بخش اول/ سردار معروفی در گفت‌وگو با دفاع پرس:

همه مصائب اهل بیت(ع) در نظرم مجسم شد/ به هر اتفاقی فکر می‌کردم جز اسارت

کلمه اسارت به خودی خود یک حالت خوف و سختی را به انسان القاء می‌کند. وقتی در این فضا قرار گرفتم از شلمچه تا بصره، از بغداد تا تکریت به واقع سختی‌های کاروان اباعبدالله الحسین(ع) پس از عاشورا برایم مجسم شد.
کد خبر: ۲۵۳۷۰
تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۷:۰۴ - 19August 2014

همه مصائب اهل بیت(ع) در نظرم مجسم شد/ به هر اتفاقی فکر می‌کردم جز اسارت

به گزارش دفاع پرس، مردادماه هر سال یادآور بازگشت آزادگان به میهن اسلامی است؛ آنهایی که برای حفظ کرامت انسانی، ارزشهای الهی و انسانی، سالها خون دل خوردند و تحت شکنجههای جسمی و روانی صدامیان قرار گرفتند، اما زبانشان را به گونهای نچرخاندند که دشمن از آن خوشحال شود؛ چراکه آنها دوست داشتند آزادگان ما به امام(ره) و آرمانهایش توهین کنند. آزادهای را میشناسم که قبل از اسارت 75 کیلوگرم وزن داشت و فرمانده رزمی یکی از گردانهای فعال لشکر 41 ثارالله بود، ولی در جریان اسارت آنقدر نحیف و لاغر شد که حتی فرمانده او حاج قاسم سلیمانی در هنگام بازگشت به ایران، این فرمانده گردانش را نشناخت، چه برسد به همسر و فرزندانش. او کسی نیست جز سردار سرتیپ دوم پاسدار حسین معروفی معاون فرهنگی نیروی زمینی سپاه.

وقتی او را میبینیم و با او به گفتوگو مینشینیم یک آرامش درونی در جان و دل ما جوانان حاکم میشود؛ زیرا او با این همه آثار شکنجه و جانبازی، بسیار با صلابت و شاداب به خدمت ولایتمدارانهاش میپردازد. او از هیچ تهدیدی هراس ندارد و با قدرت و توکل به خدا فرماندهی مقابله با جنگ نرم در سپاه را عهدهدار شده است.

حسین معروفی متولد سال 42 در شهر بابک محله هاوشک استان کرمان است. وضعیت خانوادگی وی به گونهای بود که خیلی زود همگی اعضای خانواده در صف اول انقلابیون قرار گرفتند. حسین نیز با دوستان خود رهبری راهپیماییهای دانشآموزی شهر بابک را هدایت میکردند.

وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ادامه تحصیل پرداخت و در ضمن آن به فعالیتهای فرهنگی در پایگاه بسیج مشغول شد.

متن زیر حاصل گفتوگوی خبرنگار دفاع مقدس با سردار معروفی است.

سردار معروفی در خصوص چگونگی حضور در جبهه گفت: سی ام آبان ماه سال 60 برای اولین بار راهی جبهه شدم و در یک دوره آموزش عمومی و تخصصی شرکت کردم. برادران انقلابی و رزمنده ای داشتم که یکی از آنها به درجه رفیع شهادت نائل آمد. این فضاهای حاکم بر خانواده، بنده را ترغیب کرد تا در سن 17 سالگی داوطلبانه به جبهه بروم.

وی تصریح کرد: برادر بزرگ ما حتی نامه ای خطاب به بنده نوشتند که "چرا به جبهه نمیآیی. امروز این سنگرها نیاز به رزمنده دارد؛ آیا شما ندای حسین زمان و هل من ناصر ینصرنی را نمی شنوید؟" بنده این موضوع را با پدر و مادرم مطرح کردم. اما آنها سکوت کردند و گفتند که غلامرضا برادر بزرگت در جبهه است، ولی نگفتند که راضی نیستم و نرو؛ به همین خاطر داوطلبانه و از طریق بسیج برای حضور در جبهه ثبت نام کردم.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار