خاطره سرباز عراقی از شهیدی که به آرزویش رسید

شهدای ایرانی مستجاب الدعوه هستند/ ماجرای دفن بسیجی شهید در حرم حضرت علی (ع)

پدرم گفت: علی کاظم، تو زنده ای؟ تعجب کردم، گفتم آره، چطور؟ گفت: ما تو را دفن کردیم! تعجم بیشتر شد. ادامه داد: دیروز یه جنازه اومد که صورتش کاملا سوخته بود و نمی‌شد تشخیص داد، اما لباس تو را به تن داشت و تو جیبش پلاک تو بود.
کد خبر: ۳۰۷۹۰
تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۱ - 11October 2014

شهدای ایرانی مستجاب الدعوه هستند/ ماجرای دفن بسیجی شهید در حرم حضرت علی (ع)

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، "علی کاظم" از سربازان عراقی بود که در طول جنگ ایران و عراق بیش از پانصد  بسیجی ایرانی را به شهادت رساند. وی در بخشی از خاطراتش میگوید:

شهداء ایرانی مستجاب الدعوه هستند. آخرهای جنگ بود که تیرخوردم و خون زیادی ازم رفته بود. ایرانی ها ما را محاصره کرده بودند، چشمانم تار میدید که متوجه شدم یک ایرانی داره به سمتم می آد و تیر خلاص می زنه، نفسم را حبس کردم تا نفهمه زنده هستم. تا من رو برگردوند ناگهان نفسم زد بیرون، تا فهمید زنده هستم جلویم نشست و من هم پیراهنم را به نشان اینکه اسیر شده ام جلویش گرفتم. دیدم عربی بلد است، بچه خوزستان بود.

پرسید اسمت چیه؟ گفتم علی، علی کاظم. گفت: تو اسمت علی هست و با ما می جنگی؟! شیعه هستی؟ گفتم آره. پرسید خونت کجاست؟ گفتم: نجف... تا گفتم نجف بغض این بسیجی ترکید و در حال گریه بود که گفت کجای نجف؟ گفتم اون کوچه ای که تهش به حرم حضرت علی می خوره. دیدم داره گریه می کنه.

بهم گفت: اسمت علی هست و شیعه هستی، خونت هم کنار حرم حضرت علی، عشق ما ایرانی ها است بعد داری با ما می جنگی؟؟! سرمو انداختم پایین، ولی توبه نکردم. بعد گفت: می دونی آرزوم چیه؟ گفتم: نه. گفت: آرزوم اینه که شهید بشم و به رسم شما من رو دور ضریح خوشگل علی بچرخونن و رو به روی حرم امامم دفنم کنند.

پیراهنی که تو دستام بود را گرفت و پوشید، داشت اشک می ریخت که یهو گفت: برو آزادی! گفتم چرا؟ گفت چون شیعه هستی و اسمت علی هست، برو.

پا شدم دویدم، دور شدم اما دیدم که هنوز نشسته و داره گریه می کنه، دویدم و از حال رفتم.

چشم که باز کردم دیدم تو بیمارستان هستم. همه اقوام دورم بودند، پدرم گفت: علی کاظم، تو زنده ای؟ تعجب کردم، گفتم آره، چطور؟ گفت:ِ ما تورا دفن کردیم! تعجم بیشتر شد. ادامه داد: دیروز یه جنازه اومد که صورتش کاملا سوخته بود و نمی شد تشخیص داد اما لباس تو تنش بود و تو جیبش پلاک تو بود. ما هم به رسم اعراب بردیم و دور ضریح امام علی چرخوندیم در قبرستان درست رو به روی حرم امام علی دفنش کردیم.

به شدت اشک می ریختم، همه تعجب کرده بودند. خودم را انداختم پایین تخت، سجده کردم، گفتم: خدایا من کیا را کشتم! خدایا لعنت به من. آخر هم گفتم: خدایا یعنی توبه من را قبول می کنی؟

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار