کفش‌های حسن آقا پشت در بود

فکر و خیال اعزام به جبهه، اجازه هیچ کاری را به من نمی‌دهد. همه می‌گویند برای تو درس مقدم بر همه چیز است اما من فقط به فکر جبهه‌ام. وارد منزل می‌شوم. باید از کفش های کتانی ساقه‌بلند چینی حدس می‌زدم که چه کسی آمده... حسن آقا شفیع‌زاده با برادرم یعقوب صحبت می‌کند.
کد خبر: ۲۳۷۴۲۸
تاریخ انتشار: ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۳:۰۰ - 29April 2017
کفش های حسن آقا پشت در بودبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، سال 61 است، کلاس اول نظری هستم. مدتی است که نسبت به درس و مدرسه کم علاقه شده‌ام. فکر و خیال اعزام به جبهه، اجازه هیچ کاری را به من نمی‌دهد. خود را به هر دری می زنم بلکه بتوانم به جبهه بروم. همه می گویند برای تو درس مقدم بر همه چیز است اما من فقط به فکر جبهه‌ام. به بسیج مراجعه می‌کنم دو تا برگ می‌دهند تا اینکه مسجد محل تائیدم کند...

دو روز است که علاف این معرف‌ها هستم. امروز و فردا می‌کنند، یکی می‌گوید کم سن و سالی، دیگری می‌گوید باید درس بخوانی... هیچ کس جواب درست و حسابی نمی‌دهد. وارد منزل می‌شوم. از تعداد کفش ها می‌فهمم که غریبه‌ای در خانه است. آرام در اتاق را باز می‌کنم، بله باید از کفش های کتانی ساقه بلند چینی حدس می زدم که کی آمده، حسن آقا شفیع‌زاده با برادرم یعقوب صحبت می‌کند. من را پیش خود می‌نشاند و با من خیلی گرم صحبت می کند، خوب آقا رضا چه خبر؟

بدون مقدمه می روم سر اصل مطلب: می‌خواهم بروم جبهه، اما کسی پیدا نمی‌کنم این برگ‌ها را پر کند!

برگ‌ها را به حسن آقا می‌دهم. می‌گوید: اینها لازم نیست. شما آماده باشید با هم برویم. از شدت شادی در پوستم نمی‌گنجم. روز بعد سه نفره(حسن آقا شفیع‌زاده، برادرم یعقوب و من) به طرف اهواز حرکت می‌کنیم.

راوی: محمدرضا زهدی
 
منبع: مشرق
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار