حجت الاسلام والمسلمین محمود رستگاری:

شهید شاه آبادی بسیار متواضع بود

آن چیزی که ما کمتر دیده ایم و می بینیم و فقط بعضی از افراد این حسن را دارند، ایشان آدم بسیار خلیق و متواضعی بود.
کد خبر: ۲۶۷۶۹
تاریخ انتشار: ۱۱ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۲:۰۹ - 02September 2014

شهید شاه آبادی بسیار متواضع بود

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، «خیلی از بزرگانی را که از دست دادیم، واقعاً کسی جایگزین آن ها نشد؛ یکی  همین شهید شاه آبادی بود...» آیت الله شهید شاه آبادی درواقع، مصداق «اذا مات العالم ثلم فی الاسلام ثلمه لایسدها شیء» بود. ایشان، چه قبل و چه بعد از انقلاب، آن قدر بر ارزش زمان واقف بود که حتی لحظه ای درنگ را جایز نمی دانست و با وجود آن که خود اهل معاشرت و دوستی های عمیق بود، به هنگام عمل، خود به نقطه ای می رفت که وجودش در آن جا مورد نیاز بود و دوستان را نیز به جایی که لازم می نمود راهی می کرد.
حجت الاسلام والمسلمین محمود رستگاری، واعظ و خطیب مشهور و مجری توانای ادعیه در خطوط مقدم جبهه ها برای رزمندگان اسلام، در این گفت و شنود از خاطرات و هم سفر شدن-هایش با شهید شاه آبادی در دوران قبل و بعد از پیروزی انقلاب و نیز دفاع مقدس می گوید.



شما از چه زمانی با آیت الله مهدی شاه آبادی آشنا شدید؟
آشنایی این جانب با شهید شاه آبادی برمی گردد به سال های قبل از انقلاب و تقریباً نیمه اول دهه پنجاه شمسی در تهران، در جلساتی که من به عنوان یک منبری حاضر بودم، و خداوند توفیق داده بود که در مسیر فکر و اندیشه و آرمان و نهضت حضرت امام(ره) قرار داشته باشیم. آقای شاه آبادی در منطقه رستم آباد یک مسجد داشت و بعضی پایگاه ها در مساجد شمیرانات وجود داشت که مجموعه روحانیونی که در مسیر امام و انقلاب بودند، معمولاً آن جا منبر می رفتند. ما هم جاهای مختلفی می رفتیم، ولی کم کم کشیده شدیم به آن منطقه و پایگاه مرحوم آقای ملکی که همان مسجد همت بود. این مسجد که یکی از پایگاه های انقلاب در شمیران بود مسجد معروفی است، و در مسجد شهید شاه آبادی در رستم آباد هم گاهی به مناسبت هایی چون برگزاری ختم-های مردم یا سوگواری برای ائمه اطهار(ع) در زمان ایشان منبر می رفتیم.

و آقای ملکی جزو روحانیون مبارز شمیران و مرتبط با حضرت امام خمینی(ره) بودند.
بله، مرحوم آیت الله ملکی که در آن جا شهرتی داشتند شیخ بسیار محترمی بودند و یک ارتباط سببی هم با مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی و آقای نور مفیدی داشتند ـ دقیقاً نمی دانم ولی فکر می کنم اگر بررسی کنید، آقای نور مفیدی باجناق آقای ملکی بودند ـ این ها همگی با آقای شاه آبادی ارتباط داشتند. یک مجموعه ای از روحانیون مبارز در تهران بودند و این مجموعه با همدیگر یک ارتباط و انسجام مفید و خوبی داشتند. ابتدا خفقان وحشتناکی حاکم بود، مخصوصاً از سال 1353 تا 1355، ولی بعد از سال 1355 با سرعت گرفتن، رشد و شکل گیری جریانات انقلابی، مقداری به اصطلاح فضای باز سیاسی ایجاد شده و جو مجالس و جمع ها و منبرها و نشست هایی که این دوستان داشتند و به تبع آن منبرهایی را که ما در شمیرانات می رفتیم داغ تر کرده بود. به هر حال این چنین با آقای شاه آبادی آشنا شدیم.
تقریباً مدتی بعد از همین تاریخ ـ آبان ماه 1356 ـ بود که مسأله فقدان حاج آقا مصطفی، فرزند برومند حضرت امام خمینی(ره) اتفاق افتاد.

از نقش شهید شاه آبادی در مراسم مختلفی که در سوگ آن عزیز برگزار می شد و بر سرعت گرفتن روند نهضت نیز تأثیرات خوبی گذاشت، چه خاطراتی دارید؟
نکته ای که برایم خیلی مهم و واقعاً جالب است، این که در سلسله مجالس ختمی که بعد از فقدان حاج آقا مصطفی ـ رحمت الله علیه ـ در تهران برگزار شد، عزیزان روحانی و مبارز حضور مستمر و فعالی داشتند. از جمله یکی در مراسم مسجد ارک ـ میدان 15 خرداد فعلی ـ بود که آقای روحانی منبری تاریخی رفتند و اولین بار عبارت "امام خمینی" را به کار بردند و مردم صلوات فرستادند. یکی هم در مسجد همت بود که من وقتی برای شرکت در آن مجلس وارد شدم، خدا رحمت کند شهیدان گران قدر مرحوم آیت الله مطهری و آیت الله مفتح و آیت الله شاه آبادی را دیدم که به عنوان مستقبل دم در ایستاده بودند. آقایان مطهری و مفتح و شاه آبادی وقتی مرا دیدند صدایم زدند و گفتند شما به منبر می روید؟ ـ آن موقع، منبر رفتن کاری حساس بود ـ گفتم بله. خب جمعیت هم خیلی عظیم بود و ما منبر رفتیم و منبر بسیار داغی بود که اخبار مربوط به آن در اسناد موجود است. همان حوالی آبان ماه 1356 بود. در واقع، مسجد همت و نیز منطقه شمیران به سبب مرکزیتی که برای مبارزه داشتند و همیشه حتماً مرحوم آقای ملکی هم در بطن همه جریانات بود، به هر حال آن جا مشکلاتی برای ما پیش آمد.

ارتباط تان با شهید شاه آبادی چگونه ادامه یافت؟
ارتباط مان با آقای شاه آبادی از همان  جلسات، دیگر صمیمانه شده بود و آن مجموعه از دوستان به ما خیلی لطف داشتند. حتی برای برخی مجالس سنگین و به قول معروف «مشکل دار» ـ از دید رژیم ـ نیز ما را صدا می زدند و من انجام وظیفه می کردم. مثلاً گاهی در قم پیش می آمد و حتی جلساتی در مسجد آقای امامی کاشانی، مسجد آقای رسولی در قاسم آباد یا مسجدآقای امام جمارانی در جماران برگزار می شد که مجالسی صرفاً سیاسی بود که منبر می رفتیم. از جمله در همان ماه مبارک رمضانی که در اوج انقلاب و سال 1357 بود و به برگزاری نماز عید فطر در قیطریه به امامت شهید دکتر مفتح انجامید و بعد هم به تظاهرات تاسوعا و عاشورا کشیده شد.


اصولاً شهید شاه آبادی و اصحاب انقلاب و علمایی که نسبت به بقیه سمت بزرگتری داشتند ـ ایشان آن موقع میان سال بودند و امثال حضرت عالی جوان بودید ـ یکی از وظایف شان از طرف حضرت امام، همین بوده که حلقه روحانیت مبارز را ساماندهی و راهبری کنند و به هر حال برای سخنرانی و تبیین مبانی انقلاب و مواضع حضرت امام به جاهای مختلف بفرستند و مجالس این چنینی ترتیب دهند و اعلامیه هایی را در حمایت از امام امضاء کنند. شما از این گونه حرکات چه چیزهایی در خاطرتان است؟
نکته ای را که می خواستم بدان اشاره کنم دقیقاً همین بود. مثلاً در مورد جمع کردن امضاهای تکمیلی برای اطلاعیه های حضرت امام، بعضی علما و فضلا به آقای شاه آبادی وکالت داده بودند و برخی را هم ایشان تماس می گرفتند تا اجازه بگیرند. یادم است یک بار به خود من فرمودند ما امضای شما را هم قید کرده ایم، گفتم خب، خیلی هم متشکریم. لابد در مورد دیگران هم همین طور بوده است. اما همان گونه که شما اشاره کردید، می خواهم بگویم خداوند متعال در این مجموعه، یک جوشش خاص، یک انرژی فراوانی به ایشان عنایت کرده بود که با یک جدیت و علاقه و شور و شوقی نسبت به بحث مساجد و جمع کردن جوان ها و بسیج و جذب نیروهای انقلابی و افراد گروه ها به سمت روحانیون در تکاپو بودند. طبیعتاً بانیان مجالس در برنامه ریزی-شان از میان مبارزین به ایشان مراجعه می کردند و حاج آقا مهدی هم افرادی را معرفی می کردند تا به منبر بروند.
خاطره بسیار مهمی که دارم این  است که در مراسم چهلم هایی که مانند چهلم قم و تبریز برای مرحوم حاج آقا مصطفی برگزار می شد من یکی از این «چهلم ها» را صبح در قم بودم و شاهد درگیری و بزن و بزن و دستگیری مردم توسط مأموران رژیم بودم. خلاصه صحنه های خاصی دیدم که جالب است و بعد از دیدن آن صحنه ها به تهران آمدم. بلافاصله شهید شاه آبادی به من زنگ زدند و گفتند که در منزل آقای امام جمارانی ـ همان مکانی که بعدها بیت حضرت امام در جماران بود ـ جلسه ای برقرار است. وقتی به این جلسه که رفتیم خیلی از شخصیت ها حاضر بودند: از جمله شهید بهشتی، شهید باهنر، شهید محلاتی، شهید مطهری و بزرگان دیگر؛ جلسه خیلی شلوغ بود. یادم است اداره جلسه تقریباً بر عهده شهید شاه آبادی بود. من از ایشان اجازه گرفتم تا گزارشی از صحنه هایی را که در مسجد اعظم قم دیده بودم به عرض دوستان برسانم. همین طور که شرح وقایع را می گفتم، تحت تأثیر احساسات قرار گرفته بودم و بخشی از روایتم را با گریه گفتم.


آن زمان چند سال تان بود؟
من متولد سال 1328 هستم و آن موقع حدوداً 27 ـ 28 ساله بودم. خب، خیلی جلسه تحت تأثیر شرح آن وقایع دردناک قرار گرفت. سپس آقای شاه آبادی فرمودند که حضرت امام، بعد از شهادت حاج آقا مصطفی، یک سخنرانی کرده اند و نکات مهم سخنرانی امام را برای ما گفتند. حاج آقا مهدی در ضمن صحبت، گفتند نوار سخنرانی امام نیز به دست ما رسیده و پیش یکی از آقایان است. بعد خودشان پیشنهاد کردند و گفتند این نوار شنیدنی است. هر وقت این صحنه را به یاد می آورم، از آن همه انرژی و همت این مرد بزرگ تعجب می کنم و خاطره اش برایم فراموش نشدنی است ـ حاج آقا مهدی اصلاً آدم آرامی نبود و پیوسته در حال جوش و خروش و تکاپو بود ـ القصه، ایشان برخاستند و به سرعت اتومبیل فولکسی را که داشتند روشن کردند و شاید نیم ساعت ـ سه ربعی بیشتر طول نکشید که نوار سخنرانی امام را آوردند، یک ضبط صوت گذاشتند و نوار را روشن کردند. همان سخنرانی معروفی بود که امام فرمودند فقدان حاج آقا مصطفی از الطاف خفیه الهی است و در ضمن شروع کردند به دعوت نیروهای انقلابی به وحدت. آن وقت ها بحران هایی به وجود آمده بود که ساواک هم تقریباً در ایجاد آن ها نقش داشت.

کدام بحران؟
بحران اختلاف بین مرحوم دکتر شریعتی با برخی آقایان علما و فضلا، که حضرت امام یک اشاره ای داشتند مبنی بر این که آقایان علما نگذارند این مجموعه دانشگاهی ها از هم دور و منفک شوند؛ بلکه بکوشند تا آن ها را جذب بکنند. به دانشگاهیان نیز نصیحت کردند که الان مقطع حساسی است و آن سخنرانی در نوع خودش دربرگیرندة صحبت هایی بود که روح بلند امام و آن تزکیه ای را که معظمٌ له داشتند واقعاً نشان می داد. یادم است وقتی امام این حرف ها را بیان فرمودند، مخصوصاً آن جا که گفتند این ها چیزی نیست باید از این حرف ها گذشت و بحث الطاف خفیه را مطرح کردند، یک گریه عجیبی فضای مجلس را فرا گرفته بود. ابتدای پخش نوار سخنرانی، مجلس سراپا سکوت بود ولی وقتی امام وارد این بحث ها شدند، یک مرتبه خود به خود موج گریه فراگیر شد و صدای گریه ها تقریباً خیلی بالا بود. نکته مهم این  بود که بعد از نوار صحبت های حضرت امام، شهید مطهری نیز یک ربع صحبت کردند که آن هم سخنرانی عجیبی بود. ایشان این گونه بحث را شروع کرد که انسان ها وقتی به درستی تربیت  شوند، خود را به گونه ای می سازند که در برخورد با هر رخدادی، شخصیت  متفاوتی دارند. بعد مثالی زد از حضرت امیر(ع) مبنی بر این که لایه ها و زوایای شخصیت ایشان با همدیگر بسیار متفاوت بوده، مثلاً در میدان جنگ خلق کنندة آن چنان رشادت هایی بوده و در مقابل، صحبت معروفی است از ابن ابی الحدید و دیگران هست که مولای متقیان علی(ع) در مواجهه با یک کودک یتیم چگونه با گذشت، ملایمت و رأفت برخورد می کرده اند. استاد مطهری سپس گفتند: "وقتی امام راجع به حاج آقا مصطفی صحبت کردند، همه شما گریه کردید. امام ویژگی هایی دارند که بسیاری از این ویژگی ها در حاج آقا مصطفی وجود داشت و ایشان آن ها را از حضرت امام به ارث برده بود، و شما به خاطر آن ویژگی ها و بعضی دلایل دیگر مانند ارتباط عاطفی با امام و حاج آقا مصطفی گریه کردید." استاد مطهری آن روز تقریباً می خواست بگوید حاج آقا مصطفی شخصیت بزرگی بوده و این که امام وقتی چنین داغ سنگینی را می بینند گریه نمی کنند و اشک نمی ریزند و بعد هم امام این تعیبر را می کنند که باید گذشت؛ این نکته مهم است که امام سی و پنج سال تمام کوشیده اند و خود را به تمام معنی ساخته اند.


و نکته مهم دیگر این که یاران امام از قبیل شهیدان بهشتی ، مطهری و شاه آبادی نیز هر یک به نوبه خود این دوره خودسازی را گذرانده بودند.
دقیقاً. اما این مسأله را هم خدمت شما باید عرض کنم که کمتر کسی در تکمیل این بعد از شخصیت حضرت امام مطرح می کند ـ من به خودم یا حتی در منابر هم نقل می کنم ـ که بسیاری از ما حتی سی و پنج دقیقه هم خود را نساخته ایم. به همین سبب است که این قدر مشکل داریم و مسائل زیادی ایجاد شده، ولی یک انسانی مثل حضرت امام که خداوند آن تأثیر بیان را به ایشان می دهد و مزد اخلاص امام را، پیروزی این انقلاب معجزه آسا به زبان و فکر و همت معظمٌ له قرار می دهد، همه این ها نتیجه آن سی و پنج سال مبارزه نفس و خودسازی امام است. این نکته مهمی بود که شهید مطهری بیان کرد و با این حرف ها فضای جلسه را متحول ساخت. در واقع شهید شاه آبادی در جسات، هم با بیان سخنان خویش زمینه ساز خوبی بود و هم با فعالیت های اجرایی نظیر رفتن سریع و آوردن آن نوار سخنرانی امام، چنان صحنه و فضایی را برای امثال شهید والامقام استاد مطهری ایجاد می کرد.


و از همه مهمتر این که حلقه ارتباطی و جذابی بین همه نیروهای انقلاب محسوب می شد.
به هر حال ارتباط همه دوستان با ایشان در این گونه جلسات و محافل، بسیار تنگاتنگ بود. در مواقع بروز بحران ها نیز حاج آقا مهدی همه جا بودند. جلسات جامعه روحانیت مبارز تهران هم برقرار بود و ایشان و یکی دو بزرگوار دیگر نظیر شهید محلاتی و آقای مهدوی کنی تقریباً در «جامعه» نقشی کلیدی داشتند. مثلاً هر از گاهی در منزل ما یا منازل دوستان دیگر، افراد را جمع می-کردند. جلسات با هماهنگی ایشان معمولاً در شمیران و خیابان  زیبا در اطراف میدان خراسان و مناطق دیگر، و خلاصه همه  نقاط برگزار می شد. آقای شاه آبادی هم جلسات مناطق بالا را اداره می کردند و هم محوریت جلسات منطقه ما را بر عهده داشتند. به ویژه در منطقه شمیران در جمع کردن دوستان خیلی فعال بودند و در منطقه ما نیز شهید محلاتی مؤثر بود که همه جا حضور داشت و ایشان هم واقعاً فردی بزرگوار بودند. به هر حال حاج آقا مهدی تا زمان پیروزی انقلاب همه جا حضور داشت و گاهی هم به زندان می رفت که آخرین بار در آستانه استقبال تاریخی از بازگشت حضرت امام از زندان آزاد شد.

بعد از پیروزی انقلاب، رابطه شما با آقای شاه آبادی به چه صورت ادامه یافت؟
در جریان موشک باران دزفول و اندیمشک، یک بار به اتفاق ایشان و جناب آقای مهدوی کنی به وسیله یک فروند هواپیمای 130 C- به این نقاط رفتیم. در اوج بحران های جنگ و اوایل ریاست جمهوری حضرت آیت الله خامنه ای بود که معظمٌ له در نهاد ریاست جمهوری، مجلس روضه ای داشتند و بنده هم آن جا منبر می رفتم. بعد از منبر، خدمت حضرت آقا ماندیم و آقای میرسلیم و دیگران هم بودند. یادم است شام مختصری هم در خدمت معظمٌ له بودیم که شامل تخم مرغ خاگینه بود. موقع صرف شام خبر آوردند که دشمن، اندیمشک و دزفول را هدف قرار داده است. سپس آقای میرسلیم خواستند که عده ای از علما و فضلا به آن مناطق بروند. آن روز آقای شاه آبادی هم در نهاد ریاست جمهوری تشریف داشتند.

آقای میرسلیم آن موقع چه شغلی داشتند؟
تقریباً مسؤول دفتر ریاست جمهوری بودند و بر کارهای این نهاد نظارت می کردند. بالاخره تصویب شد که به اتفاق هم به منطقه برویم، و به وسیله هواپیما با آقای مهدوی کنی و شهید شاه آبادی رفتیم. آقای شاه آبادی همیشه به اصطلاح توی دل مردم می رفت و سخنرانی و صحبت می-کرد، یعنی نمی ایستاد که مثلاً مردم بیایند خدمت ایشان. از همه نظر فردی عملیاتی بود و در هر شرایط سختی کارش را می کرد. نظرش این نبود که با هم بیرون برویم، می گفت شما به تنهایی برو فلان جا و من هم می روم یک جای دیگر، تا بتوانیم از فرصت ها به خوبی استفاده کنیم و هریک از ما در یک نقطه مفید واقع شویم. منتها همیشه، آخر سر، یک  جا دور هم جمع می شدیم. ما آن شب آن جا ماندیم و صحنه های دلخراشی را شاهد بودیم. البته یک بار دیگر هم دشمن دزفول را زد و من به اتفاق آقای میرسلیم از طرف حضرت آیت الله خامنه ای به آن جا رفتیم که آن دفعه آقای شاه آبادی با ما نبودند.

به جز این ها آیا باز هم پیش آمد که با شهید شاه آبادی در جبهه همراه و هم سفر شوید؟
یک بار که می خواستند با رفقای مسجدشان در رستم آباد به جبهه بروند به من گفتند شما هم بیا با هم برویم. من هم به اتفاق آقای شاه آبادی با یک ماشین رفتیم. یک ماشین دیگر هم حامل رفقای ایشان بود. شبانه از همدان گذشتیم و شهرها را یکی ـ یکی رفتیم تا به خوزستان رسیدیم و از آن طرف در راه برگشت هم در شهرها، هر جا که می رفتیم میهمان ارتش یا سپاه بودیم. ایشان هم خیلی گرم و شیرین سخن و پر حرارت بودند. به منطقه که رسیدیم به لشکرها می رفتند و به عنوان سخنران برای رزمندگان صحبت می کردند و به آن ها روحیه می دادند. من نیز افتخار داشتم که هم صحبت می کردم و هم روضه و دعا می خواندم.

آن جا هم به طور جداگانه فعالیت تبلیغی می کردید یا با هم بودید؟
کار ما تقریباً جدا بود، البته گاهی می شد که ایشان در تیپ یا مجموعه ای صحبت کرده بودند و بعداً من هم آن جا صحبت می کردم، یعنی ما در همه جا پراکنده بودیم اما در یک جایی بالاخره قرارهای مان مشترک بود و با هم هماهنگ بودیم. به هر حال آن سفر را هم به اتفاق رفتیم. از دوستان همراه ایشان یکی آقای مهندس امیر عابدینی بود که زمانی استاندار خراسان بود و حالا در کار ورزش فوتبال است و خیلی به آقای شاه آبادی ارادت داشت. چند نفر دیگر هم بودند. آقای شاه آبادی با آن  که خیلی آرام، خندان و خویشتن دار ـ و در عین حال شجاع ـ بود به مناسبت هایی که پیش می آمد گاهی عصبانی هم می شدند، مخصوصاً زمانی که برخی از مسؤولان در انجام کارها و امور کوتاهی می کردند، به شهرها که می رفتیم با آن ها برخورد می کردند. در عین حال ایشان سنگ صبور خیلی ها بودند و به فریاد مردم رسیدگی می کردند.
به هر حال در آن سفر چند روزی در منطقه بودیم و با آن که کارهای مان از هم جدا بود منتها در برگشت با هم بودیم. یادم است زمانی در مسجدی در منطقه اوین ـ درکه که مکانی مهم و خیلی مؤثر بود، از ایشان در خواست معرفی یک امام جماعت کرده بودند و ایشان به من می گفتند شما به آن جا برو؛ خلاصه به ما خیلی لطف و عنایت داشتند.

آخرین بار شهید شاه آبادی را کی دیدید؟
همان بار آخری که ایشان در جبهه به شهادت رسیدند. اتفاقاً آن بار نیز با هم به منطقه رفتیم منتها آن دفعه، قسمت نشد که با یک وسیله مشترک اعزام شویم. ماشین ما لندکروز سپاه بود و هر دو در یک روز به سمت یک مقصد کلی که جبهه بود راه افتاده بودیم، اما افرادی که با ما و ایشان بودند از همدیگر جدا بودند و ماشین های مان نیز جدا بود. ما به یک منطقه رفتیم و آن ها نیز به یک منطقه دیگر رفتند. متأسفانه فردای آن روز شنیدیم در آن جایی که با یک جمعی رفته بودند دشمن خمپاره زده بود و فقط ایشان شهید شده بودند. ما تا یک جایی با ایشان هم مسیر بودیم ولی خب، منطقه وسیع بود و بعد، از هم جدا شدیم.
فکر می کنم آخرین بار که چهره به چهره همدیگر را دیدیم و با یکدیگر هم کلام شدیم، در تهران، وقتی بود که در آستانه حرکت و در حال برنامه ریزی برای سفر بودیم. بیشتر فرماندهان جنگ به ما زنگ می زدند. مثلاً خدا رحمت کند جناب صیاد شیرازی شهید بزرگوار را، می گفتند بیا برای خواندن دعای کمیل و من نیز می رفتم. چند بار این اتفاق به طور مشترک برای ما افتاد که آقای شاه آبادی هم گفت من هم هستم منتها در ادامة آن سفر آخر، دیگر همدیگر را ندیدیم. بعد که شهید شدند من هم برگشتم. آمدیم این جا مراسم ختمی بود و جنازه مطهر شهید شاه آبادی را آوردند. یک عکسی از آن موقع هست که من و حضرت آقای خامنه ای، هاشمی و دیگران بالای سر جنازه شهید شاه آبادی ایستاده ایم. در مراسم تشییع جنازه من کمی صحبت کردم و بعد هم روضه ای خواندم و آقای هاشمی و حضرت آیت الله خامنه ای هم بودند. صحنه خاصی بود. هنگام خاک سپاری پیکر شهید در بهشت زهرا(س) در قطعه شهدای هفتم تیر مجدداً من روی یک مینی بوس رفتم و خدا زنده بدارد برادرشان حاج آقا نصرالله را که در آن جا هم به ما محبت داشتند و روضه ای نیز در بهشت زهرا(س) خواندیم. مدتی هم به اتفاق پسر برومند شهید، حاج آقا سعید، که معمم هستند، در مرکزی در حوالی خیابان پیروزی، کلاس هایی دایر بود که آن جا می رفتیم و برای طلبه های آن جا تدریس می کردیم و از آن پس خبر دیگری از ایشان ندارم.
یادم می آید که در یک سفر حج هم با شهید شاه آبادی و خانواده شان همراه بودیم. آن سال دختر مکرمه حضرت امام و جمعی از خانم ها هم آمده بودند. در واقع آقای شاه آبادی در بعثه امام بودند.

از آن سفر حج بیشتر بگویید؛ چه خاطراتی با شهید دارید؟
خب، ما روحانی هستیم و طبعاً در آن سفر نیز توأمان دنبال بحث  به جای آوردن مناسک خود و راهنمایی زوار بودیم. روحانیان دیگر در بعثه بودند. منتها خاطره جالبی دارم که به اتفاق خانم آقای شاه آبادی و دختر امام ـ همسر آقای بروجردی ـ به همراه خانم آقای امامی کاشانی، خانم آقای مهدوی کنی به مزار شهدای احد رفتیم. وقتی در آن جا ما زیارت و روضه خواندیم و برگشتیم، دختر امام یک نکته ای به من گفتند که جالب بود و خانم شاه آبادی هم داشت گوش می کرد. ایشان تعریف می کردند وقتی می خواستم مشرف شوم، خدمت امام رفتم و به پدرم گفتم ما داریم می-رویم فرمایش و سفارشی ندارید؟ امام گفتند شما به مدینه که رفتید کلام ما را به رسول الله(ص) برسانید و بگویید این مملکت متعلق به شماست. این خیلی نکته جالبی بود که حالا هم گاهی در سخنرانی ها می گویم و مردم گریه می کنند. البته در مکه خاطره خاصی با شهید شاه آبادی نداشتیم اما ایشان آدمی بود که وقتی سراغ هر کاری می رفت، به معنای واقعی اهل کار بود، حالا آن کار زیارت بود یا مبارزه یا هر چیز دیگر، نسبت به آن، نگاه مخصوص به همان کار و فعالیت را داشت. این، به هیچ وجه نکته کمی نیست.

از شخصیت و ویژگی های اخلاقی شهید شاه آبادی بگویید.
عرض کنم آن چیزی که ما کمتر دیده ایم و می بینیم و فقط بعضی از افراد این حسن را دارند، ایشان آدم بسیار خلیق و متواضعی بود. بالاخره بعضی از علما هستند که وقتی حالت شیخوخیت به خودشان می گیرند، ارتباط با آن ها سخت خیلی می شود. اما ایشان «کان فیما کاحدنا» بود، یعنی با همه بر و بچه ها شوخی می کرد و می گفت و می خندید ـ روایت امیرالمؤمنین(ع) از حضرت رسول الله(ص) است که: "کان فیما کاحدنا" یعنی وقتی در بین ما بود مثل یکی از ما بود؛ حالا می خواهد ما معمم، کارگر یا ورزشکار باشیم ـ واقعیت این است که ما جدای از این روحیات بعضی از بزرگان را دیده ایم و داشته ایم. مثلاً همین دیروز آقایی می گفت وقتی فلان سخنرانی را از شما شنیدم، چون شما می آیید با همه می گویید و می خندید، فکر نمی کردم که از این چیزها بلد باشید! این ها درباره شهید شاه آبادی به مراتب بیشتر صدق می کرد. ایشان در اوجش بود، یعنی واقعاً شهید بهشتی این طور بود، خدا رحمت کند آیت الله فاضل لنکرانی این طور بود. ما که شاگرد ایشان بودیم وقتی پیش شان می رفتیم، انگار می دیدیم که با یک رفیق صد ساله اش دارد درد دل می کند. بسیار شوخ و اهل بگو و بخند بود اما در عین حال خیلی هم جدی بود. خیلی از بزرگانی را که از دست دادیم، واقعاً کسی جایگزین آن ها نشد؛ یکی اش همین شهید شاه آبادی بود...

منبع:شاهد یاران

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار