سردار فتح‌الله جعفری مطرح کرد

اذعان سران رژیم بعث عراق به حماسه‌های شهید علی تجلایی در سوسنگرد

فرمانده نیروهای ایران در سوسنگرد که یک جوان آذری زبان است به تعبیر ما، یک جوان ایرانی و سپاهی بود. او درسی به افرادش داد که خیلی مهم است. دو راه‌کاری که داشت، "مقاومت یا شهادت"، در همه‌ی لشکر 15 هزار نفری من اثر کرد و آن را به هم ریخت.
کد خبر: ۶۰۴۱
تاریخ انتشار: ۲۲ آبان ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۱ - 13November 2013

اذعان سران رژیم بعث عراق به حماسه‌های شهید علی تجلایی در سوسنگرد

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از آذربایجان شرقی، سردار فتحالله جعفری، از فرماندهان سپاه در سخنانی به تشریح چگونگی آزادسازی سوسنگرد پرداخته که متن آن درذیل آمده است.

نام سوسنگرد با نام "شهید علی تجلایی" و مقاومت او به هم گره خورده است، یعنی شما نمیتوانید نام علی را ببرید و نام سوسنگرد را نبرید، نام مقاومت را نبرید. نه از زبان خودم، بلکه میخواهم از زبان سرلشکر "خالد خلیل الدوری" فرمانده لشکر 2 زرهی رژیم بعث عراق این حرف را درباره شهید علی تجلایی بزنم؛ او که با یک لشکر مجهز 15 هزار نفری با شصت هفتاد تانک به سوسنگرد حمله کرد و علی با تعداد بسیار محدودی در مقابلش ایستاد. چی گفت؟ ببینید این حرف ما نیست، حرف فرمانده خالد است. خالد خلیل الدوری. الان روی ویلچر است. پای حرکت ندارد. نمیتواند با پای خود حرکت کند. خالد خلیل الدوری چی گفت؟ وقتی که در سوسنگرد از شهید تجلایی شکست خورد حرفی زد که برای ما مهم است. گفت: «فرمانده نیروهای ایران در سوسنگرد که یک جوان آذری زبان است به تعبیر ما، یک جوان ایرانی و سپاهی بود. او درسی به افرادش داد که خیلی مهم است. دو راهکاری که داشت، مقاومت یا شهادت، در همهی لشکر 15 هزار نفری من اثر کرد و آن را به هم ریخت».

دشمن سوسنگرد را میگیرد و میآید از ابوحمیزه و "کوت سیدعلی" عبور میکند و میآید به حمیدیه و آماده میشود بزند به اهواز، دو قرار میگذارد. یکی با فرمانده لشکر 5 مکانیزه قرار میگذارد که در اهواز الحاق بکند، که وی در جریان فتح خرمشهر اعدام شد، که صدام اعدامش کرد، یکی هم با "صابر المحمود" فرمانده لشکر که در شهر اهواز با هم ملاقات بکنند. ببینید سه لشکر دشمن از سه طرف حمله میکنند به شهر اهواز. با هم قرار میگذارند. چه کسی این قرار را میشکند، علی تجلایی. آنچنان قرار دشمن را میشکند که  اصلاً استراتژی جنگ را به نفع ما عوض میکند.

بینید نسل آینده ما نیازمند "علی تجلایی" است. همین تبریز که روسها آمدند محل گذرشان بود به طرف تهران. اگر تاریخ دیروز ما، تجلایی داشت، اجازه نمیداد روسها در تبریز برنامهریزی کنند. خیلی مهم است. برای تاریخ آیندهی ما تجلایی میماند و باید بماند.

خلیل الدوری میگفت: «اختلاف نیروهای لشکر من و سربازان من این است که حمله کردند و موفق نشدند. وقتی فشار میآمد عقبنشینی میکنند، فرار میکنند و این در رزمندگان بسیجی شما، در "علی تجلایی" عقبنشینی وجود ندارد؛ "یا مقاومت یا شهادت". همین کلمه ما را در سوسنگرد شکست داد. یعنی اگر من فرمانده تیپ 43 هستم، فرمانده 35 هستم، اگر شهید تجلایی نجنگیده بود، من اهواز را هم میگرفتم، ولی چه کنم روحیه نیروها و فرماندهان من با حضور آنها بی نتیجه بود.».
 
ببینید این حرف دشمن است. با هم برویم وارد صحنهی نبرد سوسنگرد بشویم، وقتی رفتیم وارد شهر سوسنگرد شدیم حرف خلیل الدوری را میفهمیم، وقتی مقاومت شهید تجلایی را ببینیم متوجه میشویم که چقدر حرف فرمانده خلیل الدوری مهم است. یک لشکر از تنگهی چزابه و پل سابله عبور کرد. در رودخانهی کرخه پل زد. تجلایی در رودخانهی سابله مقابلش ایستاد. مقاومت کرد. جنگید. هیجدهم آبان، نوزدهم آبان، بیستم آبان و بیستوسوم آبان و بعد آن برای تصرف شهر سوسنگرد، کار جدیدی کرد. شهر را در نظر گرفت یک خط و جبهه­ای بین اهواز و سوسنگرد باز و سوسنگرد را محاصره کرد و آمد روستای ابوحمیزه را گرفت.
 
روستای ابوخمیزه پنج کیلومتر قبل از سوسنگرد است. یعنی طرف اهواز. از آن طرف هم تپههای اللهاکبر را گرفت، آمد رودخانهی کرخه و اینها را به هم متصل کرد. یعنی سوسنگرد افتاد در محاصره. از طرف دیگر از هویزه و بستان آمد هفتادمتری شهر، پنجاهمتری شهر و بالاخره وارد شهر شد. خوب شهر سوسنگرد شهری است که رودخانه­ای از کرخه منشعب میشود عبور میکند و میرود به طرف هور، یعنی یک رودخانهای شهر را قطع میکند. آمد داخل کوچهها. شهر در محاصره است. دشمن وارد بازار شد. وارد میدان شد. کنار رودخانه آمد. کوچهها را گرفت. محل استقراری است به نام مسجد جامع سوسنگرد. اینجا پایگاه استقامت و پایداری بود. در آغاز جنگ، مساجد، پایگاه بود. در آبادان، اهواز، خرمشهر، دزفول هم همینطور. مساجد شده بودند پایگاههای مقاومت. چون احتمال اینکه دشمن توپ و مهمات بریزد. بنابراین مساجد شده بودند پایگاههای اصلی. همه میدانستند که مساجد پایگاه است. زخمیها را میآوردند. مهمات میبردند. چون مساجد شاخهی مردمی داشت، شده بود محل مقاومت و مدافع شهر.
 
سپاه اوایل جنگ ساختمان و تشکیلات آنچنانی نداشت. بنابراین بیشتر از مساجد استفاده میکردند. نیروهای مدافع شهر مقرشان مسجد جامع بود. بچهها مقابل تانکها مقاومت میکردند. تیراندازی میکردند. مبارزه میکردند داخل مسجد جامع. تنها راه هم رودخانه کرخه بود. تنها راه ورود به شهر بود. یعنی اگر زخمیها را در داخل قایق گذاشته و از طریق رودخانهی کرخه میبردند به شهر، به اهواز میبردند و گرنه راهی برای خروج از شهر نبود در همهی ارتشهای دنیا، جنگ جهانی اول و دوم، امروز و هر موقعی، میدانید اگر ارتشی در یک شهر قرار بگیرد و شهر محاصره شود، آن ارتش شکست خواهد خورد. نمونهی آن شهر خرمشهر است. اینجا پارانتزی باز میکنم. سوم خرداد، وقتی وارد خرمشهر شدیم تعداد نیروهای ما خیلی محدود بود. میدانستیم که لشکر 11 زرهی یا لشکر 11 پیاده دشمن داخل شهر خرمشهر است. خیلی نیروهای زیادی بودند بر آورد این بود، یعنی برآورد شهید "حسن باقری" بهعنوان فرمانده عملیات خرمشهر و فرمانده فتح خرمشهر این بود که دشمن حداقل ده هزار نفر داخل شهر نیرو دارد. ما با تعداد محدودی خرمشهر را محاصره کردیم. ولی وقتی که نیروهای ما از جاده شلمچه رفتند و خودشان را به رودخانهی "خین" و "اروندرود" رساندند، دشمن دیگر نتوانست در شهر مقاومت کند و همه دستشان را بردند بالا. دههزار نفر مهمات داشتند، اسلحه داشتند و تجهزات داشتند. این نمونهای از جنگ خودمان بود نه، جنگ جهانی دوم.
دشمن داخل بازار شده، آمده داخل کوچه مسجد جامع. داخل کوچه خیابان اصلی شهر. در ورودی سوسنگرد یعنی در خیابان های شهر سوسنگرد تانک حرکت میکند، میآید داخل شهر میشد. هر که زخمیمیشد، میآوردند آنجا به داخل مسجد. مهمات کم میشد از مسجد میبردند و... تجدید قوا میکنند در مسجد جامع. علی هم فرمانده نیروهاست. فرمانده عملیات سپاه سوسنگرد است. فرمانده عملیات است ویک پزشک ژاندارمری هم در مقر سپاه، مجروحین را مداوا میکند. شما میدانید مجروح هم در صحنة نیرد یا چیزی نمیگوید، یا داد میکند. یا آب میخواهد. بنابر این دو راه کار است یا اینکه این تعداد نیروی محدود حدود هشتاد تا صد نفر یا پنجاه نفر، هر چقدرم زخمی شدهاند بین اینها بیایند و خودشان را تسلیم کنند و بگویند ما تسلیم. شهر را تصرف کنید که این راه کار تمام نظامیهاست و کسی هم به آنها چیزی نمیگویند یا مجبورند راهی پیدا کرده و از شهر  فرار کرده و شهر را ترک کنند. البته ما در قوانین واحکام اسلام و شیعی خودمان اگر کسی صحنه جنگ را ترک کند نماز میّت نباید برای او خواند، اینقدر جرمش سنگین است. یا اینکه نباید در مقابل دشمن قدرتمند کاری کنند، گلوله های تانک از لوله تانک که در میآید در یک ثانیه هزار وچهارصد متر طی میکند یعنی  یک و نیم کیلومتری را در یک ثانیه میتواند بزند. کوچه ای را در نظر بگیرید یک و نیم کیلو متر را هدف میگیرد و در یک ثانیه تخریب میکند با صدای انفجار گلوله ها، تانک که میآید در کوچه تیر اندازی هم میکند خیلی تخریب کننده است. افرادی که در این جنگ مقابله میکنند یعنی رزمنده­های تحت فرمان علی نمیدانند که چند نفرند. بالاخره مقاومت میکنند، میدانند که دشمن داخل شهر شده. در صحنه نبرد هر کسی از دید گاه خود میبیند  خاطراتش را تعریف میکند.
 
رزمندگان تحت امر علی مطلع نبودند که دشمن تا کجا آمده و آیا شهر محاصره است یا نه نمیدانستند. کسی نداند خیلی وضعش فرق میکند درست است آنها هم روحیه علی را داشتند، ولی در این مساله اطلاعاتشان از علی کمتر بود. نمیدانستند. دشمن شهر را محاصره کرده. مهم است، اما نمیدانستند که دشمن تا کجا آمده، چون کسی که در کوچه ای است از کوچة کناری خبر ندارد.
 
کسی که در خیابان است از خیابان دیگر خبر ندارد. مساله بعدی این است که از مقدار مهمات و تجهزات هم مطلع نیستند. این هم امتیاز است. نمیدانند چند نفر زخمی شده، چند نفر شهید شده، چند نفر ماندهاند و خیالشان راحت است. اما علی همهی آنها را میداند. یعنی میداند مهمات بسیار اندک است. دشمن شهر را محاصره کرده، زخمیها زیادند دویست متر از شهر بیشتر نمانده و اگر بیایند دویستمتر را هم بگیرند شهر کاملاً از دست رفته، بنابراین علی با همهی این اطلاعاتی که در اختیارش بود.، آمد. همهی مسئولین تیمهای شهر سوسنگرد را، فرمانده عملیات، دسته عملیات، فرمانده گروهان عملیات داخل مسجد جامع سوسنگرد جمع کرد. اول خودش را بسیار محکم نگه داشت. روح مقاوم و شجاعی داشت. او مربی آموزشی تاکتیک بود. محکم ایستاد در اول و گفت دشمن، دشمن ضعیف است، نگران نباشید و ما عاشورا، کربلا و صحنههای خیلی مهمی را در صدر اسلام داشتیم و امروز روز خیلی مهمی است که ما مقاومت کنیم در مقابل دشمن.
 
اولین کار او روحیه دادن به آنها بود. مساله دوم این بود که ما در مقابل دشمن دو راهکار داشتیم. یا باید سوسنگرد را هم مثل جاهای دیگر واگذار کنیم یا مقاومت کنیم و بایستیم. اسلام ذلت را اصلاً نمیپذیرد، بنابراین میخواهیم در برابر دشمن مقاومت کرده و کاری کنیم که تاریخ بماند. چه کار کنیم؟ میآییم یا عهدنامهی ترکمنچای، عهدنامهی گلستان، عهدنامههایی که به کشورمان تحمیل شده و کشور ما را واگذار کرده، بگذاریم کنار و یک عهدنامهی جدید در کشور پیاده کنیم. اگر عهدنامه در تاریخ مبارزه ماند، منتقل میکنیم اگر این عهد را با خودمان ببندیم راهکار برتری است و آن عهدنامه بهشتی است.
 
عهدنامه را بین خودمان منعقد میکنیم به نام عهدنامهی بهشتی و در مقابل دشمن میایستیم. این حرفها روحیه را بالا میبرد و شارژ میکرد، بنابراین عهدنامه بهشتی را بین خودمان منعقد میکنیم و با عهدنامهی بهشت مقابل دشمن مقابله میکنیم. شما میدانید که بعد از این، لحظهای طول نمیکشد که همین افراد مدافع شهر، یکی دو نفر با آرپیجیزن و اسلحه ژ3 و... از مسجد با علی میآیند بیرون. میدانید که مسجد جامع سوسنگرد در آخرین قسمت شهر قرار دارد. مسجد جامع کوچهای دارد که آخرش میخورد به بازار. تقریباً حالت اِل (L) دارد. تانک که میآید میرسد به آخرین کوچهی مسجد جامع.
 
علی میگوید بیایید کاری کنیم و در جاهایی تانک­های دشمن را بزنیم که باریکترین جاهای کوچه است. این خود خیلی مهم است که کسی در صحنهی نبرد محل زدن دشمن را هم تنگ کند. جایی تانک را بزنیم که فاصلهی بین شما تا جایی که تانک را زدید نیرویی عبور نکند. کوچه را آتش بزنیم یا وقتی که تانک منهدم شد کسی نتواند حرکت کند چون کوچه باریک است، جایی را بزنیم که در تیررس باشد. یعنی وقتی گلوله را زدید حتماً منهدم شود. اینکه حداقل مهمات را استفاده کنید. تانک که وارد میدان شد بزنیم. نیروها در میدان حدود پنج تا شش تانک را در شهر میزدند و تانکها آتش میگرفتند. یکی از تانکها هنوز هم در بازار هست. البته همزمان با این، عملیات دیگری هم برای شکست سوسنگرد از بیرون شهر اهواز ساماندهی میشود که نیروی سپاه، نیروهای شهید چمران با حضور خود شهید چمران و حضور مقام معظم رهبری و تاکید ایشان بر شکست حصر سوسنگرد شکل میگیرد و از طرف حمیدیه میآیند به طرف جلالیه. یعنی دو حمله میشود و این نکته قابل توجه است. وقتی که دشمن داخل سوسنگرد منهدم شد و شکست خورد دیگر نتوانست در محاصرهی سوسنگرد مقاومت کند. چون سیستم شبکه دشمن به هم ریخت.
 
در میدان خروجی شهر، علی زخمی میشود تیر یه پای او خورده و خون جاری میشود، ولی علی متوجه خونریزی و تیر دشمن نمیشود. یعنی نشاط موفقیت در رسیدن به پیروزی در عهدنامهی بهشت و عقبنشینی دشمن از شهر سوسنگرد باعث میشود که تیر که به پای علی میخورد متوجه نشود و ما تا زمان شهادت هم با علی شوخی میکردیم که حضرت علی در نماز تیر خورد و درآوردند و متوجه نشد و شما در جنگ تیر خوردی و خسته نشدید. وقتی متوجه شد تیر خورده که دیگر رمقی در او نیست. از یک طرف هم شهید چمران بالای سر او آمده بود. یادداشتی شهید چمران از حوادثی که خودش در صحنهی نبرد سوسنگرد بود. نوشته، من به شهید چمران گفتم ورق بزنید. ورق دوم را برای علی تجلایی بنویسید. دو صفحه بنویسید یک صفحه برای علی یک صفحه برای چمران.
 
با این حرکت و عملیات شهر سوسنگرد آزاد میشود و بعد عملیاتهای دیگری در شهر انجام شد و آرامآرام تا سال دوم جنگ که آخرین عملیات انجام میشود به نام شهید مدنی. چه چیزی برای ما از دوران مقاومت، دوران دفاع مقدس مهم است. آن چیست؟ ما چه درسی از آن دوران از علی تجلایی میگیریم.
 
حال شاید علی تجلایی گمنامتر باشد در تبریز، نسبت به شهر خوزستان. اگر از سوسنگرد و اهواز، شلمچه و چرانه و هویزه بپرسید خیلیها علی را میشناسند. چه چیزی از دوران دفاع مقدس برای ما مهم است. میتوانیم بهرهبرداری کنیم برای آینده. یکی از مشکلاتی که ما داریم این است که دشمن را ضعیف میبینیم. ضعیف تصور میکنیم. در حالیکه دشمن ما یک دشمن تجهیزشده توسط قدرتمندان بزرگ است، یعنی کاری که آمریکاییها با صدام کردند. به دنبال این بودند که صدام منطقهی نفتخیز خوزستان را بگیرد و کویت را هم بگیرد. همهی اینها را تصرف کند. این حرف جمهوری اسلامی است. آمدند برای اینکه مهمترین نقطهی خلیج فارس را بعد از سقوط شاه به دست بگیرند، برای حفظ منافع آمریکا و به شعار اسرائیلیها "از نیل تا فرات" را تحقق بدهند. ما با مظلومیت در مقابل این دشمن ایستادیم و آن قدرت ما که، فتح خرمشهر بود به اندازهی هفتاد هشتاد هزار نفر رزمندهی بسیجی که از داخل مردم آمده بودند قمقمهی آب نداشتیم که به هر نفر بدهیم که هر کس، یک قمقمهی آب همراه خود داشته باشد. نبود واقعاً. یعنی همین فرماندهان بچههای تبریز در آن زمان قبل از اینکه شهید باکری فرمانده عاشورا شود، آمدند گفتند که ما به اندازهی نیروهایمان قمقمهی آب نداریم. شب عملیات بدون آب که نمیشود. جزئیترین تجهیزات را هم نداشتیم.
 
شهید حسن باقری فرمانده عملیات خرمشهر در قرارگاه بود و من صدایش را میشنیدم. گفت که علی تجلایی کجاست؟ علی را پیدا کنید شلمچه علی را میخواهد. شلمچه در مقابل دشمن علی تجلایی را میخواهد. او میتواند در صفحهی جنگ در مقابل دشمن بایستد و نبرد کند. در این عملیات آقا مهدی فرمانده عاشورا شده بود. آقا مهدی قبل از عملیات رمضان سال 1361 فرمانده شده بود و مردادماه همین سال فرمانده عاشورا شده بود که رفته بودند توی کانال ماهی، قسمتی فاصله افتاد بود وضعیتی آن شب پیش آمد بود. با عصبانیت گفت علی کجاست؟ علی تجلایی را پیدا کنید، علی میتواند در این صحنهها بایستد و بداند چه کار کند. یعنی شاخصههای مقاومت و شجاعت در وجود او بود. عملیات در شب بود. از نظر تجهیزات بسیار محدود بودیم. از قوای طبیعی و طبیعت استفاده میکردیم. تاریکی شب بود. محاصره دشمن بود و ... با خیلی از فرماندهان دشمن که در مقابل ما بود، صحبت کردیم. مثلاً فرمانده پایگاه دریایی بصره، فرمانده لشکر یک، فرمانده عملیات لشکر سه، فرمانده تیپ یک. هم در دوران اسارت و هم بعد از جنگ آمریکاییها در عراق با آنها صحبت کردم. چه حرفی زدند. مهمترین عامل موفقیت نیروهای ما را، استقامت و مقاومت در مقابل خودشان میدانستند.
 
در عملیات بدر آنهایی که بودند میدانند که هورالهویزه یک منطقه آبگرفتهی بسیار وسیعی است که هفتاد و پنچ کیلومتر طول این هور و حدوداً چهل کیلومتر عرض آن. یعنی ما از آغاز حرکتمان از منطقهی آبگرفتگی تا انتهای آن بایستی چهل کیلومتر را طی کنیم. نیزار هست. خندق موانع هست. دشمن مانع ایجاد کرده. از خط اول که حضور نیروهای ما بودند تا آن نقطهای که تجلایی به شهادت رسیده یعنی از اول آبگرفتگی هور تا محل شهادت علی تجلایی چهل کیلومتر فاصله است.
 
بعد از شهادت علی، آن محلی را که علی به شهادت رسید، تلویزیون عراق دو روز بعد از عملیات نشان میداد. ما دیدیم، "سپهبد هشام صباح الفخری" که فرمانده سپاه چهارم بود و مسئولیت این منطقه را بر عهده داشت، چوب کوتاهی در دست گرفته بود و با غرور و تکبر آمده بود و قدم میزد در خاکریزها و شهدای ما را میدید. شهدای ما که در خاکریزها مقاومت کرده بودند. اینها در مقاومت، در خاکریزها شهید شده بودند، نه حین فرار. شما اسرار شهدا را ببینید. عمده بچههای ما در خط دشمن پشت خاکریز، رو به دشمن تیر در سرشان، در پیشانی در سینهشان تیر خورده بود، نه در حین فرار. از نظر روانی خیلی مهم است؛ متجاوزین را هم ببینید.
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار