حماسه آفرینی لشکر71 روح الله در مرصاد در گفت‌وگو با سردار احمد سلیم آبادی

منافقین را در سه راهی اسلام آباد به دام انداختیم

خاطرات سردار احمد سلیم آبادی فرمانده لشکر 71 روح‌الله از عملیات مرصاد را باید یکی از ارزشمندترین مشاهدات حضوری در خصوص این عملیات به شمار آورد.
کد خبر: ۵۰۱۹۳
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۵ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۸:۲۰ - 27July 2015

منافقین را در سه راهی اسلام آباد به دام انداختیم

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، او که به عنوان یکی از فرماندهان حاضر در مرصاد توفیق حضور در کنار شهید صیاد شیرازی در بالگرد 214 هوانیروز را یافته بود، بر فراز منطقه عملیاتی نحوه حرکت منافقان را شناسایی کرده و همانجا جان صیاد شیرازی را نجات میدهد. در ادامه عملیات مرصاد، سلیمآبادی به همراه بخشی از نیروهایش عقبه منافقان در سه راهی اسلام آباد را سد میکنند و ضربات سنگینی به آنها وارد میسازند. در سالروز عملیات مرصاد به تاریخ پنجم مردادماه 1367 گفتوگویی با فرمانده لشکر71 روح الله در دفاع مقدس انجام دادهایم که تقدیم حضورتان میشود.

کارنامه عملیات مرصاد نشان میدهد نیروهایی که اولین ضربات را به منافقان وارد کردند، از یگانهای مستقر در غرب کشور بودند، شما هنگام این عملیات کجا حضور داشتید؟

اوایل سال 67 ما هنوز در منطقه عملیاتی والفجر10 بودیم و در حلبچه و حد فاصل ارتفاعات میرسور تا تپه ریشن (داخل خاک عراق) خط داشتیم. در همین زمان دشمن در جبهههای جنوبی فشار میآورد و توانست مناطقی چون فاو، شلمچه، جزایر مجنون و... را از تصرف نیروهای ما خارج کند. بنابراین به ما دستور داده شد تا منطقه را تخلیه کنیم و در نقاط جنوبیتر مستقر شویم. لذا سه گردان از لشکر71 در منطقه دزلی حد فاصل ملخ خور به سمت مریوان مستقر شد. سه گردان هم در سه راهی پاوه، کامیاران، کرمانشاه مستقر شد و دو گردان تقویت شدهمان هم که از قبل در جنوب مستقر بودند. کمی بعد از این جابهجایی از آنجایی که دشمن در منطقه شیلر به نیروهای لشکر 28 پیاده ارتش فشار میآورد، از طرف قرارگاه عملیاتی قدس از ما خواسته شد برای کاستن از فشار روی لشکر 28 عملیاتی را در ارتفاعات مسعود انجام دهیم. شناساییها و امور از این دست انجام شد و یک روز مانده به انجام عملیات کاملاً آماده شده بودیم که خبر دادند باید برای جلسهای به قرارگاه قدس بروم. در آنجا سردار حجازی که بعد از رفتن سردار عزیز جعفری به جبهههای جنوب، فرمانده قرارگاه قدس شده بود، به بنده اطلاع داد اوضاع جنوب وخیم شده است و نقل قولی از حضرت امام(ره) با این مضمون کردند که در شرایط کنونی حفظ جنوب به معنی حفظ اسلام است. بنابراین باید به آنجا برویم.

آن زمان هنوز از آمدن منافقان خبری دریافت نشده بود؟

نه هنوز اسمی از منافقان در کار نبود. بیشتر فشار دشمن بعثی در جنوب مدنظر فرماندهان بود و ما هم باید خودمان را به آنجا میرساندیم. بنابراین بعد از گفتوگو با سردار حجازی سریع به قرارگاه لشکر در سه راهی کامیاران، پاوه، کرمانشاه برگشتم و مسئولان لشکر را برای حرکت به سمت جنوب توجیه کردم. آن روزها به خاطر شرایط پیش آمده به شخصه تنها سه یا نهایتاً چهار ساعت در شبانهروز فرصت استراحت داشتم. آن شب ساعت 12 فرصت پیدا کردم تا کمی استراحت کنم که آقای جواد رحیمی مسئول ستاد قرارگاه لشکر پیشم آمد و گفت فلانی رادیو محلی کرمانشاه اعلام کرده دشمن کرند غرب را گرفته است. با تعجب پرسیدم: مطمئنی درست شنیدهای؟ کرند با مرز فاصله زیادی دارد! او رفت و کمی بعد بازگشت و گفت: اسلام آباد هم سقوط کرد! آنجا بود که فهمیدیم قضیه واقعاً جدی است. در حالی که هنوز ماهیت نیروهای مهاجم معلوم نبود و دقیقاً نمیدانستیم این چه دشمنی است که این طور سریع پیشروی کرده است.

از همان جا وارد عملیات مرصاد شدید؟

بله، هنوز در شگفتی اخبار سقوط کرند غرب و اسلام آباد غرب بودیم که با بیسیم خبر دادند بنده را به قرارگاه نیروی زمینی سپاه در کرمانشاه احضار کردهاند. ساعت حدود سه صبح بود که راه افتادیم. قرارگاه نزدیک طاق بستان بود. چند ساعتی طول کشید تا به آنجا برسیم و هوا داشت روشن میشد، وارد کرمانشاه که شدیم تعداد زیادی از مردم را دیدیم که یا داخل اتومبیلها به خواب رفتهاند یا در کنار خیابان استراحت میکنند. از سر و وضعشان مشخص بود که از ترس دشمن فرار کردهاند و به شکل موقت به کرمانشاه پناه آوردهاند. وقتی وارد قرارگاه شدم دیدم آقای شمخانی فرمانده وقت نیروی زمینی سپاه، امیر حسنی سعدی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش، شهید صیاد شیرازی، سردار رشید و تعداد دیگری از فرماندهان در آنجا حضور دارند. سردار رشید از من پرسید نیروهایتان در کجا مستقر هستند؟ من هم محل قرارگاهمان را شرح دادم و ایشان از من خواست خمپارهاندازها و سلاحهای ضد زره را برداریم و به مصاف دشمن برویم. بعد از آن با آقای شمخانی گفتوگوی کوتاهی کردم و قرار شد همراه شهید صیاد شیرازی و با یک فروند هلی کوپتر شناسایی 214 به منطقه برویم.

گویا هوشیاری شما در همین عملیات شناسایی باعث نجات جان خودتان و شهید صیاد شیرازی شده بود؟

میتوانم بگویم امداد الهی بود که باعث شد هنگام این عملیات آسیبی به ما نرسد و فرماندهان با همین شناساییهایی که صورت دادیم بتوانند بهترین تصمیمها را برای مقابله با منافقان اتخاذ کنند. آن روز به اتفاق مسئول عملیات لشکرخودمان(71 روح الله) آقای شاعری و شهید صیاد شیرازی سوار بالگرد 214 شدیم و به منطقه عملیاتی رفتیم. اوایل صبح روز چهارم مردادماه بود که به چهار زبر رسیدیم و دیدیم نیروهای مدافع تنگه با منافقان درگیر شدهاند. خلبان هلی کوپتر برای آنکه از تیراندازی منافقان در امان بمانیم در ارتفاع پایین حرکت میکرد. سمت چپ جاده و روی بلندیها یک قرارگاه تاکتیکی بود که باید خودمان را به آنجا میرساندیم. داخل بالگرد توجه همه به سمت راست یعنی جاده و محل درگیری بود، چراکه هر آن احتمال داشت از آنجا مورد اصابت قرار بگیریم. در همین اثنا و به خواست خدا رو به رو را نگاه کردم و دیدم فقط چند متر مانده تا به یک کابل فشار قوی برق برخورد کنیم. سریع به صیاد شیرازی اشاره کردم و ایشان هم زود خلبان را مطلع کرد و او هم با مانوری سیم را رد کرد، اما انتهای بالگرد به این سیم گیر کرد و احساس کردم عن قریب است که سقوط کنیم. به لطف خدا سیم پاره شد و خطر از بیخ گوشمان گذشت. به هرحال در قرارگاه تاکتیکی نسبت به موقعیت دشمن توجیه شدیم و به پادگان ابوذر رفتیم. از سمت راست جاده (اسلام آباد - کرمانشاه) رفتیم و آنجا را شناسایی کردیم. در پادگان ابوذر متوجه شدیم شب قبل از آن نیروهای منافق و عراقی به آنجا آمده بودند که با مقاومت بچههای تیپ 29 نبی اکرم(ص) عقبنشینی میکنند در حالی که هنوز رد تانکهایشان در محوطه دیده میشد. بعد از کمی هماهنگی و گفتوگو این بار از سمت چپ جاده برگشتیم و آنجا را هم شناسایی کردیم. ستون منافقان پراکنده نشده بود و روی جاده صف کشیده بودند. کاملاً به منطقه و نحوه آرایش خطی و ستونی دشمن اشراف یافتیم و باید بگویم که چیزی از قلم نیفتاد.

این آرایش ستونی منافقان و استقرار در طول جاده از حماقت آنها نشئت میگرفت؟ حتی یک غیر نظامی هم میتواند بفهمد که تجمع روی جاده چه خطراتی میتواند داشته باشد؟

تبلیغات رجوی و مسئولان نفاق طوری برای نیروهایشان جا انداخته بودند که در اواخر جنگ رزمندگان ما توان مقابله با آنها را ندارند و از طرف دیگر مردم با آنها هستند و کافی است وارد کشور شوند تا مورد استقبال قرار بگیرند! بنابراین نقشه گروهک نفاق این بود که خیلی سریع و از روی جاده آسفالته خودش را به شهرهای بزرگی چون کرمانشاه، همدان، قزوین و نهایتاً تهران برساند و لذا از نفربرها و زرهپوشهای لاستیکدار و تندرو استفاده میکردند. حتی وقتی در چهار زبر یا همان تنگه مرصاد گیر افتادند، آن قدر شعور و درک نداشتند که مسیر دیگری را انتخاب کنند و آن قدر اصرار به عبور از تنگه و رسیدن هرچه سریعتر به کرمانشاه کردند، تا اینکه قتل عام شدند.

وقتی دوباره به مقر نیروی زمینی در کرمانشاه برگشتید چه اتفاقی افتاد؟

تقریبا 10 یا 10 و نیم صبح (چهارم مرداد) بود که دوباره به قرارگاه رسیدیم. در آنجا نتیجه عملیات شناسایی اطلاع سایر فرماندهان رسید. این طور میتوانم بگویم که ماحصل شناساییهایی که انجام داده بودیم، کل طرح و نقشهای که قبل از رسیدن ما انجام گرفته بود را تغییر داد. یادم است وقتی آقای شمخانی از من پرسید چه دیدی؟ گفتم: این طور که منافقان روی جاده ستونی تجمع کردهاند میشود مثل یک قالب پنیر آنها را برید و قورت داد! ایشان هم به من گفت با نیروهایت وارد عمل شو. درخواست دادم تا پشتیبانیهای لازم مثل هلی برد نیروها، تأمین مهمات و همچنین پیشبینی خارج کردن مجروحان احتمالی صورت گیرد. به رغم نگرانیهایی که وجود داشت، ایشان قولهایی داد و هنگام خروج از اتاق دیدم آقای هاشمی رفسنجانی هم آنجا هستند.

از همان جا به مصاف ضد انقلاب رفتید؟

بلافاصله بعد از خروج از قرارگاه نیروی زمینی، به قرارگاه لشکر 71 روح الله در سه راهی پاوه، کامیاران و کرمانشاه برگشتیم و نیروها را آماده عملیات کردیم. حوالی ساعت سه و نیم بعدازظهر بود که دو فروند هلی کوپتر شنوک هوانیروز آمدند و تعدادی از بچهها را که جمع قابل توجهی از فرمانده گردانها و نیروهای با تجربه و کادر در میانشان بودند، رهسپار کردم. بار دوم خودم هم با آنها رفتم و بعد دیگر خبری از این هلیکوپترها نشد و کلاً با چیزی حدود 150 یا 160 نفر از بچههای لشکر71 به سه راهی اسلام آباد رسیدیم و روی اول جاده پل دختر که به شکل یک فرودگاه اضطراری آماده شده بود، مستقر شدیم. قبل از رسیدن ما بچههای گروه اول درگیر شده و عدهای مجروح داده بودیم. در سه راهی یک بلندی وجود داشت که زیرش هم پمپ بنزینی بود. سریع بچهها را فرستادم تا روی بلندی و پمپ بنزین مستقر شوند و یک طرف جاده( سه راهی ) را به طول تقریباً دو کیلومتری کمین زدیم. از آن لحظه به بعد هر وسیله نقلیه یا نیرویی از منافقان که از اسلام آباد میخواست به طرف چهار زبر برود از سوی بچههای ما کمین میخورد و هر وسیلهای هم که میخواست از چهار زبر به اسلامآباد برگردد، به دام ما میافتاد. تا دوساعت دشمن اصلاً متوجه کمین ما نشده بود.

مگر سه راهی اسلام آباد عقبه نیروهای دشمن که در چهار زبر بودند یا آنها که هنوز داخل شهر بودند به شمار نمیرفت، با چنین اهمیتی چطور متوجه حضور شما نشدند؟

ما اصلا اجازه نمیدادیم حتی یک نفر از نیروهای دشمن زنده از کمین ما عبور کند تا بتواند خبر برساند. هر وسیلهای که میآمد و میرفت منهدم میکردیم. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه یکی از ادوات دشمن قبل از اینکه منهدم شود گلوله آرپیجی شلیک کرد که به مخزن روغن پمپ بنزین خورد و انفجار مهیبی رخ داد. اینجا بود که فرماندهان دشمن متوجه حضور ما شدند. اوایل شب بود که ناگهان منافقان آتش و نیروی زیادی بر سر ما ریختند تا بلندی کنار جاده را بگیرند و ما را پس بزنند. در یورش اول، دشمن بعد از یک ساعت درگیری، بلندی را از ما گرفت که خیلی زود دوباره پسش گرفتیم. بار دوم باز بلندی را گرفتند که سه نفر هم اسیر دادیم. اما با وجود کمبود نفرات و مهماتی که رو به اتمام بود، تسلیم نشدیم، حمله کردیم و دوباره بلندی را پس گرفتیم. در این اثنا دو نفر از اسرای ما هم فرصت پیدا کرده و فرار کردند. اما نفر سوم که شهید مددی از بچههای خوب اطلاعات- عملیات ما بود نتوانست فرار کند و منافقین ایشان را در اسلام آباد به شهادت رساندند.

یعنی شدت درگیری به قدری بود که مرتب بلندی مشرف به جاده دست به دست میشد؟

بله، در طول چند ساعت چند بار این بلندی دست به دست شد. حتی در مقطعی من به دلیل اتمام مهمات قصد داشتم ترک درگیری کنم و بچهها را عقب بکشم، ولی آن دو نفر رزمنده که فرار کرده بودند اطلاع دادند که منافقین هم کمبود مهمات دارند و همین ما را به مقاومت تشویق کرد. تا آن لحظات چیزی حدود 30 شهید و تعداد زیادی مجروح داده بودیم و مهمات آنچنانی هم نداشتیم، لذا برای بار سوم دشمن حمله کرد و بلندی را موقتاً گرفت که تنها غیرت و همت بچهها باعث شد مجدداً پسش بگیریم. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه ساعت 10 ، 11 شب دیدم سردار کوثری با یک گردان از بچههای لشکر 27 از راه رسیدند. در خصوص وضعیت منطقه با ایشان گفتوگو کردم و حاج محسن کریمی را همراه آن گردان لشکر 27 فرستادم تا بلندیهای روبهرویی ما را تأمین کنند که با مقاومت شدید دشمن روبهرو شده بودند. وضعیت بغرنجی پیش آمده بود که دیدم 120 نفری از سمت خرم آباد به ما ملحق شدند. اما چون خواستیم در قالب رزم نیروهای ما قرار بگیرند، نپذیرفتند و رفتند. خیلی برای از دست دادن آن نیروها ناراحت شدم و به فکر بودم چطور حملات دیگر دشمن را دفع کنیم که 100 نفر دیگر این بار از نیروهای کمیته بروجرد از راه رسیدند و به ما ملحق شدند. تا صبح در همان جا مقاومت کردیم تا اینکه باقی نیروهای لشکر27 از راه رسیدند و موقعیتمان را با آنها جابهجا کردیم.

جمع بندیتان از حضور لشکر71 در عملیات مرصاد چیست؟

صبح روز بعد پنجم مرداد ماه و روز اصلی عملیات مرصاد و شکست قطعی منافقین بود، با الحاق بخش دیگری از نیروهای لشکر خودمان(71 روح الله) مأمور شدیم تا بین کرند غرب و گردنه پاتاق را ببندیم و مانع از فرار منافقان از آن طریق شویم. کارمان هم موفقیت آمیز بود و آنها وقتی به گردنه میرسیدند و کمین ما را میدیدند، وسیله نقلیهشان را رها کرده و با پای پیاده به بلندیهای اطراف فرار میکردند که غالباً کشته میشدند و از بین میرفتند. ما در این عملیات 30 شهید دادیم اما در همان سه راهی اسلام آباد چیزی حدود 500 نفر از منافقان کشته شدند که نشان از عملیات موفق بچههای لشکر 71 روح الله میدهد. 64 زرهپوش و خودروی زرهی دشمن در همان سه راهی اسلام آباد منهدم شد. سه نفربر حامل دوشیکا غنیمت گرفتیم که اولین آنها را همین سردار کریمی فرمانده کنونی سپاه روحالله غنیمت گرفت. اما باید این نکته را یادآور شوم که لشکر71 روح الله تنها بخشی از عملیات مرصاد را برعهده داشت و اگر نبود جانفشانی رزمندگان تیپ 12 قائم، لشکر بدر، 32 انصار الحسین، لشکر27 محمد رسول الله، هوانیروز و نیروی هوایی ارتش و... حماسه مرصاد خلق نمیشد.

 

منبع: جوان

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
رزمنده
|
-
|
۱۳:۱۹ - ۱۳۹۴/۰۵/۱۰
0
0
اصلا چنین درخواستی از رزمندگان لرستانی نشده است و چنین درخواستی قابل قبول نیست.
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار