شهید «علی تجلایی»؛ از آموزش حاج قاسم تا شمایل شفق خونین «بدر»

از کردستان تا سوسنگرد و از شلمچه تا شرق دجله، این روح بیقرار جنگ، این جان و جنون جاری در جبهه، این شور شگفت، هرجا که رفت ردپایی از عشق گذاشت و دست آخر، جز عشق هیچ از او نماند. حتی نشانی از تنش... این شد که «حاج قاسم» در وصفش گفت: «او ده‌ها بار به شهادت رسیده بود پیش از این شهادت ظاهری اش»
کد خبر: ۶۵۷۲۶۵
تاریخ انتشار: ۲۶ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۲:۴۸ - 16March 2024

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس،  ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ روز شهادت یکی از شگفت انگیزترین و پراعجابترین پدیده‌های دفاع مقدس است. سردار شهید «علی تجلایی» قائم مقام فرمانده قرارگاه ظفر و فرمانده طرح و عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) ستاد کل نیرو‌های مسلح، که عصاره‌ای از تمام خصلت‌های مکتب شهادت پروری و شهادت باوری است. شهیدی که در بدر و در کنار مهدی باکری جاودانه شد.

برگه عضویت «حزب رستاخیز» را امضا نکرد 

سال ۱۳۳۸ در شهرستان تبریز به دنیا آمد. پس از سپری کردن دوران دبستان، راهی دبیرستان تربیت تبریز شد و دیپلم خود را در رشته ریاضی گرفت. تجلایی در همین دوران، توسط ساواک احضـار شد، چرا که از امضاء برگه عضویت حزب رستاخیز امتناع ورزیده بود. با آغاز حرکت مردم علیه رژیم پهلوی در سال ۱۳۵۷، تجلایی نیز فعالیت خود را شروع کرد.

او در تمامی تظاهرات و اجتماعـات مردمی علیه رژیم پهلـوی حضور فعـال داشت و به چـاپ و پخش اعلامیـه‌هـا مشغول بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تجلایی در سال ۱۳۵۸، به عضویت سپاه پاسداران درآمد و یک دوره آموزشی نظامی پانزده روزه را زیر نظر سعید گلاب بخش - معروف به «محسن چـریک» - در سعد آباد تهران گذراند.

شهید «علی تجلایی»؛ از آموزش حاج قاسم تا شمایل شفق خونین «بدر»

علی رگبار!

تجلایی که در امر آموزش فنون رزمی مهارت زیادی کسب کرده بود، پس از مدتی، در پادگان سیدالشهداء به عنوان مربی آموزشی مشغول به کار شد. او در آموزش نظامی بسیار جدی و سخت‌گیر بود و می‌گفت: من در عمر خود پانزده روز آموزش دیده‌ام و فردی به نام محسن چریک به من آموزش داده و گام از گام که برداشته‌ام، تیری زیر پایم کاشته است.

اکنون می‌خواهم با پانزده روز آموزش، شما را به جنگ ضد انقلاب در کردستان، پاوه و گنبد آماده کنم و اگر در اثر ضعف آموزشی یک قطره از خون شما بریزد، من مسئولم و فردای قیامت باید جوابگو باشم. سختگیری او در آموزش به حدی بود که در میان نیرو‌ها به «علی رگبار» معروف بود.

پس از مدتی به کردستان رفت و به مبارزه با ضد انقلاب منطقه پرداخت. بعد از آن، مأموریت یافت به اتفاق چند تن راهی افغانستان شود، تا علیه نیرو‌های متجاوز، مردم مسلمان آن کشور را یاری کند. تجلایی و یارانش چهار ماه تمام به آموزش فرماندهان افغانی پرداختند و به ایران بازگشتند، چرا که جنگ ایران و عراق آغاز شده بود.

دست‌نوشته شهید سلیمانی برای شهید تجلایی

شهید تجلایی، آموزش تاکتیک در پادگان امام علی (ع) تهران، برای فرماندهان گردان‌های سراسر کشور از جمله شهید «حاج قاسم سلیمانی» را برعهده داشت؛ از این رو حاج قاسم که شناخت کاملی از شهید تجلایی داشت. بر همین اساس زمانی که کتاب «شهادت شکار» در حال آماده‌سازی بود، تقریظی برای این کتاب نوشتند که در بخشی از آن متن، یاد شهید تجلائی را به عنوان مربی خود و فرماندهی منحصر بفرد گرامی داشته‌اند. متن این دست‌نوشته سردار سپهبد شهید «حاج قاسم سلیمانی» به این شرح است:

«این دست نوشته‌های زیبا و عبرت آمیز [کتاب شهادت شکار]را خواندم. تمام تجلی عمق قلبی شهید تجلایی بود. دینداری عمیق، بی‌تاب شهادت، شجاعت در عمل، فهم در تدبیر، ذکاوت در اداره، بیزاری از دنیا و همه توجه به خدا و قیامت، همه آن‌ها را در حیات حضوری و شهودی او ما شاهد بودیم و نورانیت فوق العاده تجلی خورشید درونی او بود.

خود همین نوشته‌ها بدون دستکاری، پیام زیبا و ارزشمندی برای هر طالب راهی به سوی خدا است. اگر کسی بتواند همان چند صفحه کوتاه او را در بحث سوسنگرد، آن حماسه ارزشمند به هنر و نوشته تبدیل کند، زیباترین جلوه بشری و غیرت و همت یک انسان را می‌تواند به نمایش بگذارد. درود و رحمت و رضوان خداوند سبحان برآن عاشق ده‌ها بار به شهادت رسیده‌اش علی عزیز که استادم نه در آموزش بلکه در همه چیز بود و به خوبی حق این نام مبارک و زیبای علی را به جا آورد و تجلی، تجلی چنین نام نام آوری شد.

قاسم سلیمانی ۱۷ مرداد ۱۳۹۷»

شهید «علی تجلایی»؛ از آموزش حاج قاسم تا شمایل شفق خونین «بدر»

نفس به نفس «جبهه»

تجلایی بلافاصله پس از ورود به ایران، راهی جبهه‌های جنوب شد و در نبرد‌های دهلاویه شرکت جست و پس از آن در حماسه سوسنگرد، حضور فعالی داشت. در همین زمان، مرتضـی یاغچیـان و یارانش سه شبـانه روز در بستان با سلاح سبک در مقابل نیرو‌های زرهی عراق مقاومت کردند. با نزدیک شدن نیرو‌های دشمن، قرار شد شهر را تخلیه کنند تا هواپیما‌های خودی شهر را بمباران کنند. چنین اتفاقی رخ نداد و شهر بستان به دست نیرو‌های عراقی افتاد.

رزمندگان پس از درگیری با تانک‌های عراقی و منهدم کردن عده‌ای از آنها، پیاده به سوی سوسنگرد عقب نشینـی کردند و عازم دهلاویـه (یکی از روستا‌های نزدیک سوسنگرد) شدند تا در آنجا، خط پدافندی ایجاد کنند تا دشمن نتواند از پل سابله عبور کند. با ورود علی تجلایی و یارانش، نیرو‌های رزمنده جانـی دوباره گرفتند. ابتدا به ارزیابی موقعیت دشمن و نیرو‌های خودی پرداخت و طرح‌های خود را ارائه کرد. ابتدا تصمیم این بود که دشمن پیشروی کند و رزمندگان دفاع کنند، اما علی تجلایی طرح دیگری داشت.

بر طبق نظر او، رزمندگان می‌بایست نظم و سازمان دشمن را بر هم زنند. همان شب با فرماندهی تجلایی، اولین شبیخون به دشمن انجام شد و این کار تا چند شب ادامه یافت. عراقی‌ها با تمام ادوات سنگین خود، دهلاویه را زیر آتش گرفتند. تجلایی در فکر عقب‌نشینی نبود و می‌خواست تا آخرین نفس بجنگد.

عملیات عراقی‌ها به دهلاویه در تاریخ ۲۳ آبان ۱۳۵۹ آغاز شد. در طی این عملیات، دشمن تا نزدیکی پادگان حمیدیه پیش رفت و دهلاویه را در محاصره کامل قرار داد. در سوسنگرد هیچ نیروی کمکی وجود نداشت. هدف اصلی دشمن، تصرف سوسنگرد بود. تجلایی پس از بررسی مجدد منطقه، بر آن شد تا نیرو‌ها را به عقب برگرداند و به دستور او، نیرو‌ها به سوسنگرد عقب نشینی کردند.

توپ‌های عراقی آتش سنگینی را روی شهر می‌ریختند. مرتضی یاغچیان به شدت زخمی شده بود، با این حال او رزمندگان را به مقاومت تا پای جان دعوت می‌کرد و از آن‌ها خواست اسلحه‌ای برایش فراهم کنند تا در لحظه ورود عراقی‌ها به شهر، با تن زخمی دفاع کند؛ و تجلایی درصدد بود تا در اولین فرصت، زخمی‌ها را از سوسنگرد خارج کند. سرانجام تمامی مجروحان با قایق به آن سوی کرخه منتقل شدند؛ مجاهدتی که مانع سقوط شهر سوسنگرد شد.

مثل شب عاشورا...

از حمیدیه فرمان رسید شهر را تخلیه کنند. از ۱۸۰۰ نیروی مسلحی که تجلایی سازماندهی کرده بود، حدود ۱۵۰ نفر باقی مانده بودند. تجلایی به آن‌ها گفت: «هر کس می‌خواهد سوسنگرد را ترک کند، همچون شب عاشورا می‌تواند از تاریکی استفاده کند و از طریق رودخانه و جاده خاکی، به اهواز برود.»

دشمن هر لحظه پیشروی می‌کرد و از بی‌سیم اعلام عقب نشینی می‌شد. نیرو‌های عراقی تا کنار کرخه رسیده بودند که تجلایی در عرض رودخانه طنابی کشید تا نیرو‌ها از رودخانه عبور کنند. فقط چند تن باقی مانده بودند. تجلایی برای شناسایی مسیر رودخانه، از بقیه جدا شد و در کنار رودخانه به تکاوران عراقی برخورد. آن‌ها می‌خواستند او را زنده دستگیر کنند و برای گرفتن اطلاعات، به آن طرف کرخـه ببرند. وی به سـوی آن‌ها شلیک کرد و یک نفـر را کشت و بقیـه فراری شدنـد. در این زمان تجلایـی و نیروهـایش تصمیم می‌گیرند در سوسنگرد بمانند و به شهادت برسند. او با خونسردی و اطمینان به ساماندهی نیرو‌ها پرداخت. به دستور او نیرو‌هایی که در اطراف شهر پراکنـده بودند، جمع شدنـد و در گروه‌های نه نفری، در مناطق مختلف شهر مستقر شدند.

شهید «علی تجلایی»؛ از آموزش حاج قاسم تا شمایل شفق خونین «بدر»

بچه‌ها! بیایید بهشت را بخریم

تجلایی برای نیرو‌هایی که سی و پنج نفر بیش نبودند، صحبت کرد و به آن‌ها گفت: «آیا حاضرید امشب را بخریم؟ بیایید بهشت را برای خود بخریـم.» رزمندگان از لحاظ آب در مضیقه بودند و به ناچار از آب‌هـای کثیف گودال‌هـا استفـاده می‌کردند و تانک‌های عراقی از سمت بستان و حمیدیه به طرف شهر در حال پیشروی بودند. از هر طرف باران خمپاره می‌بارید. تجلایی دستور داد تا نیرو‌ها به حوالی دروازه اهواز بروند، چرا که دشمن وارد شهر شده بود. در یکی از کوچه‌ها، با نیرو‌های عراقی درگیر شدند. پس از رهایی از این درگیری، نیرو‌های باقیمانده از یکدیگر حلالیت طلبیدند.

عراق با چهار تیپ زرهی و پیاده وارد شهر شده بود، در حالی که تعداد رزمندگان مدافع شهر، به دویست نفر نمی‌رسید. در این حین، تجلایی از ناحیه کتف زخمی شد، ولی با بستن یک تکه پارچه سفید روی زخم، به فعالیت خود ادامه داد و عملاً فرماندهی عملیات شهر سوسنگرد را به عهده داشت. با ادامه درگیری، موشک‌های آر. پی. چی و مهمات رزمندگان تمام شد، به‌طوری‌که رزمندگان روی زمین در جستجوی فشنگ بودند.

تجلایی گفت: «شهر در آتش می‌سوخت... صدای ناله زخمی‌ها از مسجد و خانه‌ها در شهر می‌پیچید.» تانک‌های عراقی بسیار نزدیک شده بودند. مقداری مهمات در ساختمان‌های سازمانی وجود داشت و رسیدن به آنجا با توجه به آتش دشمن، امری غیر ممکن می‌نمود. تجلایی، تویوتایی را که لاستیک نداشت و بسیار آهسته حرکت می‌کرد، سوار شد و به وسط چهار راه رفت. سیل رگبار دوشکا به طرفش سرازیر شد. نیروهـای عراقی به داخل خانه‌های سازمانی نفـوذ کـرده بودنـد. وی پس از رسیدن به آنجا چهل دقیقه یک تنـه با آن‌ها جنگید و مهمـات را برداشت و به سوی رزمندگان بازگشت.

همرزمانش می‌گویند: با چشم خود عنایت و لطف خدا را دیدیم. گویی حایلی نفوذناپذیر از هر طرف ماشین را حفاظت می‌کرد. وقتی از ماشین خارج شد، غرق در خون بود. گلوله کالیبر ۷۵ به رانش خورده بود. وی را به مسجد انتقال دادند و گلوله را از رانش بیرون آوردند. تجلایی با زخمی که در بدن داشت، دوباره به راه افتاد. تلفن سالمی پیدا کرد. به تبریز زنگ زد و با آیت‌الله سیداسدالله مدنی صحبت کـرد و از کوتاهـی فرمانـده کل قـوای وقت (بنـی صـدر) و تنهـایی نیروهـا سخن گفت. ارتش به دستور بنی صدر وارد عمل نمی‌شد. نیرو‌های رزمنده درحالی‌که بسیار خسته بودند و در شرایط سختی به سـر می‌بردند، شش روز تمـام مقاومت کردند، به گونـه‌ای که عراقی‌ها را به شدت خسته و عصبانی کرده بودند. از نیرو‌های حاضر، تنها سی نفر باقی مانده بودند.

نمی‌خواهم به قدر یک وجب این خاک مقدس با بدنم اشغال شود!

علی تجلایی، صبح‌دم روز ۲۹ بهمن ۱۳۶۳، عازم جبهه شد و قبل از حرکت همسرش را به حضرت فاطمه (س) قسم داد و حلالیت طلبید و گفت: مرا حلال کنید. من پدر خوبی برای بچه‌ها و همسر خوبی برای شما نبوده‌ام. حالا پیش خدا می‌روم .... مطمئنم که دیگر برنمی‌گردم.

همیشه می‌گفت: «خدا کند جنازه من به دست شما نرسد.» گفتم: چرا؟ گفت: برادران، بسیار به من لطف دارند و می‌دانم که وقتی به مزار شهیدان می‌آیند، اول به سراغ من خواهند آمد، اما قهرمانان واقعی جنگ، شهیدان بسیجی‌اند. دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب از این خاک مقدس را اشغال کنم. تازه اگر جنازه‌ام به دستتان برسد، یک تکه سنگ جهت شناسایی خودتان روی مزارم بگذارید و بس.

شهید «علی تجلایی»؛ از آموزش حاج قاسم تا شمایل شفق خونین «بدر»

غریب... به غریبی یک بسیجی گمنام

قبل از عملیات بدر به سمت جانشین قرارگاه ظفر منصوب شد، اما به یکی از همرزمانش گفت که دیگر نمی‌خواهد پشت بی‌سیم بنشیند و می‌خواهد همچون یک بسیجی گمنام در عملیات شرکت کند. او همچون یک بسیجی گمنام همراه سایر بسیجیان راهی خط مقدم شد. تصور می‌کردند وی به خاطر مسائل امنیتی با شکل و شمایل یک بسیجی ساده برای ارزیابی کیفیت نیرو‌ها یا به خاطر یک سری مسائل محرمانه در خط مقدم حضور یافته است، غافل از اینکه او آمده بود تا مثل یک بسیجی در عملیات شرکت کند.

تجلایی سوار بر پشت کمپرسی با گروهان ۳ گردان امام حسین (ع)، با فرماندهی گروهبان شهید خلیلی نوبری، عازم هورالعظیم شد. عده‌ای از رزمندگان و پیشاپیش همه علی تجلایی به خاکریز دشمن زدند و از آن گذشتند و به آن سوی اتوبان رفتند. یکی از نیرو‌های گردان امام حسین (ع) می‌گوید، نیرو‌های دشمن در کانال مستقر بودند. با فرمان تجلایی، رزمندگان به جای پنهان شدند به سوی آن‌ها یورش بردند و همه را از پا درآوردند. تجلایی بی‌امان می‌جنگید و پیشاپیش همه بود. گردان سیدالشهداء قرار بود از طرف روستای القرنه پیشروی کند، اما خبری از آن‌ها نبود. عده‌ای به سوی روستا روان شدند، اما بازنگشتند و عده‌ای دیگر اعزام شدند که از آن‌ها هم خبری نشد.

اصغر قصاب و علی تجلایی تصمیم گرفتند به طرف روستا حرکت کنند. تانک‌های دشمن از اتوبان می‌آمدند و نیرو‌های رزمنده عملاً در محاصره دشمن قرار گرفته بودند. صدای تانک‌های دشمن از طرف اتوبان هر لحظه شنیده می‌شد. تعداد نفرات خودی تنها شش نفر بودند و با خاکریز بعدی حدود پانزده متر فاصله داشتند. تجلایی به سوی خاکریز بعدی رفت. او لحظه‌ای بلند شد تا اطراف را نگاه کند که ناگهان تیری به قلبش اصابت کرد. خیلی آرام و آهسته دراز کشید، بی‌آنکه دردی از جراحت بر رخسارش هویدا باشد. با دست اشاره کرد که آن اشارت را درنیافتیم. 

تجلایی پیش از حرکت به همه گفته بود: «با قمقمه‌های خالی حرکت کنید، چون ما به دیدار کسی می‌رویم که تشنه لب شهید شده است.» آرام چشمانش را بست و صورتش گلگون شد. شهید علی تجلایی معروف به «علی رگبار» در ۲۵ اسفندماه ۱۳۶۳ به آرزوی دیرینه خود نائل شد، آرزویی که خود را به آب وآتش زد تا آن را از خداوند متعال بگیرد. پیکر مطهر شهید علی تجلایی، همانگونه که می‌خواست گمنام و بی‌نشان ماند.

منبع: حیات

انتهای پیام/ ۱۳۴

نظر شما
پربیننده ها