دست‌نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۱۴) / شرح خوف و رجای یک شهید برای شهید شدن در عملیات والفجر ۴

پاسدار شهید «مرتضی عباسی‌مقانکی» در دست‌نوشته‌ای از خود شرح حالی از شب عملیات و وضعیت روحانی رزمندگان و نیز انجام عملیات والفجر ۴ در روز عاشورای حسینی و نیز پاکسازی منطقه پنجوین را بیان کرده است.
کد خبر: ۳۳۴۶۲۲
تاریخ انتشار: ۰۵ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۶:۰۰ - 24February 2019

به گزارش خبرنگار ساجد، پاسدار شهید «مرتضی عباسی مقانکی» در تاریخ ۱۶ شهریور ۱۳۴۴ در تهران چشم به جهان گشود. وی همواره در تظاهرات و راه‌پیمایی‌ها علیه رژیم پهلوی شرکت می‌کرد. مرتضی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد و سرانجام ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

دست‌نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۱۴) / عملیات والفجر ۴ در روز عاشورای حسینی (ع) انجام شد

تصاویر دست‌نوشته پاسدار شهید «مرتضی عباسی مقانکی»

دست‌نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۱۴) / عملیات والفجر ۴ در روز عاشورای حسینی (ع) انجام شد

دست‌نوشته پاسدار شهید مرتضی عباسی مقانکی (۱۴) / عملیات والفجر ۴ در روز عاشورای حسینی (ع) انجام شد

در ادامه دست‌نوشته‌ای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، می‌خوانید:

«... حدود یک ماه و نیم بعد برای شناسایی به منطقه رفتیم و منطقه‌ای را جهت عملیات شناسایی کردیم نزدیکی‌های عملیات شد که بوی عملیات در منطقه پیچیده بود و بچه‌ها هر روز بر حالات روحانی خود می‌افزودند و تقرّب بیشتری می‌شد.

روحانی گردان نیز که حاج آقا میرزایی بودند با آن کلام‌های روحانی و عارفانه خودش عشق را در دل بچه‌ها زنده می‌نمود یادم هست که یک شب حاج آقا پروازیان این عاشق به حق خدا در گردان صحبت کرد،‌ ای کاش بودید، ولی دیدید که بچه‌ها چگونه ضجه می‌زدند و ناله می‌کردند و چطور گریه می‌کردند.

آری عاشق وقتی که از معشوق گفته می‌شود و در فراغ آن معشوق باشد بیشتر در آن عشق خواهد سوخت، خلاصه بچه‌ها خیلی خیلی در انتظار بودند، تا اینکه عملیات والفجر ۴ در روز عاشورای حسینی (ع) انجام شد عزیزان رزمنده در محور‌های مریوان و سردشت تا عمق زیادی در داخل خاک عراق به پیش رفتند و مواضع از پیش تعیین شده را با امداد‌های غیبی و ایثار‌های خودشان تثبیت کردند.

بعداً تصمیم گرفته شد که ما نیز در همان منطقه در ادامه عملیات والفجر ۴ شرکت نماییم و به خاطر همین مسئله به منطقه مریوان رفتیم و با کل نیرو‌ها در آن جا چادر زدیم حدود یک هفته یا بیشتر ماندیم بعداً یک روز تصمیم گرفته شد که عملیات در همان شب اجرا شود و به گردان ما که تقسیم محور جهت عملیات شده بود مأموریت پاکسازی دشت پنجوین را داده بودند، چون حدوداً دشمن ۵۳ تانک و یک قرارگاه زرهی در آن جا داشت.

و شب شد حرکت کردیم بچه‌ها یکدیگر را در آغوش می‌گرفتند و می‌بوسیدند و گریه می‌کردند در بین راه به این فکر بودم که آیا من هم شهید می‌شوم یا نه که رسیدیم به خط به نقطه رهایی، از ماشین‌ها پیاده شدیم مسئول گردان برادر لشگری نیرو‌ها را منظم کرد و ستون به سوی اهداف حرکت کرد.

خوشا به حال عاشق حسین علیه السلام که به دیدار او شتافتند، در ساعت ۲ عملیات آغاز شد و اولین تانک زده شد و بعدی هم همین طور خلاصه بچه‌ها عاشقانه می‌جنگیدند و از هیچ چیزی جز خداوند ترسی نداشتند، من و ابراهیم و بیگی و عباس رضایی و مهدی کاهه حدود ۱۸ نفر بودیم که جدا شدیم برای رفتن، به جاش آمدیم در یک جا عباس زخمی شد و بعد به شهادت رسید...»

ادامه دارد...

نظر شما
پربیننده ها