روایت داستانی شهید مصطفی خمینی 3؛

آتش ظلم برانداز «روح الله» از درون «آقا مصطفی» زبانه می‌کشید

«حاج آقا مصطفی» از خرداد 42 به طور جدی و مستمر در کنار پدر قرار می‌گیرند و بعد از دستگیری امام عملا رهبری نهضت را عهده دار می شود.
کد خبر: ۶۹۴۰۵
تاریخ انتشار: ۱۷ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۶:۱۹ - 06February 2016

آتش ظلم برانداز «روح الله» از درون «آقا مصطفی» زبانه می‌کشید

ماموران جرات نداشتند به بیت امام بیایند

عصر عاشورای سیزدهم خرداد 1342 فرا رسید و پدرم با الهام از درسهای عاشورای حسینی (ع) به بسیج و آگاه ساختن هر چه بیشتر مردم پرداختند. ایشان اعلام کردند که به مناسبت عاشورا در حرم مطهر حضرت معصوم سلام الله علیها نطق مهمی ایراد خواهند کرد. مأموران ساواک از طریق عده ای روحانی نماها نزد مراجع رفته و آنها را از سخنرانی باز داشتند . اما کسی جرأت نکرد به بیت پدر بیاید.

عده ای بسیاری به من مراجعه کردند تا پدر  را برای حفظ جانشان از سخنرانی منصرف کنم. که  در جواب آنها  گفتم به فیضیه بروند و موضع گیری مناسبی نداشته باشند تا اگر حادثه ای رخ داد بتوان دفاع کرد.

پدرم به من گفتند ساعت 6 بعد از ظهر روز 13خرداد 1342 عازم مدرسه فیضیه هستند تا به تکلیف خود عمل کنند.

ساعت هنوز پنج نشده بود که  با انتشار این خبر جمعیت فراوانی  که در آن ایام طبق سنوات قبلی از اقصی نقاط کشور به منظور عزاداری به شهر قم آمده بودند و همچنین روحانیون و مردم انقلابی قم به صحن مطهر و اطراف آن هجوم آوردند. فریاد « خمینی، خمینی» خیلیها را به خیابان کشاند. وعدهها و تهدیدهای ساواک بیثمر ماند و پدرم در حلقه جمعیت به سوی مدرسه آمد تا برای مردم حرفهایی بزند که بنا بود تاریخ و زندگیشان را برای همیشه تغییر بدهد.او در سخنرانی شاه را که آن وقت به زعم خودش « سایه خدا بر زمین» بود مورد سوال، سرزنش و انتقاد قرار داد و در حضور دهها هزار تن او را «مرتجع سیاه» و«بدبخت بیچاره» خواند و با مردم بیپرده و صریح سخن گفت

ایشان با ذکر حادثه کربلا و ارتباط آن با ایران شاه را دست نشانده اسرائیل دانسته و به شخص شاه نصایحی می کنند که در اداره کشور تغییر رویه بدهد. پدرم در سخنان روز عاشورای خود محمدرضا پهلوی را خطاب قرار داده و ضمن نصیحت به وی هشدار دادند که از عاقبت پدرش درس بگیرد و اگر راست میگویند که او با اسلام و روحانیت مخالف است بد فکر می کند! و اصولا چه ارتباطی بین شاه و اسرائیل است که سازمان امنیت میگوید از شاه صحبت نکنید و از اسرائیل هم صحبت نکنید؟!

 ایشان در سخنرانی خویش فرمودند:

امروز به من خبر دادند که عده ای از وعاظ و خطباء تهران را بردهاند سازمان امنیت و تهدید کرده اند که از سه موضوع حرف نزنند: 1 از شاه بدگویی نکنند2 به اسرائیل حمله نکنند. 3 نگویند که اسلام در خطر است و دیگر هر چه بگویید آزادند. تمام گرفتاریها و اختلافهای ما در همین سه موضوع نهفته است. اگر از این سه موضوع بگذریم دیگر اختلافی نداریم و باید دید که اگر ما نگوییم که اسلام در خطر است آیا اسلام در خطر نیست؟ اگر ما نگوییم شاه چنین و چنین است آیا آن طور نیست؟ اگر ما نگوییم اسرائیل برای اسلام و مسلمین خطرناک است آیا خطرناک نیست؟ و اصولاً چه ارتباطی بین شاه و اسرائیل است که سازمان امنیت میگوید از شاه صحبت نکنید از اسرائیل نیز صحبت نکنید؟ آیا به نظر سازمان امنیت شاه اسرائیلی است؟ آیا به نظر سازمان امنیت شاه یهودی است؟ آقای شاه! اینها میخواهند تو را یهودی معرفی کنند که من بگویم کافری تا از ایران بیرونت کنند و به تکلیف تو برسند؟

با کماندوهای شاه برخورد خواهیم کرد

صبح روز عاشورا که مردم در حال عزا داری در حضور پدر بودند یکی از مقامات ساواک وارد مجلس شد و به پدرم گفت از طرف شاه مأموراست به ایشان ابلاغ کند اگر امروز بخواهید سخنرانی کنید کماندوها را به مدرسه می ریزد و آنجا را به خاک و خون می کشد.

پدرم در جواب گفتند : ما هم به کماندوهای خود دستور می دهیم با کماندوهای شاه برخورد کنند.

این سخنان که به مثابه جام زهرآلود بر کام شاه و اربابان آمریکاییش فرو ریخت آنان را از خواب غفلت بیدار کرد و به خود آورد گر چه برای آنان سخت بود باور کنند که در جامعه خفقان زده ایران پس از 28 مرداد کسی در ملا عام و با حضور گسترده مردم به خود جرأت داده  و شاه را به طور مستقیم مورد خطاب قرار دهد مفتضحانه او را نصیحت کند و بی محابا از بدبختی و بیچارگیش سخن براند اما این واقعیتی بود که به وقوع پیوسته بود و آنان چارهای جز باور آن نداشتند. به هر حال سخنرانی حماسی پدرم رژیم را متقاعد ساخت که او  دیگر ساکت نخواهد نشست و این رود خروشان دیگر خاموش نخواهد شد و این موج قطعا امواج گستردهای در پی خواهد داشتتنفر از رژیم بالا گرفت و در سراسر ایران وعاظ سخنرانی های تندی علیه شاه کردند که اخبار آن از طریق من به پدرم می رسد.روز دوازدهم محرم 50 نفر از وعاظ که هماهنگ با پدرم علیه شاه سخنرانی کرده بودند توسط مأموران شاه دستگیر شدند.

عزاداری عاشورایی در روزهای سیزدهم و چهاردهم خرداد در تهران و قم در آن سال رنگ و بوی سیاسی داشت. نوار سخنرانی پدرم تکثیر میشد و دست به دست میچرخید و حرفش سر زبانها بود. این سخنرانی به زبان مردم و بسیار ساده و تاثیرگذار ایراد شد. هاله جبروت ظل الهی گرداگرد شاه ترک خورد و طلسم وحشت دستگاه مخوف ساواک و نام شاه شکست. این سخنرانی حرکتی شجاعانه در مقابل ستم حکومتی قدرتمند بود اما شاه دلگرم به پشتیبانی قدرتهای خارجی به جای تامل و اصلاح به خشونت و سرکوب متوسل شد و دستور بازداشت  پدرم را صادر کرد.

حمله به بیت مراجع و علما

سرانجام در نیمه شب 15 خرداد مامورین رژیم ناگهان به منزل من در قم یورش آوردند و ایشان را دستگیر و شبانه به پادگان عشرت آباد تهران انتقال دادند. در مشهد آیت الله قمی و در شیراز آیت الله محلاتی نیز دستگیر و روانه زندان شد. خبر دستگیری پدرم ، به سرعت در قم و تهران پخش شد و به نقاط دیگر کشور رسید. صبح روز 15 خرداد، جمعیت زیادی در اطراف منزل پدرم در قم اجتماع کردند و من به همراه آنها طرف حرم معصومه(س) حرکت کردیم. شهر در اشغال نظامیان بود. اما مردم به اخطارها و تهدیدها توجه نکردند و به راه خود ادامه دادند سرانجام ماموران به روی جمعیت آتش گشودند و عده ای را مجروح کرده و به شهادت رساندند.

در تهران، تظاهرات از میدان بارفروشها آغاز شد و در بازار و میدان ارگ به اوج خود رسید. گروهی به ساختمان رادیو در میدان ارگ هجوم بردند اما به سبب تیر اندازی شدید عقب نشستند. مردم به چند پاسگاه حمله بردند. چندین کامیون و اتوبوس دولتی و حتی باجههای تلفن را به آتش کشیدند شهر به صورت نیمه تعطیل درآمد دانشجویان دانشگاه تهران کلاسها را تعطیل کرده و به تظاهرکنندگان پیوستند، شعارها بیشتر در هواداری از امام و اعتراض از دستگیری ایشان بود.

کشاورزان ورامین و روستاهای اطراف تهران با شنیدن خبر، کفن پوشیده و به سوی تهران به راه افتادند و بسیاری از آنها در برخورد با نیروهای مسلح جان باختند. همزمان با تهران و قم مردم شیراز، اصفهان و مشهد نیز به حرکت در آمدند. شاه با اطلاع از وسعت تظاهرات به کاخ سعدآباد رفت و فرماندهی عملیات سرکوب را شخصاً به عهده گرفت دولت و رسانههای خبری مثل همیشه اعلام کردند که این حادثه به تحریک عوامل خارجی به وجود آمده و ادعا کردند که در تاریخ 11 خرداد شخصی به نام «عبدالقیس جوجو» از بیروت با هواپیما وارد ایران شده و در گمرک مهرآباد حدود یک میلیون تومان دلار از او به دست آمده است.

او اعتراف کرده آن را از طرف جمال عبدالناصر برای افراد معینی در ایران، به منظور ایجاد شورش آورده است. سفارت ایران در بغداد نیز طی اطلاعیهای نام این شخص را «محمد توفیق القیاسی» ذکر کردهبود. دولت وعده داده بود تفصیل ماجرا را به زودی به اطلاع مردم برساند، اما هرگز این وعده تحقق نیافت.

وقایع 15 خرداد، بیانگر این حقیقت بود که مبارزه با رژیم کودتا دیگر از طریق قانون و به صورت مسالمتآمیز امکان ندارد.پس از این واقعه در تهران و قم و سایر شهرها دولت به دستگیری و محاکمه روحانیون و مردم ادامه داد. زندانها از روحانیون و بازاریها و کسبه پر شد و عدهای نیز محاکمه و اعدام شدند. جریان 15 خرداد هر چند ظاهرا با سرکوب خونین به نفع شاه تمام شد اما در حقیقت ماهیت رژیم ستمشاهی را بیش از پیش برای همگان آشکار کرد و نقطه آغازی برای طوفان عظیم انقلاب اسلامی گردید

پدرم از آغاز ماه محرم شبها منزل من استراحت می کردند. من آن شبها از پدر محافظت می کردم در نیمه شب 12 محرم توسط مأموران کماندو دستگیر شدند مقاومت من هم تأثیری نداشت چرا که مأموران مرا را تهدید کردند و هم اینکه پدرم از من خواستند که مقاومت نکنم. مأموران از ترس بیدار شدن مردم پدرم را بی سر و صدا بردندنخستین افراد، همسایگان و نزدیکان پدرم بودند که با فریادهای من بر  بام خانهام، از واقعه آگاه شدند.

پس از دستگیری پدر به همراه انبوه جمعیتی که از این حادثه مطلع شده بودند ،به طرف صحن مطهر حرکت کردیم و آنگاه که به چهار راه بیمارستان رسیدیم با گروهی از مأمورین پلیس رو به رو شدیم که با یک بلندگو از مردم میخواستند متفرق شوند ولی چون با عکس العمل شدید من  و مردم خشمگین مواجه شدند پا به فرار گذاشتند. مردم قم به رهبری من از خیابان ارم وارد میدان آستانه و صحن مطهر شدند و از بلندگوی صحن که صدای آن تقریبا به همه محلههای اطراف حرم می رسید به دادن شعار پرداختیم مردم در حرم شعار یا مرگ یا خمینی سر دادند در همین حین و با سخنرانی من در حرم خبر رسید بین مردم و مأموران درگیری ایجاد شده و تعدادی از مردم کشته و زخمی شده اند تا اینکه از طرف مراجع پیغام رسید که مردم به خانه شان بروند.تا تصمیم نهایی گرفته شود.

حمله به شهر قم با توپ و تانک و هواپیما

رژیم شاه ابتدا با تانک و توپ و مسلسل خونریزی بی سابقهای را به راه انداخت و چون دید نمی تواند مردم غیور و مسلمان شهر قم را سرکوب کند هواپیماهای بمب افکن را روانه قم کرد تا در صورت لزوم شهر را بمباران کنند این هواپیماها وارد آسمان قم شدند و با شکستن دیوار صوتی و مانورهای هوایی کوشیدند اهالی شهر را بترسانند. علما و روحانیونی که به صحن مطهرآمده بودند با دیدن برخورد خصمانه و وحشیگریهای رژیم با مردم قم و قتل عام عدهای از آنها دریافتند که دیگر ایستادن بیفایده است و شاه برای حفظ تاج و تخت خود از کشتار مردم هم دریغ نخواهد کرد خشم و ابراز احساسات تودههای مردم به حدی بود که کسی جرأت نمی کرد از آنان بخواهد دست از تظاهرات بردارند.

 ولی من به خاطر موقعیت ویژه خویش این رسالت را به عهده گرفتم و طی نطق کوتاهی بعد از  سپاسگزاری و قدردانی از وفاداری فداکاری و حق شناسی ملت نسبت به پدرم گفتم: هیأت حاکمه با ایستادن در برابر اراده ملت به وحشیانه ترین وجهی ملت را به مبارزه قهرآمیز میکشاند و از هیأت حاکمه خواستم تا پدر پیر مرا که نیمه شب ربوده و به مکان نامعلومی برده بودند، هر چه زودتر بازگردانند و عامه مردم را از نگرانی بیرون آورند و نیز از مردم خواستم که دست از تظاهرات بردارند و به خانههای خود بروند و یک ساعت قبل از غروب آفتاب که حضرات علما بار دیگر به صحن مطهر می آیند آنان نیز اجتماع کنند تا تصمیم قاطعی اتخاذ شود.

همزمان در تهران نیز با دستگیری پدرم مردم به خیابانها ریخته و دانشجویان کلاسهای درس را تعطیل کردند و بازار تهران بسته شد.و به تبع آن در سایر شهرها نیز درگیریهایی بین مأموران و مردم شکل گرفت که به قتل عام و زخمی و بازداشت شدن مردم علما و و عاظ منجر شد.در این زمان که پدرم به دست ساواک دستگیر شده بود وظیفه رسیدگی به امور پدر و سرپا نگه داشتن نهضت انقلاب اسلامی را به عهد گرفتم.

دستگیری امام مانع انقلاب نمیشود

پس از دستگیری پدرم، این طور پنداشته میشد که نهضت اسلامی رو به افول خواهد گذاشت و خروش مردم در گذر زمان خاموش خواهد شد اما تعلیمات و زمینههایی که رهبری نهضت در نهاد شاگردان و یاران خود به وجود آورده بود باعث شد که بسیاری از آنان از میان مردم برخیزند و اهداف 15 خرداد را تداوم بخشند.

من با گردآوری مردم پراکنده و پاشیدن بذر امید در دلهای شیفته آنان موجب شدم تا فشار افکار عمومی برای رفع بازداشت از پدر روز به روز بیشتر شود و در نهایت موجبات آزادی ایشان فراهم گردد.فعالیت من از یک سو برای آزادی امام پدر و از دیگر سو بر در اهتزاز نگهداشتن پرچم مبارزه و رهبری آن متمرکز شده بود من اعلامیههایی را تهیه میکردم و برای روحانیون میفرستادم و دستورهای پدر را که از داخل زندان به دستم میرسید به مورد اجرا میگذاشتم پدر توانسته بودند به واسطه بعضی از افسران متعهد و مسلمانی که در ارتش بودند از زندان با من ارتباط برقرار کنند و اولین چیزی که از زندان از سوی پدر به دستم رسید، وصیتنامه ایشان  بود. ساواک قم هم مرا زیر نظر داشت فعالیتهایم را مورد به مورد گزارش   می کرد.

خطابهها و سخنان محکم من پس از بازداشت پدر  به گونهای بود که اغلب می گفتند  این آتش ظلم برانداز حاج آقا روحالله است که از درون آقا مصطفی زبانه میکشد توگویی این خود اوست که این چنین داد سخن میدهد. انگار این صدای امام (ره) است که دیوارهای ظلم را با طنین رسایش فرو میریزد و این نبود جز اینکه من با درک عمیق از چند و چون نهضت اسلامی پدر ، خوب میدانستم که چه باید بگویم و مردم را به کدام جهت راهنما باشم.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار