دفاع پرس زندگی فرمانده بصیر لشکر کربلا را روایت می‌کند؛

وقتی حاج بصیر و تعداد اندک دوستانش، 15 گردان می‌شوند

حاج بصیر زنگ زد عقب و گفت: "ما داریم برمی‌گردیم، توان مقابله نداریم." چند ساعت گذشت اما خبری از آن‌ها نشد. حاج بصیر و همان تعداد اندک در برابر دو تیپ کماندویی ایستادگی کردند. وقتی بعدها اسیری گرفتیم، اسیر گفت: شما آن روز 15 گردان به منطقه آورده بودید!
کد خبر: ۴۵۲۹۱
تاریخ انتشار: ۰۷ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۵:۰۳ - 27April 2015

وقتی حاج بصیر و تعداد اندک دوستانش، 15 گردان می‌شوند

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، سرلشکر شهید حاج حسین بصیر در شام غریبان عاشورای حسینی سال 1322 در یکی از روستاهای فریدونکنار به دنیا آمد. حسین اولین فرزند زوج محمدحسن بصیر و سیده سکینه طیبینژاد بود که در دوره ارباب رعیتی به عنوان یک رعیت در زمینهای ارباب، کشاورزی میکردند.

مادرش میگوید: «در آن دوره ما رعیت بودیم و گندم و پنبه میکاشتیم. ما کار میکردیم و ارباب میبرد. حتی خانه که زندگی میکردیم مال ارباب بود.» حسین در مهر ماه 1329 در سن هفت سالگی به مدرسه رفت و دوره شش ساله ابتدایی نظام قدیم را در مدرسه سنایی غزنوی فریدونکنار گذراند.

دوستانش را برای عبور از رودخانه کول میکرد

مادرش میگوید: «بین راه مدرسه و روستا رودخانهای بود که پل نداشت و بچهها باید از آب عبور میکردند. حسین به پدرش گفت: «اگر میخواهی به مدرسه بروم باید برایم چکمه بخری» پدرش هم برایش چکمه خرید. هنگام رفت و آمد از مدرسه او بچههایی را که چکمه نداشتند به دوش میگرفت و از رودخانه عبور میداد. به انجام تکالیف مدرسه رغبت زیادی نداشت. گاهی اوقات من تکالیفش را انجام میدادم. بیشتر بازی میکرد و در فصل تابستان برای شنا به دریا میرفت. حتی یک بار نزدیک بود غرق شود. بیشتر اوقات در خانه در کنارم میماند. من خیاطی میکردم و او برایم سوزن نخ میکرد. رابطه حسین با بچههای دیگر معمولی بود؛ گاهی به آنان علاقه نشان میداد و گاهی هم دعوا میکرد ولی با اکثر بچههای محل دوست بود و گاهی اوقات آنان را جمع میکرد و مراسم عزاداری و سینه زنی برپا میکرد.»

بعد از اتمام دوره ششم ابتدایی نظام قدیم ترک تحصیل کرد و نزد یکی از بستگانش در بابل مشغول به آهنگری شد.

در کنار این کار در امور کشاورزی به پدرش کمک میکرد. مادرش درباره خصوصیات این دوره از زندگی حسین میگوید: «پسری ساکت، آرام و معاشرتی بود و با همه رابطهای حسنه داشت. اصلا عصبانی نمیشد. با برادران و خواهرانش با نرمی صحبت میکرد و همه بچه ها به او احترام میگذاشتند.»

ازدواج حاج حسین

حسین بصیر اول شهریور 1341 برای انجام خدمت وظیفه عمومی به تهران اعزام شد و در آنجا به دلیل فعالیتهای سیاسی و پخش اعلامیههای امام خمینی(ره) به پادگان منظریه قم تبعید شد. شرایط سخت و دشوار خدمت سربازی را در اول شهریور 1343 به پایان رساند. در سال 1346 در بیست و چهار سالگی  با خانم آمنه براری ازدواج کرد. مادرش در این باره میگوید:

«به فکر ازدواج نبود و ما او را به فکر ازدواج انداختیم. با اصرار قبول کرد و گفت: زنی را که دلخواه خودم باشد باید پیدا کنم. در انتخاب همسر بیشتر جنبه مذهبی را مد نظر داشت. حسین و آمنه سه سال با هم نامزد بودند و بعد از آن با مراسمی خیلی ساده عروسی کردند. چند سالی با هم زندگی کردند. رفتارش با همسر و  پدر و مادر همسرش بسیار خوب بود. به همان اندازه که به ما احترام میگذاشت به آنها احترام میکرد. حتی وقتی پدرخانمش مریض شد چند بار او را برای معالجه به تهران برد.

بصیر در دوم مرداد 1350 در شرکت باطری سازی وزارت جنگ در تهران مشغول به کار شد. ولی به علت فعالیتهای سیاسی در اول مهر 1353 اخراج شد. به دنبال آن به زادگاهش فریدونکنار بازگشت و مشغول آهنگری شد. مدتی بعد به کمک پدرش یک کارگاه ساخت در و پنجره آلومینیومی راه اندازی کرد و مشغول کار شد.

وقتی حاج بصیر و همرزمانش به لطف خدا به مثابه 15 گردان میشوند

مرتضی قربانی فرمانده لشکر 25 کربلا که در عملیات کربلای پنج با او همرزم بوده است، در خاطرهای نقش این شهید را اینگونه بیان میکند: شهید حاج بصر در عملیات کربلای پنج در غرب کانال ماهی به همراه نیروها 22 روز حماسه آفرید. در یکی از همین روزها که عراق برای بازپس گیری سر پلی که گشوده بودیم تمامی امکانات تدافعی و تهاجمیاش در قالب دو تیپ کماندویی وارد عمل کرده بود. «عدنان خیر الله» نیز برای روحیه دادن به نیروهایش در منطقه حضور داشت. کار به جایی رسید که نیروها در خط ما فقط حاج بصیر مانده بود و دو پاسدار و طلبه بسیجی. در همین گیر و دار حاجی در تماسی با من فرمود فلانی باز میگردیم. در حالی که بغضی سنگین گلویم را به هم میفشرد آنها را به خدا سپردم. آنها با عزمی آهنین و ایمانی والا به امدادهای غیبی این دو تیپ کماندویی را با جرأت و جسارتی شگرف به یاری خدا به عقب راندند. بعدها از نیروهایی که در این عملیات به اسارت ما در آمدند شنیدیم که میگفتند شما پانزده گردان وارد عمل کرده بودید.

از آرزوی شهادت تا خبر شهادت

شب عملیات کربلای 10 بر فراز ارتفاعات ماووت به او گفتم: حاجی! امشب آتش دشمن خیلی سنگین است، شما هم چند روز که خواب به چشمت نرفته، بمان و قدری استراحت کن. گفت: آقا مرتضی! من فرمانده این محورم و باید در کنار بسیجیهایم باشم تا آنها دلگرم باشند و مشکلی پیش نیاید. سپس با اصرار از من خواست که اجازه دهم همراه نیروهایش بر قله بماند و آنگاه که رضایتم را برماندن جلب کرد با چهرهای شکفته چون گل، گفت: اگر خدا بخواهد دیگر ما رفتنی هستیم! آری، حاجی چون رودی ناآرام در ادامه همین عملیات و به تکاپوی اتصال به دریای قرب الهی سرانجام در آغوش گرم شهادت آرام گرفت.

سردار کمیل کهنسال میگوید: قبل از عملیات کربلای 1 حاج بصیر به من گفت: دیشب خواب دیدم که میوه سیاه و شیرینی را به من عطا کردند و فرمودند: آن را صرف کن و من نیز آن را صرف کردم آنقدر این میوه سیاه شیرین بود که هنوز شیرینیاش در کام من وجود دارد. خدا کند این پیام شهادتم باشد ول ایق آن باشم که در این عملیات به شهادت برسم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها