جای خواستگاری از دختردایی‌اش به حجله شهادت رفت

نام شهید «رسول فلاحی» برای خیلی از اهالی محله خزانه فلاح آشناست چراکه این نام روی یکی از خیابان‌های بزرگ این منطقه نشسته و خود من هربار که از این خیابان عبور می‌کردم، به فکرم می‌رسید‌ ای کاش مطلب بیشتری از رسول فلاحی، جز همین نام نشسته بر روی یک تابلو می‌دانستم.
کد خبر: ۲۱۳۶۹۱
تاریخ انتشار: ۲۸ آبان ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۵ - 18November 2016
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، گفتم که آدمی نبود بخواهد در مورد جنگ بی‌تفاوت باشد. نمی‌شد جلویش را گرفت. بنابراین راضی شدم به رضای خدا. اینطور هم نبود که بگوییم دست از دنیا شسته بود. رسول بار آخری که مرخصی آمد مریض بود. اما هنوز خوب نشده باز راهی جبهه شد. گفت این بار که برگشتم برویم خواستگاری دختر دایی، دختردایی‌اش هم دختر برادرم شهید علی فراهانی است. به هرحال پسرم رفت و این‌بار دیگر بازنگشت.
   

نام شهید رسول فلاحی برای خیلی از اهالی محله خزانه فلاح آشناست چراکه این نام روی یکی از خیابان‌های بزرگ این منطقه نشسته و خود من هربار که از این خیابان عبور می‌کردم، به فکرم می‌رسید‌ ای کاش مطلب بیشتری از رسول فلاحی، جز همین نام نشسته بر روی یک تابلو می‌دانستم. عاقبت از طریق یکی از دوستان به خانواده شهید معرفی می‌شوم و برای گفت‌وگو با هاجر فراهانی مادر شهید، راهی حسینیه حضرت زهرا(س) می‌شوم. گفت‌وگوی ما را پیش رو دارید.
 
حاج خانم چند فرزند دارید؟ اگر می‌شود بیشتر خودتان را معرفی کنید.
 
من الان 75 سال سن دارم. غیر از شهید، چهار پسر و سه دختر دارم. رسول متولد سال 41 بود. از همه بچه‌هایم اجتماعی‌تر و کاربلدتر بود. اوایل جنگ دیپلم حسابداری‌اش را گرفت. از نوجوانی‌اش همراه پسر دیگرم مهدی در راهپیمایی و تظاهرات علیه طاغوت شرکت داشتند. اعلامیه پخش می‌کردند و روی دیوارها مرگ بر شاه می‌نوشتند. از مسجد حضرت رقیه(س) فعالیت‌شان شروع شد. بعد از انقلاب هم باز مسجد را رها نکردند. پسرم رسول در مسجد قرآن یاد می‌گرفت و یاد می‌داد. اذان و اقامه مسجد را می‌گفت و فعالیت می‌کرد. چون آن موقع‌ها افراد بی‌سواد زیادی در محله بودند رسول با دیپلمی که داشت به نوعی از افراد باسواد محله به شمار می‌رفت. برای همین سعی می‌کرد سایر بچه‌ها را هم با انقلاب و اهداف امام آشنا کند. در مسجد و بسیج کتاب‌فروشی راه می‌انداخت و کارهای فرهنگی می‌کرد.
 
چه تصویری از شهید در ذهن‌تان ماندگارتر است؟
 
رسول خیلی خوش‌اخلاق و خوش‌پوش بود. خوش‌مشربی و اجتماعی بودنش باعث می‌شد مورد توجه و احترام دیگران قرار بگیرد و سعی می‌کرد اگر اختلافی بین دیگران رخ داد، پادرمیانی کند و خیلی‌ها قبولش داشتند.
 
چه زمانی به جبهه رفت؟
 
از همان اولین ماه‌های شروع جنگ، پسرم راهی جبهه شد. یعنی فعالیت در بسیج باعث شده بود به مسائل آگاه باشد و نسبت به سرنوشت انقلاب حساس و غیرتی باشد. می‌گفت باید بروم و به کشورم خدمت کنم. اهل ماندن در پشت جبهه نبود. یادم است همیشه نماز شب می‌خواند. حتی وقتی بیمار بود باز دست از نماز شب نمی‌کشید. انگار که برایش حکم نماز واجب را داشت.
 
سعی نکردید جلوی جبهه رفتنش را بگیرید؟
 
گفتم که آدمی نبود بخواهد در مورد جنگ بی‌تفاوت باشد. نمی‌شد جلویش را گرفت. بنابراین راضی شدم به رضای خدا. اینطور هم نبود که بگوییم دست از دنیا شسته بود. رسول بار آخری که مرخصی آمد مریض بود. اما هنوز خوب نشده باز راهی جبهه شد. گفت این بار که برگشتم برویم خواستگاری دختر دایی، دختردایی‌اش هم دختر برادرم شهید علی فراهانی است. به هرحال پسرم رفت و این‌بار دیگر بازنگشت.
 
در چه عملیاتی آسمانی شدند؟
 
آن طور که همرزمش برای‌مان تعریف کرد، در عملیات فتح خرمشهر، رسول به همراه یگانش به شلمچه می‌روند. یکی از خمپاره‌های دشمن کنارش منفجر می‌شود و یک ترکش بزرگ کاسه سر پسرم را از بالای ابرو می‌برد اما تا لحظاتی زنده مانده بود. همرزمش تعریف می‌کرد وقتی رسول مجروح شد، من صدایش کردم. یک نگاه خاصی به من انداخت. همچنان سرپا بود که در یک آن روی زمین افتاد و درجا به شهادت رسید. درست در روزی که پیکر رسولم آمد، هفت یا هشت شهید دیگر نیز به محله آورده بودند. بچه‌های محله فلاح در زمان جنگ غوغا می‌کردند و در هر عملیاتی تعداد زیادی از این جوان‌های غیرتمند به شهادت می‌رسیدند.
 
از دوستان رسول چه کسانی به شهادت رسیده‌اند؟ یادی هم از آنها کنیم.
 
خیلی از دوستانش به شهادت رسیدند. آن روزها از منطقه 17 که خزانه فلاح هم یکی از محلاتش است، جوان‌های زیادی به شهادت می‌رسیدند. ابوالفضل قنبری، بهروز و چند نفر دیگر از جوان‌های محله با رسول دوست بودند که همگی شهید شدند.
 
از توصیه‌های شهید چیزی به خاطرتان مانده است؟
 
متأسفانه وصیتنامه‌اش را ندارم، خیلی هم محتوایش یادم نیست اما تا آنجا که به خاطر دارم، رسول می‌گفت نباید در شهادتم یقه پاره کنید و یک حدیث از امام صادق(ع) روایت می‌کرد که نباید در فراق از دست رفته خیلی گریه و بی‌تابی کرد. یادم است در وصیتنامه‌اش نوشته بود من این مطالب را تند تند نوشتم و در آخر به جوان‌ها سفارش کرده بود هرگز دین و نماز را فراموش نکنند و اصول دین و اسلام را زیر پا نگذارند و شیفته غرب نشوند.
 
منبع: تبیان

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار