همسر سردار شهید مدافع حرم عزت‌الله سلیمانی؛

مالک اشتر «اثریا» تا آخرین نفس جنگید

او دلاوری از روستای مرغملک در چهار‌محال و بختیاری بود که در هشتمین روز از آبان ماه سال ۱۳۹۴ آسمانی شد و مزد مجاهدت‌هایش را در جوار حرم زینب کبری (س) در منطقه اثریای حلب گرفت.
کد خبر: ۸۸۸۱۴
تاریخ انتشار: ۰۵ تير ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۱ - 25June 2016

مالک اشتر «اثریا» تا آخرین نفس جنگید

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، گویا آرزو و حاجت دیرینه شهید عزتالله سلیمانی باید به وسیله دستان با کفایت عقیله بنیهاشم (س) برآورده میشد تا در راه پاسداری از حریم ولایت و به تأسی از سیره حضرت عباس (ع) شهد شیرین شهادت را سر بکشد. سلیمانی که جانباز دوران دفاع مقدس بود، ماند تا آوردگاه دفاع از حرم را هم تجربه کند و آنگاه شهادت را در آغوش بکشد.

او دلاوری از روستای مرغملک در چهارمحال و بختیاری، فرمانده تیپ مالک اشتر بود که در هشتمین روز از آبان ماه سال ۱۳۹۴ آسمانی شد و مزد مجاهدتهایش را در جوار حرم زینب کبری (س) در منطقه اثریای حلب گرفت.

گفتوگو با همسر شهید سلیمانی، را پیش رو دارید.

- همسرتان از رزمندگان دوران دفاع مقدس بودند، ازدواجتان در همان دوران بود؟

عزتالله متولد دوم فروردین ماه ۱۳۴۲ بود و بارها در جبههها شرکت کرده بود. منتها من و همسرم سال ۱۳۷۲ با هم آشنا شدیم و ازدواج کردیم، مراسم و ازدواجی کاملاً سنتی. خانواده من نسبت به شغل ایشان آگاهی کاملی داشتند. خودم هم شخصاً تعلق خاطری به افراد نظامی داشتم و دوست داشتم که همسرم فردی نظامی باشد. منتها ازدواج با یک نظامی سختیهای خودش را داشت. با وجودی که جنگ تمام شده بود، اما مأموریتهای شغلی عزتالله تمامی نداشت. البته ایشان از سختیهای شغلش به من گفت و در چند سال زندگی مشترکمان اکثرا در مأموریت بود. همسرم بیشتر در شمالغرب کشور و در مبارزه با گروهکهای کومله و پژاک و پ.ک.ک فعالیت میکرد. عزتالله همیشه حسرت سالهای جنگ و دوستان شهیدش را میخورد.

- پس از همان ابتدای آشنایی تکلیف بر شما مشخص بود، با کسی ازدواج کردید که شهادت آرزوی همیشگیاش بود؟

بله، میدانستم که آرزوی شهادت دارد. همیشه در صحبتهایش حرف از شهادت بود. ایشان میگفت دوست دارم مرگم با شهادت در راه خدا رقم بخورد. خلق و خویش با شهید و شهادت عجین شده بود. همیشه کتابهایی را که در مورد شهدا نوشته شده بود برایم میآورد و میخواست که مطالعه کنم. در هفته دفاع مقدس ما را برای آشنایی با جنگ، جبهه، مفهوم ایثار و شهادت به نمایشگاههایی میبرد که به مناسبت هفته دفاع مقدس در سطح شهر برگزار میشدند. خوب به یاد دارم سال ۱۳۸۶ که به مکه مشرف شدیم تا چشمشان به خانه خدا افتاد، آرزوی شهادت کرد.

مالک اشتر «اثریا» تا آخرین نفس جنگید

- خانم مسعودی از شهید فرزندی هم به یادگار دارید؟

حاصل زندگی ۲۲ سالهمان دو پسر به نامهای رضا متولد ۷۴ و مهدی متولد ۸۴ هستند.

- گویا روند شغلی همسرتان باعث میشد که شهادت همراه زندگیشان باشد؟

عزتالله همیشه به من میگفت دوست ندارم به مرگ عادی بمیرم. من هم میگفتم غیر از شهادت حق تو نیست. روند شغلیاش هم طوری بود که همیشه امکان شهادتش بود. از سال ۱۳۷۱ و همزمان با ورود ایشان به سپاه تیپ ۴۴ قمربنی هاشم (ع) استان چهارمحال بختیاری، مأموریتشان در مبارزه با تروریستها آغاز شد. از مبارزه با گروهکهای تروریستی جداییطلب همچون کومله و دموکرات در شمالغرب گرفته تا گروهکهای خرابکار و قاچاقچیها در اقصی نقاط کشور، جزئی از کار همسرم شده بود. از جمله مأموریتهای سردار شهید سلیمانی میتوانم به مبارزه با گروهک پژاک در ارتفاعات شمال غرب اشاره کنم که در این مسیر جمعی از یاران و همرزمانش به فیض شهادت نائل آمدند. اما قسمتش بود که در نهایت آن سوی مرزها برای دفاع از اسلام در جبهه مقاومت اسلامی به شهادت برسد.

-اولین بار کی برای دفاع از حرم اهل بیت راهی شدند؟

اولین اعزام همسرم اردیبهشت سال ۱۳۹۴ بود. اولین حضورشان بیسروصدا بود و کسی اطلاع نداشت. تنها من و فرزندانش میدانستیم که ایشان سوریه هستند. دو ماهی حضور داشت و بعد به مرخصی آمد و دوباره شهریور ماه ۹۴ طی نامهای که برایشان آمد، مأمور شدند تا به سوریه بروند و فرماندهی تیپ مالک اشتر را در سوریه عهدهدار شدند. بار دوم که میخواست برود، وقتی از سرکار آمد خوشحال بود. پرسیدم چی شده؟ گفت برایم نامه آمده بروم سوریه. تا زمان رفتنشان یک هفته وقت داشت تا به همه کارهایش برسد. وقتی زمان رفتن رسید، بعدازظهر همان روز رفتیم پارک، بعد هم رفتیم خرید برای خانه. کلی سفارش بچهها را کرد و به بچهها میگفت مراقب مادرتان باشید. بعد از صرف شام راهی سوریه شد.

- رفتنش برایتان سخت نبود؟

از آنجایی که زیاد به مأموریت میرفت برای ما عادی شده بود. چندان سخت نبود. همسرم نیروی تکاور بود و ما با این نبودنها کنار آمده بودیم. رضا فرزند بزرگمان، زمانی که قبر حجربن عدی را نبش کرده بودند میگفت باید برویم سوریه و جلوی دشمن را بگیریم، نکند به حرم حضرت زینب (س) دست درازی کنند. مهدی فرزند کوچکمان میگفت بابا میشود نروی سوریه. پدرش هم میگفت ما باید برویم تا از حرم حضرت زینب (س) دفاع کنیم. اما ابتدای رفتنشان به سوریه به من گفت که ما به عنوان نیروهای مستشاری میرویم. برای مشاوره نظامی نیرویهای سوریه و آموزش آنها میرویم. بعد از شهادتش من متوجه فعالیتها و مسئولیت ایشان در منطقه شدم.

- کمی از خصوصیات اخلاقی شهید بگویید.

خب قسمت و خواست خدا بر این بود که ایشان در دفاع از حرم بیبی زینب (س) به شهادت برسد.

اما ویژگیهایی در وجود ایشان بود که به نظر من شهادت را برایشان رقم زد. نماز اول وقتش هرگز ترک نمیشد. معمولاً بعد از نماز قرآن میخواند. به پرداخت خمس بسیار توجه میکرد. همسرم بسیار مهربان و مهماننواز بود. دستی در امور خیر و رفع حوائج نیازمندان داشت. هیچگاه از مقام و موقعیتش سوءاستفاده نکرد. همواره همه را به ورزش کردن تشویق میکرد و خودش هم اهل ورزش بود.

به نظر من شهادت برای ایشان به واسطه دعاهای خیری رقم خورد که پشت سرشان بود. چون در کارهای خیر پیشقدم میشد. هر کسی مشکلی داشت تا آنجا که از دستش برمیآمد کمک میکرد. به پدر و مادرشان بسیار توجه و رسیدگی میکرد و احترامشان را داشت. وقتی پدرش در حقش دعا میکرد بسیار خرسند میشد. من همیشه به خود میگویم دعای پدرشان و بسیاری دیگر در حقش اجابت شد.

- بعد از شهادت همسرتان، بستگان و اطرافیانتان چه عکسالعملی داشتند؟

کنایههای زیادی شنیدم که به من میگفتند شما بودید که اجازه دادید همسرتان به سوریه برود. اما من میگویم: من چه رضایت میدادم چه نمیدادم، آنها برای دفاع از حرم انتخاب شده بودند و باید میرفتند. برخی هم که طعنه میزدند مدافعان حرم برای پول میروند! با شنیدن این صحبتها به شخصه دلم به درد میآید، اصلاً اینطور نیست. ما خدا را شکر همه چیز در زندگی داریم پس چه دلیلی میتوانست همسر را به شام بلا بکشاند. او رفت تا پای اعتقاداتش بماند، رفت تا به یک عمر یا لیتنی کنا معک گفتنهایش جامه عمل بپوشاند. خوب بسیار خوشحالم که رهبری حجت را تمام کردند و فرمودند: امروز اگر در سوریه و عراق نجنگیم باید در شهرهای خودمان جلویشان بایستیم.

- شما با رهبر معظم انقلاب دیداری داشتید؟

شهید بزرگوار خیلی دوست داشت به دیدار رهبری برود اما قسمت نشد و سعادت نداشت. اما بعد از شهادتش ما به محضر امام خامنهای رسیدیم. من در آن دیدار خدمت آقا عرض کردم شهید بزرگوار خیلی دوست داشت شما را زیارت کند، ولی امکانش فراهم نشد. رهبر عزیز فرمودند که کم سعادتی از من بوده است. آنجا حس عجیبی پیدا کردم که رهبر جهان اسلام با این همه بزرگی و عظمت، ندیدن شهید را از کمسعادتی خود میدانست.

- به زیارت مزار عمه سادات مشرف شدهاید؟

شهید در مدت دو ماهی که در سوریه بود، تماس میگرفت و میگفت که من بسیار مشغله دارم و نمیتوانم به ایران بیایم شما بیایید سوریه. ما قرار بود به زیارت برویم که ایشان شهید شدند و بعد از شهادتش به زیارت عمه سادات رفتیم. آنجا به خودم افتخار کردم، چراکه هرکسی این لیاقت را ندارد همسر شهید مدافع حرم باشد. من از حضرت زینب (س) میخواهم برایمان دعا کنند که خدایی ناکرده از راهشان منحرف نشویم و راه شهیدمان راه ما باشد و از خدا بخواهد صبر زینبی به من و بچههایم بدهد.

-شهید سفارشی برای بچهها داشتند؟

همیشه در صحبتهایشان به من میگفت که مراقب بچهها باشم. شهـید بزرگوار سفارش زیادی داشت از جمله این سفارشها توصیه اکید به نماز اول وقت، ادای وجوهات شرعی، خمس، زکات و توجه به همه فرائض دینی و حمایت بیقید و شرط و بدون تسامح و تساهل از ولایت مطلقه فقیه... از سفارشهای دیگرش تأکید به کسب روزی حلال و جلوگیری از ورود لقمه حرام ولو به اندازه دانه خردل به زندگی بود. البته باید بگویم خودش در انجام این امور پیشتاز بود و سپس دیگران را ترغیب میکرد.

-از نحوه شهادتشان اطلاعی دارید؟

عزتالله در روز جمعه هشتم آبان ماه ۱۳۹۴ در اثریا (حلب) به شهادت رسید. ایشان ۲۰ روز قبل از اینکه در سوریه به شهادت برسد، زخمی هم شده بود. آنطور که به ما اطلاع دادند در جنگی تن به تن شهادت را که آرزوی سالهای بیقراری و مجاهدتش بود در آغوش کشید. ایشان فرمانده تیپ مالک اشتر بود و چون مالک تا آخرین نفس جنگید.

- وقتی خبر شهادت همسفر و همراه ۲۲ ساله زندگیتان را شنیدید، چه کردید؟

خب این سؤال را نمیشود خیلی راحت پاسخ داد. هر کسی هم جای من بود وقتی خبر از دست دادن عزیزش را بشنود به نظرشما چه حالی میشود. آن هم عزیز سفرکردهای که دو ماهی ندیده و در تدارک آمدن و دیدارش باشی و بعد خبر شهادتش را بدهند. میشود گفت بدترین خبر است. خبر شهادتش را خانواده خودم به من اطلاع دادند. از دست دادن عزیزمان اگر به غیر از شهادت و رضای خدا بود هرگز تحملپذیر نمیشد اما این رفتن و جدایی چون برای رسیدن به قرب الهی و رضایت خداوند و برای یاری رساندن به امام زمان (عج) است، تحملپذیر میشود. اما دلتنگیها برایشان همچنان با ما سر ناسازگاری دارند. برای من و بچهها خیلی دوری از شهید بزرگوارمان سخت است، دلتنگش میشویم اما من به داشتن چنین همسری افتخار میکنم و بچهها هم به خاطر داشتن چنین پدری به خود میبالند، مجاهد و رزمندهای که در گردان زینبی ثبت نام کرد و راهی شد، رفت و دلاورانه جنگید و اجازه نداد تا منطقه تحت فرماندهیاش به دست تکفیریها بیفتد. فاش میگویم همسرم شهادتت گوارایت باد. روزی ایشان شهادت بود.

- مراسم تشییع سردار شهید عزتالله سلیمانی چطور برگزار شد؟

مانند مراسم تشییع شهدای مدافع حرم در کشور، بسیار مراسم با شکوهی برای ایشان برپا شد. تشییع شهیدم مصادف با روز ۱۳ آبان ماه سال ۱۳۹۴ بود. سردار شهید عزتالله سلیمانی در زادگاهش به خاک سپرده شد و در کنار همرزمان و شهدای دوران دفاع مقدس آرمید.

- این روزها در ایام ماه مبارک رمضان جای خالی شهیدتان با وجود نبودنهایش در زندگی بیش از پیش حس میشود؟

بله، قطعاً همینطور است. مرتبه اولی که راهی سوریه شدند همزمان با ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۴ بود. همسرم از همانجا تماس میگرفتند و ما را برای سحری بیدار میکردند. حدوداً ۱۵روزی از ماه رمضان گذشته بود که به مرخصی آمد. من و بچهها با هم قرار گذاشتیم که یک استقبال گرمی از ایشان داشته باشیم، برای همین هر بار که تماس میگرفت من میپرسیدم که دقیقاً کی میآیی؟ ایشان هم میگفت که مشخص نیست، میخواست ما را با آمدنش غافلگیر کند. اما من و بچهها هم برنامههای خودمان را داشتیم. خوب به یاد دارم جمعه صبح بود که ساعت ۵ به خانه رسید. همه برنامههایمان را به هم ریخت. گفتم چرا نگفتی میآیی؟ گفت اینطوری بهتر است من میدانستم که شما میخواستید تشریفاتی کنید. اما ما کار خودمان را کردیم. بنر خوشامدگویی، قربانی کردن گوسفند و... اما همسرم اصلاً اهل تشریفات نبود. دوست داشت همه چیز ساده باشد. ۱۳ تیرماه ۱۳۹۴بود که خودش با همه فامیل تماس گرفت و آنها را برای مراسم افطاری و شام دعوت کرد. آخرین افطاری با عزیز دلمان بود که خیلی هم خوب برگزار و برای همیشه در ماه مبارک رمضان به یادماندنی شد.

منبع: روزنامه جوان

نظر شما
پربیننده ها