلام کردند. پس از این حرکت، شاه در اقدامی وقیحانه با روحانیت اعلام جنگ نمود و مخالفان را به مرگ تهدید کرد. این عمل محمدرضا پهلوی عکس العمل شدید پدرم را به دنبال داشت و ایشان طی سخنانی در 29 اسفند 1341در جمع روحانیان، طلاب و مردم قم به افشاگری علیه رژیم پرداخته و بر موضع خود مبنی بر اعلام عزای عمومی در نوروز 42 پافشاری نمودند. به دنبال تحریم نوروز، در برخی از مساجد و حسینیهها و منازل علما و در رأس آن بیت پدرم، مجالس عزا برپا شد. این عمل باعث زیر سؤال بردن برنامههای شاه شد و خشم حکومت را برانگیخت.

از اینرو رژیم به این نتیجه رسید که باید با حرکتی قهرآمیز، زهر چشمی به نیروهای مذهبی نشان دهد تا به خیال خود آنان را سر جایشان بنشاند. این فرصت در دوم فروردین 1342 نصیب مزدوران شاه گردید و آنان طی یورش به مدرسه فیضیه، درصدد سرکوب حوزه علمیه قم و روحانیان برآمدند. این عمل، وقایع مهمی را در پی داشت که مهمترین آنها، عکس العمل شدید پدرم طی سخنرانی عاشورای 1342 ه.ش، دستگیری ایشان و وقوع قیام خونین پانزدهم خرداد 42 میباشد.از ابتدای سال 1342 و حمله ددمنشان رژیم ستمشاهی پهلوی به مدرسه مبارکه فیضیه (دوم فروردین 1342) من همانند یک سرباز مطیع و فداکار در خدمت نهضت اسلامی و رهبر آن کمر همت بستم و از آن پس مردم را به مبارزه علیه شاه فراخواندم. حضور مداوم و فعالم در کنار پدر باعث شده بود تا فولاد وجودم آبدیده شود و معنای عمیق مبارزه علیه رژیم پهلوی را درک کنم و تا آنجا پیش روم که خود یکی از رهبران این حماسه آفرینیها شوم.

امام در عزای یاران شهیدش

روز دوم فروردین 1342 در حالی که عزای عمومی اعلام شده بود و طلاب مدرسه فیضیه در حال عزا داری شهادت امام صادق ـ علیه السلام ـ بودند،مأموران با لباس مبدل به ضرب و شتم مردم و طلاب پرداختند. و با آتش زدن لباس،کتابها و اثاثیه طلاب،شعار جاوید شاه سر می دادند. همزمان در منزل پدرم مراسم عزاداری برپا بود. عده ای از مأموران با لباس مبدل سعی کردند تا مجلس را به هم بزنند من به اطلاع پدرم  رساندم که مأموران وارد منزل شده اند اما پدرم به آنها پیغام  داد که اگر بخواهند که اخلال در نظم مجلس بر پا کنند شخصاً به حرم خواهند رفت و حرفهای نگفته را به مردم خواهند گفت که با این پیغام توطئه ناکام ماند. فردای آن روز به دستور پدرم  عده ای را برای عیادت از مجروحان حادثه فیضیه به بیمارستان ها فرستادم. با پخش خبر حمله به فیضیه خشم عمومی جامعه را فرا گرفت و مراجع با ارسال تلگرافهایی این عمل را محکوم کردند نماز های جماعت تعطیل و باعث شد رژیم و روحانیت در مقابل هم قرار بگیرند.

به دنبال حمله وحشیانه مأموران رژیم شاهنشاهی به مدرسه مبارکه فیضیه پدرم پس از موضعگیریهای قاطع اعلامیهای که بعدها به عنوان اعلامیه شاهدوستی یعنی غارتگری مشهور شد صادر کردند و طی آن این اقدام مذبوحانه را محکوم ، رژیم را رسوا و آمادگی خود را برای شهادت اعلام کردند.

رژیم پهلوی که دریافته بود پدرم در افشاگری ، شخص شاه را نشانه رفته است ، در صدد توطئه علیه ایشان برآمد و به منظور احضارشان به دادسرای قم ،به پرونده سازی علیه پدرم اقدام کرد زمانی که مأمور ابلاغ برای تسلیم احضاریه به بیت پدرم مراجعه کرد، ضمن تماس با من، مأموریت خود را بازگو کرد و ملاقات با پدرم را خواستار شد تا بدین وسیله احضاریه را به ایشان تسلیم کند. اما من که متوجه توطئه دستگاه وابسته قضایی شاه شده بودم و حاضر نبودم به هیچوجه این احضاریه به دست پدرم برسد، به بهانه اینکه پدرم  احضاریه را نخواهد پذیرفت درخواست مأمور را رد کردم.

مأمور ابلاغ اظهار داشت که اجازه دهید من احضاریه را به ایشان ارائه دهم ، هر چند ایشان از پذیرفتن آن خودداری کنند.

لیکن اجازه این کار نیز به او ندادم و با پذیرفتن هر گونه مسئولیتی از ناحیه این برخورد خودم تأکید کردم که من صلاح نمیدانم شما به حضور ایشان بروی و میتوانی به مقامات مربوطه گزارشدهی که من مانع انجام مأموریت شما شدهام.

این اقدام برای رژیم پهلوی نتیجهای به بار نیاورد و دستگاه قضایی دیگر آن احضاریه را پیگیری نکرد.

رسول حسنی

ادامه دارد

نظر شما
پربیننده ها