شهید شاه آبادی در کلام مرحوم حجت الاسلام والمسلمین علی دوانی

هم خودش مبلّغ دین بود و هم افراد خانواده اش

شهید شاه آبادی با تمام وجود در تبلیغ دین و فراز مهم آن یعنی جهاد در راه حق می کوشید. این گونه بود که عاقبت به همان فوزی نائل شد که بهترین بندگان خدا می شوند؛ شهادت.
کد خبر: ۲۶۷۷۱
تاریخ انتشار: ۱۱ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۲:۱۲ - 02September 2014

هم خودش مبلّغ دین بود و هم افراد خانواده اش

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، آن چه می خوانید برگرفته از دو سخنرانی مرحوم حجت الاسلام والمسلمین علی دوانی (ره) نویسندة شهیر و روحانی وارسته و فاضل است که با اندکی تغییر و تبدیل مختصر متن از حالت گفتاری به نوشتاری، از پی هم، تقدیم حضورتان می شود. ( از ابتدای انتشار ماهنامة شاهد یاران، مرحوم حجت الاسلام دوانی با مطالب شیوا و مصاحبه های ارزندة خود در خصوص شهدا و ایثارگران انقلاب اسلامی یاری رسان ما بودند. متأسفانه دست اجل مهلت نداد تا بیش از این از نعمت اطلاعات و دیدگاه های جالب آن استاد عزیز بهره مند شویم.) این دو سخنرانی در مراسم چهاردهمین سالگرد شهادت شهید شاه آبادی در تهران ایراد شده و از روی نوارهای به یادگار مانده از مرحوم دوانی، پیاده و تدوین شده است.

***
شهید بزرگوار حاج شیخ مهدی شاه آبادی که با این مطالب درصدد بیان دورنمایی از شرح زندگانی آن شهید عالی قدر هستیم، فرزند مرحوم آیت الله العظمی میرزا محمدعلی شاه آبادی است. جد این شهید بزرگوار، مرحوم میرزا محمدجواد حسین آبادی اصفهانی از علمای اعلام اصفهان و شاگرد فقیه اعظم صاحب جواهر بوده است. آن مرحوم نظر به این که در امر به معروف و نهی از منکر مسلّم بود و در اصفهان حدود جاری می کرد، از جانب ناصرالدین شاه قاجار به تهران احضار شد و بعد از 6 سال برگشت به اصفهان و در سال 1312 هجری قمری در همان شهر بدرود حیات گفت. فرزندان آن مرحوم چند نفر بودند، از جمله مرحوم آیت الله میرزا محمدعلی شاه آبادی که ایشان دروس خودشان را در ایران و تهران نزد میرزای جلوه، میرزا هاشم اشکوری و مرحوم آیت الله میرزا حسن آشتیانی تکمیل کردند و بعد برای تکمیل آن به نجف اشرف رفتند، در درس خارج فقه و اصول آیت الله آخوند خراسانی و شریعت اصفهانی شرکت کردند و بعد از رحلت مرحوم آیت الله آخوند خراسانی به سامراء رفتند و در سامراء از محضر مرحوم آیت الله میرزا محمدتقی شیرزای استفاده کردند و بعد به ایران برگشتند ـ مدتی در اصفهان ـ و بعد آمدند به تهران و در محلۀ شاه آباد سکونت اختیار کردند. بنابراین ایشان اصلاً اصفهانی بوده، ولی به واسطۀ اقامت در محلۀ شاه آباد تهران معروف شدند به شاه آبادی.
این مرحوم در همان اوایل حکومت رضاخان در امر به معروف و نهی از منکر چنان اصرار داشت که عده-ای از علمای تهران را جمع کرد و گفت که برای اعتراض به کارهای رضاخانی برویم به حضرت عبدالعظیم(ع) و متحصن شویم. حدود 70 نفر آمادگی خود را اعلام داشتند، ولی روزی که ایشان آماده شد برود به حضرت عبدالعظیم(ع)، غیر از دو نفر کسی برای ایشان باقی نماند. در آن جا هم ایشان مشغول مبارزه با رضاخان بود و در برابر کارهای رضاخان ایستادگی می کرد، مرحوم امام خمینی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ که شاگرد خاص آیت الله شاه آبادی بودند در یکی از بیانات خودشان می فرمایند که: "مرحوم آیت الله شاه آبادی علاوه بر آن که یک فقیه و عارف کامل بودند، یک مبارز به تمام معنا بودند." آیت الله شاه آبادی خودش با آن دو نفر حدود 11 ماه در حضرت عبدالعظیم(ع) متحصن بودند و به عنوان اعتراض به کارهای رضاخان، آن هم اوایل دورة رضاخان که چندان قوی نشده و هنوز آیت الله شهید مدرس را تبعید نکرده بود، ایشان از همان جا نامه نوشتند به علمای شهرستان ها و حتی نجف اشرف که قیام کنید در برابر رضاخان و نگذارید این "چاروادار" کارش به جای باریکی بکشد که نتوان جلوی او را گرفت. معمولاً در سخنرانی های خودشان از رضاخان به چاروادار، قاطرچی یاد می کردند و حتی بعدها که دیگر مأیوس شده بودند و ماه محرم رسیده بود، در مرقد حضرت امام زاده حمزه(ع) در کنار مرقد عبدالعظیم الحسنی روزه بودند و مردم مشغول عزاداری و نوحه خوانی، ولی ایشان که می بینند کار به جای باریک رسیده و کسی طرفدار فکرشان نیست، می آیند و 10 روز منبر می روند و در آخرین روز سخنرانی خود می گویند خدایا، تو شاهد باش که من با علمای اعلام در نجف، قم، مشهد، اصفهان و سایر بلاد نوشتم و بر آنان اتمام حجت کردم و در این 10 شبانه روز اگر این را هم بگویم جمعاً 30 مرتبه گفته ام و برای افراد مختلف نیز اتمام حجت کرده ام که این چاروادار با من دشمنی و عناد ندارد، بلکه با اسلام و قرآن مخالف است و چون من و امثال من را حامی و حافظ اسلام و قرآن می داند مخالفت می کند و اگر به او مهلت داده شود، اسلام و قرآن را در این مملکت از ریشه خشک خواهد کرد.
از آن جا که مدت اقامت و تحصن مرحوم آیت الله شاه آبادی در حضرت عبدالعظیم(ع) به طول انجامیده بود و حتی رضاخان به عناوینی خواسته بود که از تحصن در بیایند و ایشان قبول نمی کردند، مرحوم آیت الله شهید مدرس و آیت الله شیخ عبدالنبی نوری می روند به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) و از ایشان می خواهند به تهران برگردند. مدتی بعد ایشان می آیند به حوزۀ علمیۀ قم و این در عصر مرجعیت مرحوم آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حائری بوده. در این موقع مرحوم امام خمینی(ره) ایشان را می بینند و می خواهند که درسی را برای شان شروع کنند و بعد تدریس درس عرفان را شروع می-کنند و امام فقید مدت 7 سال کاملاً از محضر ایشان در عرفان استفاده می کنند و از جمله تعبیراتی که امام درباره استاد خود به کار برده بودند که یکی از آقایان علما از شاگردان امام فقید نقل می کردند این بود: "من مردی به این نفیسی ندیده بودم."

جالب است که جد و پدر بزرگوار شهید شاه آبادی هر دو انقلابی بودند. جدّشان در برابر اعمال ناصرالدین شاه قیام کردند تا جایی که از اصفهان جلب به تهران شد. پدر هم در اوایل با رضاخان طرف می شود و حدود یازده ماه به عنوان اعتراض در حضرت عبدالعظیم(ع) متحصن می گردد. در همین جا من تذکری هم بدهم که انگیزۀ قیام در امام خمینی چه بسا از این استاد بزرگوار سرچشمه گرفته بود. تعبیری که مرحوم آیت الله شاه آبادی از رضاخان و اعمال او کرده بود، بعدها می بینیم همین تعبیر را امام در کشف الاسرار راجع به رضاخان و در اعلامیه ایام انقلاب دربارۀ پسرش محمدرضا کرده است. خُب، این دورنمایی بود از پدر و جد شهید بزرگوار مرحوم حاج شیخ مهدی شاه آبادی.

مرحوم شهید حاج شیخ مهدی شاه آبادی در سال 1309 شمسی در تهران متولد می شود و مقدمات علمی را تا حدود شرح لمعه در مدرسۀ مروی در تهران می آموزد. بعد در سال 1328 به قم می آید، اما چون هنوز دیپلم نگرفته، به تهران برمی گردد و یک سال می ماند تا دیپلم خود را بگیرد و در سال 1332 برای اقامت دائم به قم می آید و در این شهر ساکن می شود. در سال 1337 در سن 27 سالگی ازدواج می کند و همسر آن شهید از خاندان آیت الله العظمی میرزای شیرازی بزرگ هستند. بعد از آمدن به قم، سطح را نزد استادان مشهور حوزۀ علمیۀ قم تحصیل می کند و دوره های خارج فقه و اصول را نزد امام خمینی و آیت الله گلپایگانی و آیت الله العظمی بروجردی می بیند. در سال های اقامت در قم، بنده با این شهید بزرگوار آشنا بودم و در دبیرستان دین و دانش که دانشمند شهید مرحوم دکتر بهشتی مدیریت آن را به عهده داشت و از دبیرستان های خوب قم بود، شهید بهشتی شب ها دبیرستان را در اختیار طلاب و فضلای حوزه گذاشته بود که دروس جدید و زبان انگلیسی را نزد دبیران آن دبیرستان ببینند و بنده هم با شهید شاه آبادی در این دبیرستان دروس جدید می دیدیم ـ اضافه بر آن چه دیده بودیم، از جمله زبان انگلیسی ـ که این کار یکی، دو سال به طول انجامید.

بعد از قیام امام خمینی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ و دستگیری ایشان و حوادث بعدی، شهید شاه آبادی به دعوت بعضی از فضلا و پیشنهاد آن ها رفتند به بندر ماهشهر (که آن موقع بندر معشور می گفتند)، در قسمت خانه هایی که تعلق داشت به کارمندان شرکت نفت. بنده، سالیان قبل، پس از طی یکی، دو سال اقدامات و مبارزه با شرکت نفت، موفق شدم مسجد جامعی در بندر ماهشهر بنا کنم، یعنی پول و سرمایه از کارمندان و کارگران شرکت نفت بود و اقدامات از من و هیأت مدیره ای که دوستان تشکیل داده بودند. این مسجد بسیار خوب، با خانه ای برای امام جماعت آن تأسیس شد. در موقعی که مرحوم حاج شیخ مهدی شاه آبادی امامت جماعت آن مسجد را بر عهده داشت، رفقای قبلی، از من دعوت کردند که بازدیدی از بندر معشور و مسجد جامع به عمل بیاورم. وقتی آمدم و دوستم شهید حاج شهید مهدی شاه آبادی را دیدم که امام جماعت آن جاست خیلی خوشحال شدم و رفقایش می گفتند: آقای دوانی، این بزرگ مرد، خودش و همسرش و بچه های خردسالش، همگی در کار تبلیغ دین هستند. خانمش برای خانم ها صحبت می کند و آن ها را راهنمایی می کند و بچه ها با بچه ها، یکی از بچه ها اذان می گوید، دیگری بچه ها را جمع می کند در مسجد، همه شان مبلغند و این، واقعاً برای بنده جالب بود.

شهید شاه آبادی در سال 1350، پس از 21 سال اقامت در قم به تهران بازگشتند و به درخواست اهالی رستم آباد شمیران در مسجد آن جا اقامۀ نماز جماعت کردند و شب ها برای مستمعین، درس تفسیر قرآن می-گفتند؛ در همام موقعی که اوج قیام جوانان در دانشگاه و درگیری های خیابانی و تبعید و زندان روحانیون و انقلابیون بود. ایشان در مسجد رستم آباد پایگاه خوبی دائر کرده بود و سخت مشغول کار بود، از جمله صندوق ذخیرۀ علوی را تأسیس کرده بود و بیشتر قصدش این بود که به خانواده های زندانی ما در تهران و شهرستان ها کمک کند و حتی برای انقلابیون پول تهیه کند که در موقع مقتضی از این راه بتوانند ذخیره ای داشته باشند.
در سال 1352 شمسی، وقتی جمعی را که اعلامیه های حضرت امام فقید ـ رضوان الله تعالی علیه ـ را داشتند دستگیر کردند، ضمن بازجویی و شکنجه معلوم شد که اعلامیه ها را از آقای حاج شیخ مهدی شاه آبادی گرفته اند. بنابراین ایشان را گرفتند و سخت تحت شکنجه قرار دادند، ولی چون آقای شاه آبادی مقاومت کرد و کسی را لو نداد، سال بعد ایشان را آزاد کردند، مجدداً در همان سال بعدی یعنی 1353 ایشان را دستگیر کردند و بیست روز نگه داشتند و بعد هم آزادشان کردند.
از خصایص شهید شاه آبادی این بود که ورزشکار بود و علاقه به ورزش داشت و چهرۀ ایشان و طرز راه رفتن و گفتار ایشان هم نشان می داد که یک فرد ورزشکار است و چه خوب است که عموم روحانیون و هم کسوتان ما، ورزش را هیچ گاه فراموش نکنند تا تناسب اندام داشته باشند و حتی من سفارش می کنم نعلین هم نپوشند، برای این که نعلین در راه رفتن، تعادل آدم را به هم می زند و اجازه نمی دهد که یک فرد روحانی مقاوم و متعادل باشد. شهید شاه آبادی این حالت استثنائی را داشت که در بین بسیاری از روحانیون، فردی ورزشکار و با نشاط و همیشه خندان و با طراوت بود.
مرحوم حاج شیخ مهدی شاه آبادی به عنوان یک چهرۀ انقلابی و روحانی بسیار پر انرژی و آمادۀ هر گونه خدمات رزمی و انقلابی با این بینش در سال 1355 به شهر بانه تبعید شد. کار او در این شهر که یکی از مراکز اهل تسنن است این بود که نماز را در خانه نمی خواند. مقید بود که به 14 مسجد بانه برود و در فریضۀ نمازها، هر دفعه در یکی از این مساجد به یک امام جماعت اهل تسنن اقتدا کند و برای حفظ وحدت اسلامی و حتی بر پیروان آنان هم اثر بگذارد؛ این کار خیلی خوب آن شهید بزرگوار در آن دوران بود. آخرین بار، شهید شاه آبادی را در 30 خرداد 1357 یعنی اوایل اوج گیری تظاهرات که سرانجام به ورود امام خمینی منجر شد ـ آن موقع امام در پاریس بودند ـ با 70 نفر از علما و فضلا دستگیر کردند و در زندان کمیتۀ ضد خرابکاری کمیتۀ شهربانی، 5 ماه در زندان نگه داشتند و مجدداً 12 روز بعد، در آبان ماه دستگیر شد؛ آخرین بار در 3 بهمن همان سال، حدود 9 روز قبل از ورود امام خمینی، ایشان را آزاد کردند و همان موقع به روحانیون متحصن در دانشگاه و بعد هم به کمیتۀ استقبال از حضرت امام پیوستند.
در 21 بهمن 1357 که امام خمینی پیامی دادند و آن پیام را فوراً نوشتند و منتشر کردند و دستور دادند که اعتنا به اعلام فرماندار نظامی نکنید، شهید شاه آبادی از کسانی بود که با فعالیتی خاص دستور داد اعلامیۀ امام را در نقاط مختلف شهر پخش کنند. در 22 بهمن و حوادث بعدی هم شهید شاه آبادی در خلع سلاح کلانتری ها و انتقال اسحله و مهمات به نقاط امن شرکت فعال داشت. شهید شاه آبادی به عنوان یک روحانی انقلابی مخلص در دورۀ اول و دوم انتخابات مجلس شورای اسلامی انتخاب شد و از تهران به وکالت مجلس رسید ـ البته در شروع دورة دوم مجلس شورای اسلامی آقای شاه آبادی به شهادت رسیده بود ـ در سال 1359 در هیأت عملکرد بنیاد مستضعفان به عنوان نمایندۀ امام انجام وظیفه کرد. همچنین این شهید بزرگوار عضو ستاد بسیج اقتصادی بود و در دورۀ نمایندگی ایشان به تأکید امام که خوب است روحانیون در جبهه حضور پیدا کنند و با رزمندگان تماس داشته باشند، بارها این شهید بزرگوار در سمت نمایندگی مجلس به جبهه می رفت و یا رزمندگان در جبهه های مختلف تماس می گرفت، برای آن ها سخنرانی می کرد، امام جماعت آن ها بود و عشق و علاقه ای وافر به بچه ها داشت و رزمندگان هم علاقۀ خاصی به ایشان داشتند. در 6 اردیبهشت 1363 نماز ظهر و عصر را با رزمندگان خواند و بعد که نماز به پایان رسید، سر به سجده نهاد و این دعا را خواند:

«اللهم إنّی أسئَلُکَ اَن تَجعَلَ وَفاتی قَتلاً فی سبیلِک تحت رایَتَ نَبیِّّک وَ وَلیّک معَ أولیائِک...» این دعا را ایشان خواندند و چون رزمندگان، یک هواپیمای عراقی  را ساقط کرده بودند، با همان شجاعت خاصی که داشت، رفت که از نزدیک، محل سقوط آن هواپیما را ببیند. در همان جا بود که بر اثر انفجار خمپاره-ای، ترکش هایی به ایشان خورد و در همان نقطه به شهادت رسید.

در یک کلام، شهید بزرگوار حاج شیخ مهدی شاه آبادی، از روحانیون درس خوانده، مروّج، مبلغ، مخلص و بازمانده ای از خاندانی ریشه دار، خاندان فقه، فقاهت، حکمت، عرفان، و فرزند آیت الله میرزا محمدعلی شاه آبادی، استاد بزرگ امام خمینی ـ رضوان الله تعالی علیهم ـ بود. بنده و بسیاری از دوستان به یاد داریم حضرت امام در اعلامیۀ تسلیت شهادت این بزرگوار، از ایشان با عنوان «استادزادۀ محترم» و از پدرشان با عنوان «شیخ بزرگوار ما، استاد ما» نام بردند که برای این شهید بزرگوار در بین همۀ شهدای روحانیت و غیر روحانیت یک امتیازی بود. خوب است دوستان اعلامیۀ امام را عیناً بخوانند که پی به اهمیت وجود این شهید بزرگوار و خاندان او و پدر بزرگوارش و اهمیّت وجود او در نظر امام خمینی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ ببرند.

همین جا تذکر بدهم که فرزندان مرحوم آیت الله شاه آبادی و برادران این شهید بزرگوار هم امروز از علمای قم و تهران، از مدرسین عالی مقام قم و علمای اعلام تهران و همۀ عزیزانی که در کسوت روحانیت اند، از خدمتگزاران صمیمی اسلام و مورد احترام خاص مردمی هستند که این خاندان بزرگوار را می-شناسند. البته پیامی و اعلامیه ای هم مقام معظم رهبری و رئیس جمهوری آن وقت حضرت آیت الله سید علی خامنه ای، برای شهادت دوست و هم سنگرشان شهید شاه آبادی صادر فرمودند. مقام معظم رهبری، آن موقع، بعد از صدور اعلامیۀ امام این پیام را صادر فرمودند.

خداوند روح پرفتوح این شهید عزیز را با ارواح طیبۀ اولیای اسلام و پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین و ائمۀ اطهار ( علیهم الصلات والسلام ) و شهدای کربلا محشور بفرماید و ما را هم موفق بدارد که راه این شهیدان را بپیماییم و در صراط اهداف نورانی آن ها باشیم.

***
اگر بخواهید خاطرات هم رزمان و هم درسان و هم دوره های شهید بزرگوار مرحوم شهید شاه آبادی را جمع کنید کار بسیار با ارزشی است تا هرچه هست در یک جا جمع بشود و چهرۀ ایشان را بیشتر نشان دهد همان طور که می دانید خیلی از آن رفقا شهید شدند، متأسفانه و اظهار تأسف به خاطر این است که امروز نیستند، و اِلا شهادت مقامی است که نصیب هرکسی نمی شود و به اصطلاح شاعر:
«اسرار خدا لایق هر بی سر و پا نیست هر بی  سر و پا لایق اسرار خدا نیست»
شهادت، مقام والایی است که نصیب هر کسی نمی شود. در هر صورت سفارش می کنم به کسانی از هم-دوره ها و هم درس ها و آشنایان ایشان که باقی هستند مراجعه کنید ـ مخصوصاً به مقام معظم رهبری و آقایان هاشمی رفسنجانی و ناطق نوری ـ و یقین دارم که این ها خاطراتی و برخوردهای خوبی با شهید شاه آبادی داشته اند. و اما خود بنده در بعضی درس ها با ایشان بودم، چهرۀ شادابی داشتند، حتی از دور که به هم می رسیدیم.
از دور که به هم می رسیدیم، ایشان خنده را شروع می کردند و با دست و اشاره، از راه دور سلام می-کردند و حتی یادم است که یک روز در قم، ایام فاطمیه، در منزل یکی از آقایان روحانیون، مجلس روضه برقرار بود و بنده هم منبر بودم و البته علاّمۀ طباطبائی استاد ما هم رو به رو نشسته بودند. شهید شاه آبادی پهلوی استاد فقیه علامۀ طباطبایی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ نشسته بودند و مجلس هم پر از علما بود. بنده به تناسب مطلب داشتم لطیفه ای را می گفتم و آن لطیفه خیلی جالب بود و دیدم که استاد علامه به شدت خندیدند، به طوری که ایشان خود را نتوانستند کنترل کنند، چون تشنج اعصاب داشتند در صحبت و موقعی که لطیفه ای، چیزی می شنیدند، تا حدی حالت غیر عادی پیدا می کردند. همان حال که بر منبر بودم، دیدم که شهید شاه آبادی دست شان را گرفتند جلوی دهان شان، مع الوصف به شدت می-خندند.
بعد از این مجلس تا مدت ها که مرا می دیدند، یاد آن لطیفه می افتادند و از دور، لبخند بر لب، نزدیک می شدند و اشاره می کردند به آن لطیفه، منظورم این که آدمی دوست داشتنی بود و همیشه بشاش، با چهرۀ گشاده، لبخند به رو، و اهل ورزش هم بود، چون در طرز راه رفتن، سینه را به جلو نگاه می داشت و همچنین از نوع حرف زدنش کاملاً پیدا بود که اهل ورزش است.
بعضی از طلاب هستند که متأسفانه بر اثر نداشتن نشاط کافی، چهره ای خموده و گرفته  دارند و شاید یکی از رازهایی که ایشان در بین روحانیون و انقلابیون توانستند جایگاه خوبی پیدا کنند، همین حالت ورزش بود که با بعضی رفقا، چه روحانی و چه غیر روحانی، به ورزش می رفتند. ورزش را دوست داشتند. ما دو جا ایشان را از نزدیک دیدیم، یکی قبل از این که انقلاب اسلامی در سال 1341 شمسی به وسیلۀ امام فقید آغاز بشود، که نامش را گذاشتیم «دورۀ نهضت روحانیون ایران» و آیت الله شهید دکتر بهشتی سرپرست دبیرستان دین و دانش قم بودند.
این دبیرستان را اهل خیر با وساطت حاج آقا مرتضی حائری فرزند ارشد مرحوم آیت الله العظمی حائری، مؤسس حوزۀ علمیۀ قم، تأسیس کرده بودند و مدیریت و اختیار کامل آن را به شهید بهشتی دادند. از این دبیرستان، دانش آموزان ممتازی که شاگرد اول بودند، هر ساله استخراج می شد و نام آن ها را در روزنامه می نوشتند، که نام مدرسۀ دین و دانش سر زبان ها افتاده بود. از جمله آیت الله شهید بهشتی که خودش به خوبی بر علوم جدید احاطه داشت و همان موقع دبیر انگلیسی دبیرستان  های قم بود و همان موقع خیلی جالب بود که یکی از روحانیون و فضلای نامی حوزه، دبیر انگلیسی دبیرستان های قم باشد. بعدها «انگلیسی دانی» و علوم جدید در حوزه باب شد. اما آن موقع کم نظیر بود. شهید بهشتی درصدد برآمدند دروس جدید را ـ آن چنان که یادم است، جامعه شناسی، روان شناسی، فیزیک، شیمی و تاریخ دنیا و جغرافیای تاریخی و زبان انگلیسی ـ برای فضلا و طلاب حوزه، شب ها در همان دبیرستان دین و دانش بگذارند.
شهید بهشتی اعلام کردند که هر کس آمادگی دارد بیاید، یعنی به هر کسی هم اجازه نمی دادند، طلاب و فضلایی که درس خوان بودند و عشق و علاقه ای به دروس جدید داشتند و آمادگی برای فراگیری زبان انگلیسی. بنده هم چون قبلاً زبان انگلیسی و مقداری هم زبان فرانسه خوانده بودم و کمی هم فیزیک و شیمی، نام نویسی کردم. حدود 60، 70 نفر بودیم، یکی از آن ها شهید حاج شیخ مهدی شاه آبادی بود که گاهی اوقات از دبیرستان بیرون می آمدیم و تا تقاطع راه مان، با هم دروسی را که شنیده بودیم، مذاکره و بحث می کردیم. از کسانی که آن موقع بودند آقای سید محمد خاتمی، برادر مقام معظم رهبری و آقای سید محسن هزاوه ای همدانی و دوست ایشان آقای سید هاشم حمیدی و آقای واحدی شیرازی که الآن ادارۀ حوزۀ علمیۀ شام را به عهده دارند خاطرم است. در مرور این درس ها عشق و علاقۀ ما به کار بیشتر شد، دروس حوزه را که داشتیم، با علوم جدید نیز که کم و بیش آشنا بودیم، بیشتر آشنا می-شدیم.
خُب، شهید شاه آبادی دیپلمه هم بود و این درس ها تحولی در حوزه راه انداخت. کم کم عشق و علاقۀ افراد دیگر هم بیشتر شد و ما شهید شاه آبادی را کنار خودمان در این دروس شبانه و علوم جدید در دبیرستان دین و دانش می دیدیم. در دروس امام فقید و آیت الله بروجردی هم شرکت می کردند که البته الآن یادم نیست که با هم و کنار هم بودیم یا نه. این بود دورنمای برخورد ما با این شهید عزیز که همیشه سلام و علیک گرم و چهرۀ گشاده و لبخند زنده ایشان و دروسی که در دبیرستان دین و دانش داشتیم در خاطرم می ماند. وقتی من به دعوت فرزندان ایشان به مؤسسه ای به نام شهید شاه آبادی دعوت شدم و عین این مطالب را گفتم، فرزندان شهید تعجب کردند و گفتند: ما هیچ اطلاعی نداشتیم، معلوم می شود که ابوی، افکار این جوری را از آن دبیرستا ن دین و دانش شهید بهشتی داشته، و گفتند: برای ما هم جالب بود.
جای دیگری هم که شهید را از نزدیک دیدم و با کار ایشان آشنا شدم، بندر معشور در خوزستان که حالا به آن بندر ماهشهر می گویند ـ نزدیک بندر امام خمینی در بین اهواز و آبادان و رامهرمز، از شهرهای خوزستان در منطقۀ شرکت نفت ـ بود. بنده چند سال قبلتر از ایشان در ماه های رمضان و محرم و صفر به آن جا رفته بودم، یعنی دعوت شده بودم، که قبلاً روحانی و واعظی نرفته بود و چون دیدم در منطقۀ لوکس شرکت نفت از مسجد و آثار دینی خبری نیست، درصدد برآمدم مسجدی بسازیم و کارمندان و رؤسا و کارگران شرکت نفت را جمع کردیم و هیأت مدیره ای تشکیل شد که چون زمین به شرکت نفت تعلق داشت، این شرکت مخالفت می کرد.
چند مقاله در روزنامۀ ندای حق نوشتند و مرحوم آیت الله بروجردی را دیدم و بالاخره با وساطت هایی که شد، مسجد جامع بندر معشور با خانه ای که تأکید داشتند برای امام جماعت باشد ساخته شد. شاید اگر این خانه را در کنار مسجد جامع نمی ساختیم، امام جماعت باید در یکی از خانه های شرکت نفت باشد و بعد باید شرکت نفت اجازه بدهد و آن موقع هم وضع عجیبی داشت، کنسرسیوم بر اوضاع شرکت نفت تسلط داشت، اما این مسجد را ساختیم، بعد یکی دو نفر از آقایان در آن جا اقامۀ جماعت کردند. از جملۀ آیت الله رفیعی اراکی که امروز امام جمعۀ حضرت عبدالعظیم در شهرری هستند [ آقای رفیعی اراکی مدتی بعد از این سخنرانی فوت کردند ] و خوب از عهدۀ آن برآمدند، ولی ایشان به عللی بعدها دیگر نماندند.
چند سال بعد به من گفتند یک سری به بندر ماهشهر بزنید و مسجد جامع را که خودتان بانی آن بودید از نزدیک ببینید. وقتی رفتم، مرحوم شهید شیخ مهدی شاه آبادی مدتی بود که آمده بود آن جا و تحولی ایجاد کرده بود چون جوان بود و البته ایشان خیلی مقید بودند کاری نکند که مثلاً ساواک و مسؤولین شرکت نفت را تحریک بکند و من یکی دو روزی که آن جا بودم و با ایشان مأنوس بودم، خیلی خوشم آمد که واقعاً با تمام وجود در اختیار مردم مسلمان هستند و مرد و زن جملگی این را می گفتند.
خانم شان یک خانم تهرانی فهمیده است، از بیت بزرگ آیت الله العظمی میرزای شیرازی. این بانوی فهمیده و متدّین و امروزی، بچه های شان را خوب تربیت کرده بود. هم بچه ها روی بچه های محل اثر گذاشته بودند، هم خانم روی زن ها و هم خود آقای شاه آبادی در اجتماع مردم. در همان مسجد و در همان بندر ماهشهر که من چندین سال منبر می رفتم، پیدا بود که مردم امروزی هستند و حتی قبل از انقلاب اسلامی خانم های آن جا بی حجاب بودند، خوب شوهران شان کارمندان شرکت نفت بودند و خانم های کارگر، وقتی پای منبر می آمدند، پیدا بود که نمی توانند درست خود را جمع کنند. اما در آن مدتی که آقای شاه آبادی در آن جا بودند، من که منبر رفتم، کاملاً معلوم بود که زن ها عوض شده اند، چون همیشه موقع منبر ما زن ها سر و صدا می کنند، می بایست بالای منبر، واعظ ها بگویند خانم ها ساکت، اما اغلب ساکت نمی شوند تا آخر.
ولی من دیدم آقای شاه آبادی روی آن ها خیلی اثر گذاشته بود که قسمتی سهم خانم شان بوده. خانم ها وقتی می دیدند که یک خانم تهرانی، امروزی و متدین آمده و در منطقۀ بندر معشور، بر آن ها اثر گذاشته بود و خود خانم  هم مقید بوده، تأثیر می پذیرفتند. توی خاطراتی که از این ها نوشتند که من و آقای شاه آبادی و بچه ها برای تبلیغ از این ده به آن ده می رفتیم، همه آن ها تبلیغ می کردند، یعنی هم خانم و هم بچه ها و هم آقای شاه آبادی و واقعاً این یک حالت استثنائی است؛ ما کمتر دیده ایم یک خانوادۀ روحانی خودش و همسرش و بچه هایش همیشه مقید باشند، که هر جا هستند روی افراد اثر بگذارند. روی هم رفته دیدن این منظره در بندر ماهشهر و در ادارۀ مسجد جامع آن جا به وسیلۀ شهید شاه آبادی و تأثیری که همسرش و فرزندانش و خودش روی مردم گذاشته بودند، برای ما خیلی جالب بود، بارها هم برای این و آن نقل کرده ام و چه خوب است که یک نفر روحانی مثل شهید شاه آبادی باشد؛ چه در زمان حیات شان و چه در زمان شهادت شان. این بود دورنمایی از خاطراتی که از شهید شاه آبادی داشتم.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

 

منبع:شاهد یاران

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار