"بر بلندای سپهر" شرح دلاوری‌های خلبانان ارتش

آفتاب هنوز بالا نیامده بود و هوا کم کم داشت روشن می‌شد. مسیر ما بر مبنای طرح فرمانده دسته بسیار عالی محاسبه شده بود. من با اطمینان در جوار ایشان پرواز می‌کردم و قلبم از فرط هیجان به تندی می‌تپید.
کد خبر: ۱۲۳۶۸
تاریخ انتشار: ۰۵ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۶:۰۹ - 24February 2014

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، "بر بلندای سپهر" شرح دلاوریها و ایثارگریهای خلبانان شجاع نیروی هوایی است که همچون نوک پیکان حمله، بر قلب دشمن یورش بردند و حسین وار وظیفه الهی خود را به انجام رساندند. این کتاب مجموعه خاطرات خلبانان نیروهای هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران است که در قالب ۱۶ خاطره در این کتاب گردآوری شده است.

در قسمتی از خاطرات خلبان پولاد داوودی میخوانیم:

صبح زود یکی از روزها طبق معمول روزانه به پست فرماندهی پایگاه وارد شدم. پس از ورود به من ابلاغ شد که به اتاق جنگ مراجعه کنم. اطمینان داشتم که ماموریت جدیدی در پیش است و باید پروازی بر فراز مناطق عملیاتی انجام دهم. به اتاق جنگ رفتم و در آنجا دستور پروازی مربوط به یک ماموریت شناسایی هوایی از دشمن را دریافت کردم. جزئیات دقیقی از مامورین در دستور پروازی ارائه شده بود. طرح ریزی پرواز را با دقت به انجام رساندم و کلیه نکات مربوط به نحوه عکاسی از هدفها را در نظر گرفتم.

در بخش دیگر این کتاب میخوانیم:

در حین رهایی بمبها احساس کردم که جسمی از زمین به سمت هواپیما پیش میآید چند لحظه بعد با برخورد به هواپیما صدای شدید و مهیبی به گوش رسید و هواپیما به بالا پرتاب شد و شروع به نوسان غیر عادی حول محور افقی کرد. فرامین را جلو دادم هواپیما تعادل یافت و به پرواز عادی خود ادامه داد. داخل کابین کاملا  بهم ریخته بود. کابین غرق در دود شده بود و چراغها بروز اشکال در سیستمهای مختلف هواپیما را هشدار میداد. همه حواسم به کنترل هواپیما بود. زیر چشمی چراغها و آلات دقیق را نگاه میکردم بیش از همه نگران دو موتورها و آتش سوزی بودم و خود را برای واکنش در مقابل آن آماده میکردم. خلبان کابین عقب را که رابطه خوبی باهم داشتیم و بین بچههای گردان پروازی به «دایی» مشهور بود و دارای روحیه خوب بود صدا کردم.

در قسمت دیگر از خاطرات سرهنگ خلبان محسن باقر آمده است:

آفتاب هنوز بالا نیامده بود و هوا کم کم داشت روشن میشد. مسیر ما بر مبنای طرح فرمانده دسته بسیار عالی محاسبه شده بود. من با اطمینان در جوار ایشان پرواز میکردم و قلبم از فرط هیجان به تندی میتپید. تا سقز در ارتفاع متوسط رفتیم و بعد کم کم ارتفاع را به میزان طراحی شده کم کرده، در ارتفاع خیلی کم وارد عراق شدیم، این کار به ما کمک میکرد تا از دید رادارها در امان باشیم. در همین لحظه نقطه اولیهای که در خاک عراق به عنوان مبدا حمله انتخاب کرده بودیم از دور مشخص شد. مسیر را کاملا درست رفته بودیم. شهر تائوق را دور زدیم و به سمت شمال تغییر مسیر دادیم. در حالی که داشتیم گردش آخر را به سمت هدف انجام میدادیم فکری به سرعت برق از مغزم خطور کرد: «خدایا خود را به تو سپردم»

در بخش دیگری این کتاب نوشته شده است:

به یاد دارم که آن روز برای ناهار تعدادی مهمان داشتیم. برای حضور در جمع آنها و صرف ناهار راهی منزل شدم. به هنگام صرف غذا تلفن زنگ زد و صدایی آشنا مرا برای اجرای ماموریت فرا خواند. با خونسردی و عذرخواهی از مهمانان خداحافظی کرده و در جمع دوستان آماده اجرای ماموریت شدم. دلشوره عجیبی داشتم. با اینکه تصمیم به اجرای ماموریت گرفته شده بود اما عملیات در آن روز را به مصلحت نمیدانستم. با توکل به خداوند و پس از انجام وارسیهای لازم از زمین برخواسته و به سمت هدف به پرواز در آمدیم. از فراز جنگلهای گلابی در منطقه سردشت عبرو کردیم مرز را پشت سر گذاشتیم وبه فضای شرق سلیمانیه وارد شدیم. تصمیم داشتیم که دشمن را از غرب به شرق مورد حمله قرار دهیم. از لحظه ورود به خاک عراق آتش سنگین پدافند هوایی دشمن را از دور شاهد بودیم.

عمندان به تهیه این کتاب میتوانند به انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش مراجعه و یا با شماره تلفنهای ۸۷۲۲۴۲۳ تماس بگیرند.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار