دلنوشته/ ابوالقاسم محمدزاده

تنها راه رسیدن به خدا، همراه شدن با ولی خداست

بین‌الحرمین را هروله کرده‌ام و در عالم سرگردانی به حرم پا می‌گذارم و حبیب را باید زیارت کنم و بگذرم. با خودم می‌گویم حبیب چه دید؟ حبیب‌ها چه دیدند که عارفانه به مقصد رسیدن، حبیب اولیاء خدا را شناخت، چنانچه شهدا ولی امر و نایبش را شناختند و به او اقتدا کردند و در جاده عرفان به حقیقت محض رسیدند و کمال یافتند.
کد خبر: ۵۴۳۶۵۹
تاریخ انتشار: ۱۴ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۲:۱۱ - 05September 2022

گروه استان‌های دفاع‌پرس - «ابوالقاسم محمدزاده»؛ اذن گرفته‌ام و بی‌بال و پر می‌برم تا به صحن و سرای آقایم برسم.

بین‌الحرمین را هروله کرده‌ام و چون وآله و شیدایی در عالم سرگردانی به حرم پا می‌گذارم و حبیب را باید زیارت کنم و بگذرم. با خودم می‌گویم؛

-حبیب چه دید؟ حبیب‌ها چه دیدند که عارفانه به مقصد رسیدن؛ و تلنگری می‌خورم و به خودم نهیب می‌زنم؛ کجایی!!

تنها راه رسیدن به خدا، همراه شدن با ولی خداست.

حبیب اولیاء خدا را شناخت، چنانچه شهدا ولی امر و نایبش را شناختند و به او اقتدا کردند و در جاده عرفان به حقیقت محض رسیدند و کمال یافتند. قدم به قدم که پیش می‌روم، احساسی می‌گوید؛

- قدم آهسته بردار و با ادب پیش برو.. اما پاها بی‌قرارند و دست‌ها بی‌تاب که به مشبک ارباب گره بخورند...

ماجرای سیدالشهدا (ع) جزو اسرار عالم است. همه آن‌هایی که در این راه قدم گذاشته‌اند وآله و شیدایند. سرازپا نمی‌شناسند و هروله کنان چون موجی آرام و لطیف پیش می‌روند.

ناخواسته از ۷۲ تن گذشته‌ام و به گوشه‌ایی از ضریح چنگ انداخته‌ام و مشبک‌هایش را گرفته‌ام که گوشه ششم ضریح است و گوشه‌ایی از مرقد علی اکبر(ع).

خاکم به سر،،،؛

چرا قسمتم نیست،؟ مرغ دل را کنار پاره تن حسین (ع) سر می‌برم و بال‌بال می‌زنم و می‌نالم؛

هیچ کس نیست که از داغ تو گلگون نشود

بشنود قصه تلخ تو، دگرگون نشود

بود دنیا پر از خون و دعایت این بود

که سر و صورت بابای تو پر خون نشود

پیش از پیش همانند پیمبر شده‌ایی

تو خودت هستی و انگار که دیگر شده‌ایی

دیده‌ام روی تنت بال به دنیا آمد

شوق رفتن به سرت زد که کبوتر شده‌ای

اینک تویی فرات و منم آل تشنگی

افتاده‌ام کنار تو با حال تشنگی

عمری است پا به پای غمت قد کشیده‌ام

هم سن بی‌قراری و و هم سال تشنگی

آقا جان !

 چگونه شرح دهم حال خود را شفاهی

خودت خوب می‌دانی حالم را گواهی

چقدر خسته‌ام از این مسیر طولانی

رسیده‌ام کنار ضریحت، غمین و گریانی

بگو که درد دلم را تو خوب می‌دانی

بگو خوش آمدی زائرم به مهمانی....

آقا رسیده‌ام، خسته پریشان، عقده‌های دلم را پایین پایتان نجوا می‌کنم. درست در همان کنج شش گوشه که خلوتی است و حالی.

یک دست به مشبک‌های ضریح شما و یک دست به مشبک علی‌اکبر؛ و سر می‌گذارم به همان کنج و اشک جاری می‌شود و میان پای شما و علی اکبرت می‌ریزد...

حسین جان! 

این دل تنگم عقده‌ها دارد

گویا میل کربلا دارم

ای خدا ما را کربلایی کن

اربعین ما را نینوایی کن...

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار