مقتل مسلم بن عقیل- ۴/

اولین قاصدی که بر دار شد

امام حسین (ع) پس از فرستادن جناب مسلم بن عقیل (ع) به کوفه سفیری را به بصره روانه کرد. این سفیر به دست ابن زیاد به دار آویخته شد و اولین قاصدی بود که به این نحو به شهادت رسید.
کد خبر: ۳۶۰۴۲۹
تاریخ انتشار: ۱۳ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۸:۳۰ - 04September 2019

سفیر امام به بصره اولین قاصدی که بر دار شدگروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس ـ رسول حسنی؛ شناخت حادثه عاشورا بدون شناخت افراد مؤثر در آن امکان‌پذیر نیست؛ افرادی که صاحب بصیرت بودند و با همت خویش همواره سعی در شناخت امام زمان خود داشتند. حضرت مسلم بن عقیل (ع) طلایه‌دار امامِ کم‌سپاهی بود که تا هنگام شهادتش لحظه‌ای تردید نکرد. جناب مسلم (ع) اولین شهید قیام عاشورا بود که سر از تنش جدا کردند و برای یزید پلید بردند. به مناسبت ایام محرم مقتل «مسلم بن عقیل» در 10 شماره منتشر خواهد شد که قسمت چهارم آن را در ادامه می‌خوانید:

انتصاب ابن زیاد بر کوفه

چون خبر آمدن مسلم بن عقیل و بيعت كوفيان در كوفه منتشر شد، نعمان بن بشير كه از جانب معاويه و يزيد در كوفه والى بود بر منبر مسجد کوفه رفت و خطبه خواند و گفت:

اما بعد فاتقوا الله عبادالله! شتاب نکنید به سوی فتنه و افتراق که این شتاب باعث هلاکت مردم و ریخته شدن خون‌ها و غصب اموال‌ها می‌شود. همانا من با کسی که با من نجنگد نمی‌جنگم و کسی که بر من نتازد من بر او نمی‌تازم خفته شما را بیدار نسازم و کاری به کار شما ندارم و به مجرد بهتان و بدگمانی شما را نگیرم اما اگر بخواهید رو در ‌روی من بایستید و بیعت خود را بشکنید و با پیشوای خود مخالفت کنید پس سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست تا زمانی که شمشیر در دست من باشد گردن شما را خواهم زد اگر چه ازمیان شما کسی مرا کمک نکند امیدوارم از میان شما افرادی که حق را بشناسد بیشتر از کسانی باشد که باطل آنان را به هلاکت می‌اندازد.

در این میان عبدالله بن مسلم بن ربیعه حضرمی هوا خواه و هم قسم بنی‌امیه برخاست و گفت:

ـ ای امیر این مشکل جز با ریختن خون قابل حل نشود. این موضع‎گیری تو در برابر دشمنانت رأی ناتوانان است.

نعمان بن بشیر گفت: اگر در طاعت و پیروی کردن از خدا ناتوان باشم نزد من محبوب‌تر است تا اینکه در معصیت خدا توانا باشم.

سپس پایین آمد. اما مردم به كلام او اهمیتی نداند و امر او را اطاعت نکردند. عمر بن سعد و عقبه بن ابی معیط و عبدالله بن مسلم و عماره بن ولید (عماره بن عقبه) كه هوا خواه بنى‌اميه بودند چون ضعف نعمان بن بشیر را مشاهده نموند. نامه به يزيد نوشتند مشتمل بر اخبار آمدن مسلم به كوفه و بيعت كوفيان و سستی نعمان و خواستن والى مقتدرى غير از آن.

آن‌ها در نامه خویش نوشتند:

«اما بعد پس مسلم بن عقیل وارد کوفه شده و شیعیان برای حسین بن علی با او بیعت کرده‌اند پس اگر به کوفه نیاز داری مرد قدرتمندی را بفرست که فرمان تو را در این شهر به انجام رساند و درباره دشمنت همانند تو عمل کند چرا که نعمان بن بشیر مردی ضعیف و ناتوان است و یا خود را به ضعف و ناتوانی زده است.»

چون اين نامه به يزيد رسيد، با سرجون بن منصور كه پیش از این غلام معاويه بود و به مرتبه بلند در نزد وی و يزيد رسيده بود مشورت کرد و گفت:

ـ نظر تو چیست؟ حسین مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاده تا از مردم برای او بیعت بگیرد و از آن طرف

به من گفته‌اند که نعمان بن بشیر ناتوان است. به نظر تو چه کسی را برای کوفه باید انتخاب کرد؟ سرجون گفت: اگر معاویه زنده بود و در این موضوع نظر می‌داد می‌پذیرفتی و به نظرش عمل می‌کردی؟

یزید گفت: آری

پس سرجون حکم انتصاب عبیدالله بن زیاد برای حکومت کوفه از طرف معاویه بیرون آورد و نشان یزید داد و گفت: این است نظر معاویه او مرد در حالی که به نوشتن این حکم فرمان داده بود. پس هر دو شهر بصره و کوفه را به ابن زیاد واگذار. 

یزید گفت: هر چند از ابن زیاد دل خوشی ندارم. اما چنین خواهم کرد. اما حکم انتصاب عبدالله را برایش بفرست.

پس سر جون بن عبدالله به عبيدالله بن زیاد نامه‌ای بدين مضمون نوشت:

«يا بن زياد! شيعيان من از مردم كوفه مرا نامه نوشتند و آگهى دادند كه پسر عقيل وارد كوفه شده و لشكر براى حسين جمع مى‌كند چون نامه من به تو رسيد بى‌‌درنگ به جانب كوفه كوچ كن و ابن عقيل را به هر حيله كه مقدور باشد به دست آورده و در بندش كن يا او را به قتل رسان و يا از كوفه بيرونش كن.»

نامه را مسلم بن عمرو باهلی داد به بصره برد تا به عبیدالله بن زیاد برساند. چون نامه يزيد به ابن زياد رسيد همان وقت مهیای سفر كوفه شد و عثمان برادر خود را در بصره نايب الحكومه خويش نمود.

نامه حسین ـ علیه السلام ـ به بصریان

حسین ـ علیه السلام ـ در آن ایام که در مکه مقیم بود نامه‌ای برای مالک بن مسمع بکری، احنف بن قیس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو و قیس بن هیثم و عمرو بن عبید بن معمر روسای قبایل بصره بدرن مضمون نوشت:

«بسم اللّه ارحمن الرحيم اين نامه‌اى است از حسين بن على بن ابى طالب اما بعد؛ همانا خداوند تبارك و تعالى محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم را به نبوت و رسالت برگزيد تا مردمان را بذل نصيحت فرماید. و محمد ابلاغ رسالت پروردگار خود نمود آنگاه حق تعالى او را تكرما به سوى خود مقبوض داشت و بعد از آن اهل بيت آن حضرت به مقام او احق و اولى بودند.

لكن جماعتى بر ما غلبه كردند و حق ما را به دست گرفتند و ما به جهت آن‌كه فتنه‌ای انگيخته و خون‌هایی ريخته نشود خاموش نشستيم اكنون اين نامه را به سوى شما نوشتم و شما را به سوى خدا و رسول او مى‌خوانم پس به درستى كه شريعت نابود و سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلم بر طرف شد. اگر اجابت كنيد دعوتم را و اطاعت كنيد فرمانم را شما را از طريق ضلالت بگردانم و به راه راست هدايت نمايم والسلام.»

پس نامه را به سلیمان بن زرین یکی از غلامانش سپرد كه به تعجيل تمام به بزرگان بصره برساند. سليمان چون نامه آن حضرت را به اشراف بصره رسانيد از مضمون آن آگهى يافتند و شادمان شدند. پس يزيد بن مسعود نهشلى مردم بنى تميم و جماعت بنى حنظله و گروه بنى سعد را طلب نمود چون همگى حاضر شدند گفت:

اى بنى تميم! مقام و و منزلت من در ميان شما چگونه است؟

گفتند: به خدا سوگند كه تو پشت و پشتوانه مایى و هامه فخر و شرف و مركز عز و علایى. تو در شرف و مكانت بر همه ما پيشى گرفته‌اى.

يزيد بن مسعود گفت: همانا من شما را انجمن ساختم تا با شما مشورتى كنم  و از شما استعانتى جويم.

گفتند: ما هيچ دقيقه از نصيحت تو فرو نگذاريم و آنچه صلاح است در ميان آريم اكنون هرچه خواهى بگوى تا بشنويم.

گفت: دانسته‌ايد كه معاويه هلاك شده و رشته جور گسيخته و پایه‌های ستم فرو ريخت. معاويه پيش از آن‌كه بميرد براى پسرش یزید، بيعت گرفت و چنان دانست كه اين كار بر يزيد راست آيد و بنيان خلافت او محكم شود. هيهات از اين انديشه محال كه صورت بندد جز به خواب و خيال. با اين همه يزيد شراب‌خوار فاجر در ميان است و خواهان خلافت وآرزومند امارت است. حال آن‌كه از حليه حلم برى و از زينت علم عرى است. سوگند به خدا كه قتال با او از جهاد با مشركين افضل است. هان اى جماعت! حسين بن على پسر رسول خدا است با شرافت اصل و حصافت عقل. او را فضلى است از هندسه صفت

بيرون و علمى است از اندازه جهت افزون، او را به خلافت سلام كنيد و دست بيعت با او فرا دهيد كه با

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم  قرابت دارد و عالم به سنن و احكام است. صغير را عطوفت كند و كبير را ملاطفت فرمايد و چه بسيار گرامى است رعيت را رعايت او و امت را امامت او. لاجرم خداوند او را بر خلق حجت فرستاد و موعظت او را ابلاغ داد. هان اى مردم! ملاحظه كنيد تا كوركورانه از نور حق به سوى دیگر خيمه نزنيد و خويشتن را در وادى ضلالت و باطل نيفكنيد، همانا صخر بن قيس يعنى احنف در روز جمل از ركاب اميرالمؤمنين عليه‌السلام سر باز زد و شما را به خذلان آلايش داد، اكنون آن آلودگى را به نصرت پسر رسول بشویيد.

سوگند به خداى كه هر كه از نصرت آن حضرت مسامحت آغازد خداوند او را در چاه مذلت اندازد و ذلت او در عترت و عشيرت او به وراثت سرايت كند. اينك من زره جهاد در بر كرده‌ام و جوشن پوشيده‌ام. بدانيد آن كس كه كشته نشود هم سرانجام جان دهد و آن كس كه از مرگ بگريزد عاقبت به چنگ او گرفتار آيد، خداوند شما را رحمت كند مرا پاس دهيد و جواب نيكو در ميان آريد.

نخست بنی‌حنظله بانگ برداشتند و گفتند:

ـ يا ابا خالد ما خدنگ‌هاى كنايه تویيم و رزم آزمودگان عشيرت تویيم. اگر ما از كمان رها کنی برنشان زنيم و اگر بر جهاد فرمان دهی یاری كنيم. چون به درياى آتش زنى واپس ‍ نمانيم  و چند كه سيلاب بلا بر تو روى كند روى نگردانيم با شمشيرهاى خود به یاری تو بپردازيم و جان و تن سپر تو سازيم .

آنگاه بنی‌سعد بن يزيد ندا داده گفتند:

ـ يا ابا خالد! ما هيچ چيز را مبغوض‌تر از مخالفت تو ندانيم و بيرون تو امر گام نزنيم، همانا صخر بن قيس ما را به ترك قتال مامور ساخت و هنر ما در ما مستور ماند، اكنون ما را لحظه‌اى مهلت ده تا با يكديگر مشاورت كنيم پس از آن صورت حال را به عرض ‍ رسانيم.

از پس ايشان بنی عامر بن تميم آغاز سخن كرده گفتند:

ـ يا ابا خالد! ما فرزندان پدران و خويشان و هم سوگندان تویيم، ما خشنود نشویم از آن‌چه كه ترا به غضب آرد و آنجا رحل اقامت نيفكنيم آنجا كه تو میل به كوچ داری. دعوت ترا اجابت و فرمان ترا اطاعت کنيم .

ابو خالد گفت: اى بنی سعد! اگر گفتار شما با كردار شما راست آيد خداوند همواره شما را محفوظ دارد و به یاری خود حفظ فرمايد.

ابو خالد چون بر رأی آن جماعت آگاه شد نامه‌اى به حسين ـ عليه‌السلام ـ بدين مضمون نوشت:

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم امّا بعد؛ پس به تحقيق كه نامه شما به من رسيد و بر مضمون آن آگهى يافتم و دانستم كه مرا به سوى اطاعت خود خواندى و به يارى خويش ‍ طلب فرمودى، همانا خداوند تعالى خالى نگذارد جهان را از عالمى كه كار به نيكویى كند و دليلى كه به راه رشاد هدايت فرمايد و شما حجت خدایيد بر خلق و امان و امانت او در روى زمين.

شما شاخه‌هاى زيتونه احمديه‌ايد و آن درخت را اصل رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و فرع شمایيد اكنون به فال نيك به سوى ما سفر كن كه من گردن بنى تميم را در خدمت تو خاضع داشتم و چنان در طاعت و متابعت تو شايق گماشتم كه شتر تشنه آب‌گاه را. به زلال نصيحت ساحت ايشان را كه آلايش تقاعد و توانى در خدمت داشت بشستم و پاك و صافى ساختم.»

چون اين نامه به حسين ـ عليه‌السلام ـ رسيد فرمود:

ـ خداوند تو را در روز دهشت ايمن دارد و در روز تشنه كامى سيراب فرمايد.

اما احنف بن قيس او نيز به حسین ـ علیه السلام ـ  چنین نوشت:

«اما بعد؛ فَاصْبِرْ فَاِنَّ و َعْدَ اللّهِ حَّقٌ وَ لا يَسْتَخِفَنَّكَ اَلذَّينَ لا يُوقنوُنَ»

از ايراد اين آيه مباركه به كنايت اشارتى از بى وفایى اهل كوفه به عرض حسین ـ علیه السلام ـ رسانيد.

ماریه دختر سعد و یکی از بانوان با اخلاص که منزلش یکی از مراکز تجمع محبان اهل بیت بود. مردم در آن اجتماع ‌کردند و فضائل و مناقب اهل بیت نقل ‌نمودند. یزید بن نبیط یکی از افراد عبدالقیس بود فرزندانش که ده نفر بودند گفت:

ـ کدام یک از شما با من بیرون می‌شود.

عبدالله و عبیدالله دو نفر از فرزندان او حاضر به قیام با پدر شدند.

یاران یزید بن نبیط به او گفتند:

ـ می‌ترسیم یاران ابن زیاد از این جریان مطلع شوند و شما را هلاک کنند.

یزید بن نبیط گفت: به خدا سوگند اگر آن‌ها با شتران راهوار و تندرو در راه‌های صاف و هموار هم مرا تعقیب کنند من از مقصود خود دست برنمی‌دارم.

یزید بن نبیط به سوی حسین ـ علیه السلام ـ حرکت کرد. عامر و نیز سیف و و ادهم بن امیه، وی را همراهی کردند و خود را به مکه رسانیدند و به حسین ـ علیه السلام ـ ملحق شدند.

شهادت سفیر حسین ـ علیه السلام ـ

اما جارود بن منذر عبدی بلافصله سلیمان را به ابن زیاد تسلیم کرد چرا که گمان می‌کرد، این از نقشه‌های عبیدالله ابن زیاد است تا او را بیازماید.

ابن زیاد در خم شد و گفت:

ـ این نامه را کدام کس فرستاده است؟

منذر گفت: یکی از موالیان حسین که او را سلیمان گویند.

عبیدالله بن زیاد گفت: برو او را بیاور.

چون سلیمان بن زرین را آوردند عبیدالله بن زیاد بی درنگ دستور داد او را گردن زدند و جسدش را بر دار کردند. این اولین بار بود که قاصدی را به دار می‌کشند.

عبیدالله ابن زیاد به مسجد رفت و در خطبه‌ای به مردم بصره گفت:

ای مردم بصره بدانید امیرالمومنین یزید حکومت کوفه را به من واگذارد کرده و من به سوی آن شهر خواهم رفت و برادر خود عثمان را به حکومت شما باقی می‌گذارم باید از مخالفت و سخنان بی‌اصل و اشاعه اخبار مهیج خودداری کنید. سوگند به خدایی می‌خورم که جز او خدایی نیست اگر خلافی از کسی سر بزند با هم‌دستانش او را خواهم کشت. نزدیک را به جای دور مجازات می‌کنم تا همه از من اطاعت کنید و در میان شما منازع و مخالفی نماند من پسر زیاد هستم و از همه به پدرم شبیه‌ترم و هیچ شباهت به عم و خال ندارم.

روز بعد عبیدالله ابن زیاد با مسلم بن عمرو باهلى و شريك بن اعور حارثى و منذر بن جارود و شریک حارثی و عبیدالله بن حارث و حشم و اهل بيت خود به سمت كوفه روانه شد.

شریک بن اعور و عبدالله بن حارث تعمدا می‌خواستند تا عبیدا الله ابن زیاد را معطل کنند تا حسین ـ علیه السلام ـ به کوفه برسد. برای همین خود را از اسب به زمین اندختند و انتظار داشتند عبیدالله ابن زیاد به خاطر آن‌ها صبر کند. اما عبیدالله بن زیاد به آن‌ها توجهی نکرد و هم‌چنان به راه خود ادامه می‌داد. او حتی به خاطر مهران که ارادتمند عبیدالله ابن زیاد بود و از اسب افتاده بود توجهی نکرد.

مقصود عبیدالله ابن زیاد این بود که پیش از حسین ـ علیه السلام ـ خود را به کوفه برساند.

ادامه دارد:

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار