معرفی کتاب؛

شناخت‌نامه شهید «یوسف سجودی»

کتاب شناخت‌نامه سردار شهید «یوسف سجودی» از سوی نشر «رسانش نوین» و با همکاری اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس مازندران به چاپ رسید.
کد خبر: ۴۱۷۹۲۷
تاریخ انتشار: ۰۲ مهر ۱۳۹۹ - ۱۰:۱۳ - 23September 2020

شناتخت‌نامه شهید «یوسف سجودی»به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، کتاب شناخت‌نامه سردار شهید «یوسف سجودی» به قلم «محسن علی‌نژاد قمی» از سوی نشر «رسانش نوین» و با همکاری اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس مازندران به چاپ رسید.

در این کتاب 72 صفحه‌ای به موضوعات «تولد»، «تحصیل»، «ازدواج»، «فعالیت‌ها»، «پیش از انقلاب»، «پس از انقلاب»، «شهادت»، «پس از شهادت»، «ویژگی‌های فردی، نظامی، اندیشه‌ای» «در نگاه دیگران»، «آثار درباره شهید» و «گزیده‌ای از متن گفت‌وگو با سردار سجودی» پرداخته شده است.

در بخشی از کتاب آمده است:

شهادت

به کامم گر بریزی نوش خود را

به دستت می‌سپارم هوش خود را

تو مثل شکر یک صبح بهاری

شهادت باز کن آغوش خود را

سردار یوسف سجودی دل دادۀ شهادت بود و آروزی آن را در سر می‌پروراند. وقتی مادر هنگام رفتن به جبهه او را بدرقه و از زیر قرآن رد می‌کرد تا پناهش باشد، یوسف با لبخند می‌گفت: «با همین قرآن مرا اسکورت می‌کنی و من ضد گلوله و نمی‌گذارد شهید شوم و به آرزوی خودم برسم».

پس از عملیات خیبر به مرخصی آمده بود، از آنجا که به شنا علاقه داشت برای شنا به بابلسر رفت. نزدیک بود غرق بشود. با خدایش واگویه کرد که مرا در جبهه شهید نکردی، می‌خواهی این جا جانم را بگیری؟!. همسر شهید می‌گوید: «همیشه دغدغه‌ای داشت و به نوعی با حسرت به بسیجی‌هایی که لایق شهادت بودند، نگاه می‌کرد.

می‌گفت: «خدا اون روز رو نیاره که ببینم یه بسیجی ساده که از منطقه‌ای دورافتاده به جبهه اومده، لیاقت شهادت و دیدار با امام حسین (ع) رو پیدا کنه و من که فرمانده‌اش هستم، این لیاقت نصیبم نشه».

در عملیاتی به همراه چند رزمنده در قایق بود. از خدا خواست: «خدایا همۀ دوستان من شهید شدند. از تو می‌خواهم مرا به لقای خود برسانی. خمپاره‌ای به قایق اصابت کرد و یوسف بیهوش به کناری افتاد. وقتی به هوش آمد، فهمید تمام دوستانش در قایق شهید شدند و خود او حتی یک زخم کوچک هم برنداشت. گفت: خدایا هرجا مقرر داشتی، جان مرا بستان».

پیش از عملیات بدر به مادرش تلفن کرد و خواست تا همسر و فرزندانش را از اهواز به مازندران ببرند. پدر و مادرش به اهواز رفتند.

این رزمندۀ جان بر کف در جمع خانوادگی سخنانی را مطرح کرد: از بی‌ارزش بودن دنیا و عمر دنیایی، از جنگ و شهادت و مفقود شدن و... خطاب به خانواده گفت: «فکر نکنم جنازه‌ام به دست شما برسد، خودتان را ناراحت نکنید». یوسف مطئمن بود که به زودی به دیدار معبود خواهد شتافت و به آرزویش، شهادت خواهد رسید. برادرش، جعفر بر آن است که: «تقریباً با آن تفألی که به قرآن زده بود، خودش مطئمن بود». او می‌گوید آیۀ «یا ایتها النفس...» راهنمای او در آغوش گشودن به روی شهادت بود.

همسرش می‌گوید: «سر سفرۀ آخرین شام از من پرسید، اگر شهید بشوم چکار می‌کنی؟ گفتم: منم مثل بقیه همسران شهدا؛ خدا به همۀ ما صبر می‌دهد». یوسف در ادامه گفت: «امکانش هست مثل فاطمه زهرا(س) مفقود بشوم و جنازه‌ام برنگردد.»

خانم غنی‌زاده می‌گوید خطاب به من گفت: «می‌دانی راهی را که انتخاب کردم راهی است الی‌الله و تو خود نیز مانند من آمادۀ این راه شدی؛ بنابراین اگر شهید شدم، تو را به خدا می‌سپارم و برایت صبر و استقامت می‌طلبم». موقع برگشت از اهواز بچه‌ها را بوسید و از میثم خواست که مرا اذیت نکند. بدون این که بدانیم این آخرین وداع ما بود. یک روز پیش از شهادت نیز با پدر و مادرش تماس گرفت و از همسر و فرزندانش حلالیت طلبید و خداحافظی کرد.

در میدان و درگیری‌های عملیات بدر وقتی نیروهای عراقی پیش‌روی کردند، از سجودی خواستند که برگردد، اما او بی‌اعتنا با آرپی‌جی چند تانک دشمن را منهدم کرد و آن قدر جلو رفت که یک سرباز عراقی از چند قدمی او را هدف قرار داد. باقر نیک سخن، از هم رزمان یوسف که هنگام شهادت در کنارش حضور داشت، چگونگی واقعه را روایت می‌کند: «ناگهان دیدم یوسف تمام قد بلند شد و در حالی که یک گلوله آرپی‌جی را آمادۀ شلیک کرده بود، فریاد کشید: برادران! این خط، خط اسلام است. نگذارید یزید پایش به این‌جا برسید. هنوز کلمات آتشین او ادامه داشت که به یک‌باره دیدم نقش بر زمین شد. سراسیمه به طرفش دویدم. او آخرین رمق‌های حیاتش را با ذکر «یا حسین» به پایان برد و خاموش شد».

یوسف به بیان هم‌رزمش، اکبرنژاد به هم رزمانش توصیه می‌کرد به گونه‌ای عمل کنند تا مزدشان را از مسیر شهادت بگیرند. او آرزو داشت تا شهید شود، اما پیکرش پیدا نشود تا در آینده جزو سربازان امام زمان (عج) باشد، به آرزویش نیز رسید. سرانجام بیست وششم اسفند 1363 در عملیات ببدرر به جانان پیوست. چنان که خواستۀ او بود تاکنون اثری از پیکرش به دست نیامده است. مزار یاد بود وی در گلزار شهدای گله‌محله شهرستان بابل بنا کردند تا روزی این بیت خواجۀ شیراز شیراز برای سردار بی‌مزار مصداق یابد:

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها