گفت‌وگو با خبرنگار جنگی که رکورد 4 هزار ساعت گزارش رادیویی دارد

آزادی مهران را زیر آتش شدید دشمن مخابره کردم

مجید جیران‌پور که مقارن با مبارزات انقلاب اسلامی در امریکا دانشجو بود، چند ماه پس از پیروزی انقلاب به ایران بازگشت....
کد خبر: ۵۰۹۹۷
تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۸:۲۰ - 10August 2015

آزادی مهران را زیر آتش شدید دشمن مخابره کردم

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، مجید جیرانپور که مقارن با مبارزات انقلاب اسلامی در امریکا دانشجو بود، چند ماه پس از پیروزی انقلاب به ایران بازگشت و پس از مدتی به عنوان خبرنگار فعالیتهای رسانهایاش را شروع کرد. او که در دفاع مقدس شرکت جست، در بیشتر عملیاتها حضور داشته و حدود چهار هزار ساعت گزارش رادیویی در پرونده کاریاش دارد. جیرانپور یکی از قدیمیترین و باسابقهترین خبرنگاران حاضر در مناطق عملیاتی دفاع مقدس به شمار میرود که چند باری هم ترکش میخورد و جانباز میشود. در حالی که روز خبرنگار را به تازگی پشت سرگذاشتهایم، گفتوگوی ما با این خبرنگار باسابقه دفاع مقدس را پیش رو دارید.

چگونه پای شما به عنوان خبرنگار به جبهه و مناطق جنگی باز شد؟

من در امریکا دانشجوی رشته علوم سیاسی بودم. پس از مدتی در صحبت با بچهها به این نتیجه رسیدم رشتهای بخوانم که با قشر کارگر بیشتر در ارتباط باشم. بنابراین دنبال رشتهای بودم که بیشتر با مستضعفان در ارتباط باشد، نهایتاً به رشته مدیریت صنعتی که آن زمان رشته نویی بود، رسیدم. آن زمان دانشجویان ایرانی علیه رژیم شاه و جلوی کاخ سفید تظاهراتی برگزار کردند که من را آنجا گرفتند. بعد از آن تصمیم گرفتم که به ایران برگردم. با دوستان مشورت کردم که تکلیفمان در وضعیت فعلی چیست. استعلامی از حضرت امام گرفته شد و امر دادند کسانی که تازه رفتهاند میتوانند برگردند و آنهایی که وسط کارند خودشان برای آمدن و نیامدن تصمیم بگیرند و کسانی که فارغالتحصیلیشان نزدیک است، درسشان را تمام کنند. من هم تازه رفته بودم و با این صحبتها تصمیم گرفتم که برگردم. خیلی از دوستان که عضو انجمن اسلامی بودند برگشتند. من هم دلم طاقت نمیآورد و میخواستم برگردم ببینم در ایران چه خبر است.

این اتفاقات برای چه زمانی است؟

دقیقاً همزمان با وقایع انقلاب بود. بلیت گرفتم و روزی که همهپرسی نظام جمهوری اسلامی برگزار شد تصمیم گرفتم به ایران برگردم. قاچاقی به لبنان و سوریه رفتم و 20 روزی هم مهمان جنبش الفتح بودم. پس از آن بدون پول به ترکیه رفتم و از آنجا به ایران برگشتم. آن زمان تازه سپاه تشکیل شده بود و من هم عضو سپاه شدم. چند تن از دوستان مثل محسن شریف، رضا طباطبایی و حمید شاهنگیان که سرود «خمینی ای امام» را ساخته بود عضو سپاه شده بودند و ما هم در سپاه ماندیم و مشغول کار شدیم. تا چشم به هم زدیم هر روز جایی درگیری وجود داشت. یک روز غائله گنبد، کردستان و خرمشهر بود و روزها در سپاه بودیم و شبها در محلات نگهبانی میدادیم. فشار کاری زیادی بود. دانشگاهها هم به تعطیلی خورده بود و درسم نصفهکاره مانده بود.

پس چگونه به حرفه خبرنگاری کشیده شدید؟

در شیکاگو برنامه رادیویی راه انداخته بودیم و در هفته نیم ساعت برنامه داشتیم و چنین روحیه و انگیزهای در وجودمان بود. هنگام پخش اعلامیهها ذهنیت تبلیغی همواره در ذهنمان بود. بنابراین در ایران نشریه پاسداران را با کمک دوستان راهاندازی کردیم و مسئولیت عکاسی سپاه را به عهده گرفتم. بعد از راهاندازی چند نشریه دوستان پیشنهاد کردند به رادیو برویم. شهریور سال 58 با کمک رضا انصاریان به رادیو رفتیم و آنجا پایهریزی برنامه پاسداران را کردیم. برنامه پاسداران آنجا رشد کرد و به روزی یک ساعت برنامه رسید. آن زمان جو رادیو بسیار آشفته بود و عناصر حزب توده، منافقین و بهاییها در آن نفوذ داشتند. پس از مدتی رادیو وضعیت بهتری پیدا کرد. سال 59 که جنگ شروع شد احساس کردیم که رادیو دیگر جواب نمیدهد و باید کار را گسترش دهیم. این بود که در مشورت با رضا انصاریان و سپاه قرار شد گروه تلویزیونی سپاه هم راهاندازی شود. با گروه سپاه صدا و سیما همکاری داشتیم و پس از گذراندن دورههای آموزشی به همراه 10 نفر دیگر دوره تلویزیون را دیدیم. از آن پس هم در تلویزیون بودم هم در مناطق عملیاتی برای رادیو گزارش میگرفتم و برای نشریه هم مینوشتم. اما تصمیم گرفتم بیشتر تمرکزم را روی رادیو بگذارم و هر جایی هم که گروه تلویزیون به حضورمان نیاز داشت همراهشان میرفتم. حاصل کارمان حدود سه، چهار هزار فریم عکس با دوربینی که از امریکا آورده بودم، است. چهار، پنج هزار ساعت کار رادیویی که هزار ساعت را فقط تحویل رادیو اهواز در زمان عملیاتها دادم.

آن زمان یک خبرنگارجنگی باید چه شرایطی داشت و چه سختیهایی را متحمل میشد؟

شجاعت، جسارت، قدرت بدنی بالا، هوشیاری و دانستن زبان خارجی و دانش فنی از اصول اصلی خبرنگاری بود. کمبود امکانات کار خبرنگاری را خیلی سخت کرده بود. آن زمان به خبرنگاران رادیو ناگرا میدادند و آنقدر که برای دستگاه ناگرا ارزش قائل بودیم از جان خودمان عزیزتر بود. خبرنگارها باید ناگرای 12، 13 کیلویی را روی دوششان میانداختند و میکروفون و 10 نوار را با خودمان میبردند. در کنار این در عملیاتهایی که عراق از بمب شیمیایی استفاده میکرد باید از ماسک استفاده میکردیم. اگر حساب میکردیم حدود 20 کیلو بار همراهمان بود و خبرنگاری در مناطق عملیاتی زیر آتش کار بسیار سختی بود. بیشتر بچههای رادیو به خاطر حمل سنگین این بارها آرتروز گرفتهاند. خاطرم هست رادیو نوار نداشت به ما بدهد. ماشین برای رفتوآمد نداشت. خیلی مشکل داشتیم. در رادیو چون راننده نداشتیم خودمان میرفتیم و میگفتیم اگر تا 24 آینده خبری از من نشد به دنبالم بیایید.

زمان جنگ تولیدات رادیو بیشتر شامل چه برنامههایی میشد؟

به مرور که در رادیو جا افتادم با مدیران، سردبیران و تهیهکنندگان صحبت میکردم و از جبهه برایشان میگفتم. آن زمان پخش گزارش جنگی در رادیو روال نبود و ما این قالبها را شکستیم و از رادیو گزارشهای جنگ پخش کردیم. اولینبار گزارش اعزام نیرو به مناطق عملیاتی پخش شد. از عشایر و نوجوانان و جوانان پخش کردیم. بعد قرار شد در گروه خانواده از افراد متأهل مثل پدران خانواده گزارش بگیریم. از عشایری که پشت جبههها بودند یا خانمهایی که در ستاد پشتیبانی و بیمارستانها کار میکردند گزارش برای برنامه خانواده میگرفتیم. مطابق هر برنامه سوژههایمان را انتخاب میکردیم. برنامهای به نام «فرهنگ مردم» داشتیم که شبهای جمعه پخش میشد و راجع به آداب و رسومی که در جبههها وجود داشت گزارش پخش میکردیم. مثل شبهای خداحافظی قبل از انجام عملیات یا مراسم حنابندان و اینکه شهردار در جبههها کیست گزارش پخش میشد. سعی میکردیم این فرهنگ ضبط شود تا برای نسلهای آینده هم بماند. دو خانم خبرنگار هم مثل خانم دختر نواب صفوی و مریم کاظمزاده خواهرزاده آیتالله حائری شیرازی بود و در انگلیس درس میخواند هم در مناطق عملیاتی بودند. کلاً دو خانم خبرنگار در جبهه دیدم که این دو نفر بودند.

آن زمان مثل امروز تعدد رسانه نبود. برخورد رزمندگان نسبت به حضور خبرنگارها در جبهه چگونه بود و برنامههایتان در جامعه چه بازخوردی داشت؟

به نظرم رادیو توانست پلی بین مردم و رزمندگان باشد و عنوان یک رابط میان جبهه و پشت جبهه باشد. قبل از اینکه جنگ شروع شود در مجموعه سپاه خیلی از بچهها را میشناختیم. روزهای اول که جنگ شروع شد با مکافات زیادی با هواپیما به اهواز رفتم. آن زمان بچههای سپاه همه جوان بودند و خیلی دید تبلیغاتی نداشتند. خاطرم هست به گیلانغرب که رفته بودم شهید پیچک به من گفت این خبرنگار را اخراج کنید ولی من گوشم به این حرفها بدهکار نبود. میآمدم پیش اصغر وصالی که فرمانده دستمال سرخها در پاوه بود و میگفت ناراحت نباش و با من به قصرشیرین و سرپل ذهاب بیا و از آنجا گزارش بگیر. چنین دیدگاههایی هم وجود داشت. دنیا پشت عراق بود و ما تک و تنها بودیم. یک روز رفتم اتاق بیسیم و شنیدم که چند خانم روسی صحبت میکنند. چند ثانیه روسی صحبت کردن اینها را ضبط کردم تا بگویم روسها هم پشت عراقیها هستند. اولین بار پخش نوحه در رادیو را من باب کردم. در سرپل ذهاب با شهید مهدی خندان و شهید شیرودی و دوستان دیگر مصاحبه که میگرفتم، گفتم مردم از کجا بفهمند در جبهه مصاحبه داریم و بگذارید زیر صدایتان افکت نوحه باشد. شهید خندان بچه لواسان و فرمانده یکی از تیپهای لشکر27 بود. شروع به ضبط صدایش کردم و او دو نوحه خواند. این دو نوحه را از شهید خندان ضبط کردم و به رادیو آوردم. به آقای انصاریان گفتم این نوحهها را در رادیو پخش کنید. تهیهکننده برنامه گفت توقع دارید چه چیزهایی در رادیو پخش شود. گفتیم در جبههها و زمان بیکاری چنین کارهایی صورت میگیرد. خلاصه با سلام و صلوات نوحهها را در برنامه پخش کردیم و مثل توپ صدا کرد. مردم تماس میگرفتند و میگفتند این نوحه خیلی خوب بود و دوباره پخشش کنید و ما دوباره برای برنامههای بعدی پخش کردیم. اینجوری در رادیو نوحه افراد دیگری که مداحی میکردند را پخش کردیم. بعد هم که آقایان آهنگران و کویتیپور آمدند و افراد زیادی را به ما معرفی کردند. یکی از کارهای رادیو پخش مداحی و افکتهای واقعی بود. حضور خبرنگارها باعث بالارفتن روحیه رزمندگان میشد.

در حین خبرنگاری جانباز شدید؟

من اولین خبرنگار جنگی سپاه و رادیو بودم. قبل از شروع جنگ در کردستان و پاوه درگیر بودیم. در درگیریهای پاوه شب به همراه چند دوست دیگر یک فانوس برداشتیم و شبانه جنازهها را جمع کردیم و از آنها عکاسی کردم که بعدها عکسهای مشهوری شد. اولین بار قبل از شروع جنگ در پاسگاه پرویز ترکش خوردم. در تمام عملیاتهای کوچک و بزرگ حضور داشتم. اگر عملیات هم نبود برای اینکه تنور جبهه را گرم نگه داریم باید به منطقه میرفتیم. من سه یا چهار عملیات مثل والفجر3، 4 و مرصاد را نتوانستم بروم و در بقیه عملیاتها حضور داشتم. در والفجر2 در حاجعمران وارد خاک عراق شدیم و آنجا هم ترکش خوردم و ماندگار شدم. بعضی فکر میکردند که شهید شدهام و دنبال جنازهام بودند. بعد خبر رسید که زنده هستم و یکی از دوستان برای نجاتم آمد و مرا تا مرز آورد. پس از دو ماه دوباره به منطقه عملیاتی رفتم و در خیبر و والفجر8 هم شیمیایی شدم.

از تلخترین خبرتان هم بگویید.

سقوط خرمشهر یکی از تلخترین خبرهایی بود که مخابره کردم. برخی از دوستان را در جریان آزادسازی این شهر از دست دادیم و اینکه این شهر در اختیار دشمن باشد برایمان خیلی ناگوار بود.

شیرینترین خبر و گزارشی که مخابره کردید چه خبری بود؟

آزادی خرمشهر خیلی برایم شیرین بود. همچنین خبر آزادسازی مهران هم برایم خیلی شیرین بود. این شهر چند بار دست به دست شد و آخرین بار که دست ما ماندگار شد من دور میدان دیدم هیچکس نیست. رفتم تلفن فرمانداری را وصل کردم و زیرآتش دشمن توانستم گزارشی را برای رادیو بفرستم که بلافاصله پخش شد.

 

منبع:روزنامه جوان

نظر شما
پربیننده ها