روایت سرباز بعثی از اشغال هویزه؛

روزی که آسمان هویزه خون بارید

آسمان در روز اشغال هویزه انگار خون می‌بارید. به رغم عظمت این حادثه تاریخی، هنوز داستان حقیقی اشغال هویزه به امانت نوشته نشده است.
کد خبر: ۶۴۵۸۰۳
تاریخ انتشار: ۰۱ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۱:۰۱ - 21January 2024

روزی که آسمان هویزه خون باریدبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «صبار فلاح اللامی» در آغاز جنگ تحميلی از افسران فعال و وفادار حزب بعث بود اما چند سال بعد از عراق گريخت و خاطرات خود را به رشته تحرير در آورد. او در بخشی از خاطراتش به اشغال هویزه و جنایت‌های ارتش صدام در این شهر اشاره کرده است که در ادامه آن را می‌خوانید.

وقتی شهر هویزه را که ساکنانش عرب‌زبان بودند، اشغال کردیم، جنایات زشتی مرتکب شدیم که فکر نمی‌کنم خداوند به خاطر آن‌ها ما را ببخشد. پیرمردی کهنسال در برابر افراد عشیره‌اش کشته شد؛ تنها به این جرم که به صورت افسر عراقی آب دهان انداخته بود. کودکی خردسال به جوخه اعدام سپرده شد؛ زیرا با زبان صادقانه و کودکانه‌اش گفته بود: «شما بیگانگان به چه حقی وارد میهن ما شده‌اید؟»

فضای شهر بوی اشغال می‌داد و این همان داستانی است که درباره مغولان شنیده بودم. همیشه با سرزنش به خودم می‌گفتم: نمی‌دانم از چه رو این همه بدبخت شده‌ایم؟! گویا ما دنباله‌رو مغول و چنگیز و سفاح هستیم و اکنون شیوه آن‌ها را در هویزه و خرمشهر به کار می‌بندیم.  

آسمان در روز اشغال هویزه انگار خون می‌بارید. به رغم عظمت این حادثه تاریخی، هنوز داستان حقیقی اشغال هویزه به امانت نوشته نشده است. در این باره، من شاهد عینی حوادث هویزه بودم. بدین‌رو سعی دارم آنچه را که در آنجا مشاهده کردم، عیناً نقل کنم.

 وقتی وارد هویزه شدیم، فردی بر سر ما داد می‌زد و می‌گفت: «لعنت بر شما.» در این هنگام، سرتیپ ستاد  حمدالحمود (فرمانده لشکر) از خودرو پیاده شد و به سوی آن خانواده رفت. پس از دقایقی، با استفاده از یک تانک، گلوله توپی به طرف خانه آن‌ها شلیک کرد و همه اعضای آن خانواده حتی طفل شیرخوارشان زیر آوار مدفون شدند. بعد از این اقدام، الحمود در حالی که عرق صورتش را پاک می‌کرد، به من گفت: «بُزدل‌ها به ما ناسزا می‌گویند. ما آمده‌ایم آن‌ها را نجات دهیم، آنان ما را لعن و نفرین می‌کنند.» گفتم: قربان! شاید آنان چیزی را می‌خواهند که ما نمی‌فهمیم. با عصبانیت گفت: «خیر، خواسته‌شان همان خواسته‌های ماست؛ آنان هیچ چیز جز زندگی ذلت‌بار نمی‌خواهند.»

در آن حوالی یک تانکر بزرگ آب وجود داشت که بر اثر اصابت چندین ترکش سوراخ شده بود و آب زیادی از آن می‌رفت. سربازان کوشیدند آن را تعمیر و اصلاح کنند، اما نتوانستند. در این لحظه، سرتیپ الحمود گفت: «کاری نداشته باشید؛ الان به روش خودمان آن را تعمیر می‌کنیم.» آنگاه تانک را به طرف آن راند و تانکر را از زمین کَند.

در شهر هویزه، تعدادی از مغازه‌ها، سالم و پر از جنس بودند که به دستور سرتیپ حمدالحمود، سربازان و افسران به غارت آن‌ها پرداختند که در این باره من صحنه‌های زشت و تأسف‌باری را مشاهده کردم. سربازان، اجناس مغازه‌ها را بر سر گذاشته، می‌بردند. زنان و کودکان به این طرف و آن طرف می‌گریختند، صاحبان مغاز‌ه‌ها زبان به اعتراض و شِکوه گشوده بودند و آتش در یکی از خانه‌ها همچنان شعله می‌کشید.

یکی از سربازانی که کارتن‌های اجناس را بر سر داشت، نزدیک من آمد و گفت: «قربان، این کارتن مال شماست. در آن مقدار زیادی شکلات است.» با بی‌اعتنایی گفتم: آن را ببر، نیازی به آن نیست. ما خوراکی زیادی داریم.  

خودرو‌های شخصی اهالی هویزه، وسیله‌ای برای تفریح و سرگرمی سربازان شده بود. یکی سوار خودرویی شده بود و آن را به دیواری می‌کوبید و می‌خندید و آن دیگری با خودروی دیگر تصادف می‌کرد و از آن لذت می‌برد. چون ورود ما به هویزه بدون برنامه قبلی بود، مدتی را در آنجا ماندیم و برای مراحل بعدی طرح‌ریزی کردیم...

سرانجام پس از مدت‌ها حضور در هویزه، مردم این شهر را قتل‌عام و شهر را به یک ویرانه تبدیل کردیم. در واقع کشتار مردم هویزه، نمایانگر خباثت ما بود، اما تلویزیون عراق چیز دیگری به ملت عرضه کرد و با نمایش تصاویر این جنایت اعلام کرد: «نیرو‌های ایران با حمله به مواضع ما، هیچ سودی جز تلفات سنگین و اجساد بر زمین ریخته عایدشان نشد.»

بدین ترتیب، موجی از پیام‌های تبریک و تلگرام‌های تشویق‌آمیز در حمایت از ارتش عراق از رادیو‌های کویت و عربستان پخش شد.

انتهای پیام/ 141

 

نظر شما
پربیننده ها