دفاع مقدس در آیینه ی مطبوعات (1)

با هویت جعلی به جبهه رفتم!

اگر به کلیت دفاع مقدس چون گنجینه‌ای از ارزش‌های والای انسانی نگاه کنیم که می‌تواند خوراک فکری تمامی انسان‌ها در هر زمان و مکانی باشد...
کد خبر: ۴۲۸۸۱
تاریخ انتشار: ۱۸ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۱ - 09March 2015

با هویت جعلی به جبهه رفتم!

به گزارش دفاع پرس، اگر به کلیت دفاع مقدس چون گنجینهای از ارزشهای والای انسانی نگاه کنیم که میتواند خوراک فکری تمامی انسانها در هر زمان و مکانی باشد، خاطرات و داشتههای هر کدام از رزمندگان چون برگ زرینی از این تاریخ پربار خواهد بود که وظیفه ما جمعآوری، ثبت و انتقال این خاطرات ارزشمند به آیندگان است تا قدمی ولو کوچک در پربار کردن فرهنگ دفاع مقدس برداریم. از این رو هر از گاهی به سراغ یکی از رزمندگان دفاع مقدس میرویم که این بار سرهنگ حسن شریفیان جانشین لشکر 27 محمد رسول الله(ص) مهمانمان شد تا با هم بخشهایی از خاطرات او از دوران دفاع مقدس را مرور کنیم. گفتوگوی «جوان» با شریفیان که در سن 15 سالگی به جبهههای جنگ رفته است را پیش رو دارید.
 

چه انگیزهای شما را در 15 سالگی به جبهه کشاند؟

پیش زمینه حضور اغلب رزمندگان در جبهههای جنگ به خانواده و نوع تربیتشان برمیگردد. البته شاید کسانی متحول شده و بدون اینکه پیشزمینههای لازم را داشته باشند به جبهه میرفتند اما عموماً خانوادههای مذهبی که انقلاب را از خودشان میدانستند، زمینه را طوری فراهم میکردند که جوانان یا حتی نوجوانانشان داوطلب حضور در جبهه میشدند. بنده متولد 1347 هستم و سال 62 که برای اعزام اقدام کردم، 15 سال داشتم. خانواده مشکلی با رفتنم به جبهه نداشتند، اما مسئولان اعزام صغر سنی را دلیل میآوردند و مانع میشدند که به هر ترتیبی بود توانستم اعزام شوم.

بارها از دستکاری تاریخ تولد شناسنامهها توسط نوجوانان شنیدهایم، شما هم همین کار را کردید؟

نه من کاری را کردم که شاید به فکر خودم هم نرسیده بود. روزی که در شهرمان کرج اعزام صورت میگرفت، به محل اعزام رفتم و وقتی اسم رزمندگان را صدا میزدند، شنیدم که نام یک نفر را چند بار تکرار کردند و کسی بلند نشد. فهمیدم فرد مورد نظر نیامده است. پس سریع دستم را بلند کردم و وانمود کردم که آن شخص هستم. به این ترتیب تا زمانی که به پادگان دوکوهه رسیدیم، هنوز هویتم مشخص نبود. تازه آنجا بود که با کمک عدهای از دوستانم توانستم فرم پر کنم و به شکل رسمی پذیرش شوم.

قبلاً در خصوص پیشزمینههای حضور یک رزمنده در جبهه گفتید، اما این همه شور و شوق یک نوجوان از سر جوگرفتگی نبود؟

نمیشود گفت جوگرفتگی، به هرحال واقعیات جنگ با آنچه آدم تصورش را میکند تفاوت داشت. وقتی شما به راهی که میروی اعتقاد داشته باشی، با فکر بازتری هم راهت را انتخاب میکنی. اگر جوگرفتگی باشد همان اول کار و با دیدن سختیها از بین میرود. اما تداوم حضور رزمندگان در جبهه نشان میداد که حتی کم سن و سالترینشان راه خود را با آگاهی و بصیرت انتخاب کرده بود.

جبهه، به عنوان جایی که زرق و برقی ندارد جز خاک و خاکریز و گلوله و آتش، چه داشت که باعث جذب افراد میشد؟

اولین جذابیتش که شوق دفاع از انقلاب و کشور بود اما خود فضای جبهه آن قدر نکات ریز و جذاب داشت که میشود آن را قطعهای از بهشت دانست. همان زمان که ما به جبهه رفتیم، کمی قبل از عملیات خیبر و در فصل زمستان بود. وقتی که میدیدی همرزمانت در آن سرما نیمههای شب از جا برمیخیزند و به نماز شب میایستند، از خودت خجالت میکشیدی. وقتی منیت در کار نباشد، رفتارها اصلاح میشود. گفتار و کردار و حتی شوخیها باصفا میشود و این طور است که اگر در یک سنگر کوچک و در کنار تعداد زیادی هم که باشی، احساس سبکبالی و فراخی جا میکنی و با تمام سختیها دلت نمیخواهد دل بکنی و از آنجا بروی.

به هر حال جنگ روی دیگری هم داشت. مثل شهادت یا جانبازی دوستان نزدیک یا حتی قطع عضو خود فرد، اینها در نظر یک نوجوان چه تأثیری داشت؟

همه این موارد بستگی به نوع نگرش دارد، وقتی باور داشته باشی که شهادت دروازهای برای رسیدن به لقاءالله است، آن وقت است که فجیعترین صحنهها در نظرت زیبا به نظر میرسند. مگر حضرت قاسم نبود که فرمودند شهادت از عسل در نظرم شیرینتر است، خب طرز فکر رزمندگان هم آبشخور عاشورای حسینی بود و به همین ترتیب اگر دوستی در کنارت به شهادت میرسید، انگار که از یک مکان به مکان دیگر رفته باشد، فراقش شاید ناراحتکننده بود اما افسردهکننده نبود. چون میدانستی او خود را لایق سعادتی چون شهادت کرده و این لیاقت تبریک میخواهد نه ابراز تأسف! یکی از این موارد برای خود من اتفاق افتاد. در عملیات بیت المقدس 2 شهید حسن صابری که از دوستان نزدیکم بود، ترکشی به ایشان خورد که باعث شد خون راه گلو و تنفسش را بگیرد. من درست در کنارش بودم و دیدم که چطور ظرف یک ربع این مجروحیت باعث شهادت ایشان شد. اما حسن به جایی رفت که لیاقتش را داشت و ما هم اگر داشتیم میرفتیم.

در مدت حضورتان در جبهههای جنگ مجروحیتی هم برایتان پیش آمده بود؟

در عملیات کربلای 5 وقتی که روی خاکریز بودیم و درگیری شدیدی صورت گرفته بود، یک گلوله به پشت سرم خورد و توی فکم گیر کرد. سریع باندپیچی کردند و به عقب منتقل شدم. وقتی در بیمارستان پزشکان متوجه شدند که گلوله توی فکم است، هرچه گشتند بفهمند از کجا وارد شده متوجه نشدند! همهشان متعجب و سردرگم بودند. جالب آنکه بعد از بهبودی نسبی وقتی که دوش میگرفتم متوجه شدم پس سرم خون لخته شده و تازه آنجا بود که متوجه مکان اصابتش شدیم.

به عنوان جانشین لشکر 27 در جایگاهی قرار دارید که بزرگانی چون شهید دستواره و نوری قرار داشتند، چه احساسی در این خصوص دارید؟

هر کسی که الان شغل نظامی دارد یا لباس سبز پاسداری به تن کرده خوب میداند که وارث شهید یا شهیدانی است که ماندن در مسیر آنها کار آسانی نیست. البته من خودم را کوچکتر از آن میدانم که بخواهم خودم را با چنین بزرگانی مقایسه کنم. تشابه در جایگاه دنیایی است، وگرنه شهیدان دستواره و نوری بزرگانی بودند که در کنار سایر شهدای دفاع مقدس الگوی همه ما هستند و شانس بیاوریم که خودمان را شبیه آنها کنیم.

چه خاطرهای از دوران حضورتان در دفاع مقدس در ذهنتان ماندگار شده است؟

اگر به تاریخ دفاع مقدس و خصوصاً شلمچه دقت کنیم، نام موانعی به نام نونی شکل را بسیار میشنویم. شکل نون این سنگرهای دشمن به گونهای بود که هر نیرویی با هر میزان تجهیزات و تبحر وارد نیم دایرهاش میشد، به شدت آسیب میدید. اما در تکمیل عملیات کربلای5 وقتی که به همراه گروهان باهنر از گردان عمار به فرماندهی سردار صابری به دل یکی از این موانع زدیم، با تدبیر ایشان شرایط به گونهای رقم خورد که آن را با کمترین تلفات گرفتیم. وقتی سردار صابری از طریق بیسیم خبر فتح مانع را به اطلاع فرماندهان رساندند، باورشان نمیشد که در همین زمان کم توانسته باشیم چنین کاری کنیم.

تدبیر آقای صابری به گونهای بود که مماس با سنگر دشمن خود را به آنها نزدیک کردیم و خود ایشان در جایی تعریف کردند که وقتی سربازان دشمن از رخنه رزمندگان هراسان شده و به سمتی فرار کردند، از مسیر فرار آنها متوجه شدیم کدام نقاط از مین پاک هستند و به این ترتیب رزمندگان با نفوذ از همان نقاط توانستند بر دشمن غلبه کنند. تلفات عراقیها به گونهای بود که وقتی وارد کانالهای این مانع نونی شکل شدیم، مجبور بودیم روی جنازه آنها راه برویم.

در پایان برداشتتان را از شنیدن نام لشکر 27محمدرسولالله بگویید.

لشکر سرداران بنامی که در سختترین شرایط خم به ابرو نیاوردند و رزمندگان را از دل خطر و آتش دشمن عبور دادند و حماسههای فراوانی آفریدند. لشکر بنامانی چون احمد متوسلیان، ابراهیم همت، عباس کریمی، چراغی، دستواره، نوری و...

 

منبع:روزنامه جوان

نظر شما
پربیننده ها