یادداشت/ به مناسبت سالروز ولادت حضرت علی اکبر(ع)؛

علی اکبرهای خمینی(ره)

عراق که به ایران حمله کرد، با اشاره‌ی امام خمینی(ره) جوانان بسیاری با بدرقه‌ی پدرها و مادرهای خود عازم جبهه‌های نبرد شدند. وقتی از مادری می‌پرسیدی که چرا جوان رعنایت را به مصاف تیر و تانک می‌فرستی. می‌گفت: خودم و فرزندانم فدای علی اکبر حسین(ع).
کد خبر: ۴۷۴۲۷
تاریخ انتشار: ۰۹ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۱:۱۳ - 30May 2015

علی اکبرهای خمینی(ره)

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، به تنهایی پدر نگریست. یاران همه رفته بودند. حال او مانده بود و بنی هاشم. نزد پدر شرفیاب شد و از او اجازه میدان خواست. اشک از چشمان پدر جاری شد و سکوت کرد، سپس فرمود: خدایا! گواه باش! جوانى به نبرد با آنان مىرود که از حیث اخلاق و شمایل و گفتار، شبیهترین فرد به پیامبر تو است. ما هرگاه تشنه دیدار پیامبرت مىشدیم، به چهره على اکبر مىنگریستیم.

علی اکبر به میدان نبرد رفت. نبرد سختی انجام داد و سپس نزد پدر بازگشت و گفت: "پدر! تشنگی جانم را به لب رسانده و سنگینی اسلحه مرا به زحمت انداخته است."

امام در این لحظه میگرید و میگوید: "از کدامین سو برایت آب آورم، پسرم! اندکى نبرد کن و صبر و شکیبایى نما، لحظاتى دیگر به دیدار جدّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نایل خواهى شد و کام تو را آن گونه سیراب خواهد ساخت که پس از آن هرگز تشنه نگردى."

علی اکبر به میدان نبرد برگشت. بر سپاه دشمن دشمن یورش برد اما تیری بر گلوی مبارک وی نشست. فرد دیگری نیزه ضربتی بر قامت استوار علی اکبر زد و علی روی زین اسب خم شد و گردن اسب را بغل گرفت و اسب به اشتباه او را به سمت دشمن برد و بدن مطهرش را قطعه قطعه کردند.

علی اکبر قبل از جان داد، صدا زد: سلام بر تو پدر! اکنون جدّم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مرا سیراب ساخت.

علی اکبر حسین(ع) که شبیهترین فرد به پیامبر بود، خونش ریخته شد تا نهال اسلام آبیاری شود و از درس عاشورا، نهضت خمینی(ره) شکل گیرد.

آنگاه که دشمن وحشی بعثی به کشورمان حمله کرد، علی اکبرهای خمینی(ره) به اشاره مولایشان نظر کردند و با بدرقهی پدرها و مادرهایشان عازم جبهههای نبرد شدند. از مادرشان میپرسیدی چرا جگرگوشهات را به جنگ میفرستی و او را به کشتن میدهی. گوشهی چشمانش خیس میشد و میگفت: همهی فرزندانم فدای علی اکبر حسین(ع).

چه بدنهایی که در دشتهای سوزان جنوب، در طلائیه و هویزه و شلمچه و هورالعظیم بر خاک افتادند و زیر چکمهها و زنجیر تانکهای دشمن قطعه قطعه شدند. اینان همان علی اکبرهای خمینی بودند که به وقت جان دادن، ذکر یاحسین (ع) و یا زهرا(ع) بر لب داشتند و سرشان را بر بالین ائمه معصومین(ع) گذاشتند و از دست اربابشان آب نوشیدند.

پدر شهید محمد خوشبخت از رزمندگان تیپ 33 المهدی میگوید: در کربلای 4 کار گره خورده بود. همراه با سردار اسدی از خط برمیگشتیم. به خاکریزی رسیدیم. آن سوی هشت پریها و سیم خاردارها یک تانک در معرض دید دشمن بود. دلم میسوخت که این جوانان الان مورد هدف دشمن قرار میگیرند اما نمیتوانستم کاری کنم. به یکباره دیدم دشمن این تانک را زد. تانک در آتش میسوخت و گُر میگرفت. نیروهای تانک نیز در آن آتش میسوختند. این صحنه را که دیدم، از درون آتش گرفتم. گفتم: خدا به داد پدرشان برسد. من این صحنهی جان دادن و سوختن جوانها را میدیدم و هیچ کاری از دستم ساخته نبود.

به عقب برگشتیم. خبر دادند که محمدم شهید شده است. پرس و جو کردم که کجا بوده است و چگونه. وقتی گفتند محمد در همان تانک بوده است، باز دلم آتش گرفت. محمدم میسوخت و من نمیتوانستم کاری بکنم. حتی نتوانستم وقت جان دادن بالای سرش بروم و بدرقهاش کنم.

این داستان یکی از علی اکبرهای خمینیست. همان خمینی که به علی اکبرهایش میگفت: من به حال شما غبطه میخورم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها