غم انگیزتر از اسارت؛

عراقی ها سکوت کردند چون می دانستند ما سینه چاک امام(ره) هستیم

بزرگترین امید وآرزوی ما در اسارت به این بود که به ایران برگردیم وحضرت امام گوشه چشمی به ما بیندازد، همیشه برای دیدن ایشان لحظه شماری می کردیم .
کد خبر: ۲۲۲
تاریخ انتشار: ۰۹ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۱:۱۹ - 30May 2013

عراقی ها سکوت کردند چون می دانستند ما سینه چاک امام(ره) هستیم

خبرگزاری دفاع مقدس: یادم می آید یک روز که بیرون آسایشگاه بودم موقعه نهار به داخل اتاق رفتم بچه ها غذا گرفته بودند اما کسی غذا نمی خورد وسکوت مطلق بود (ظرف غذای ما استیل مستطیل شکلی بود که 15 نفر دور آن می نشستند و15 قاشق توی اون ظرف می رفت وهمه باید سیر می شدند) نزدیکشان که نشستم گفتم بچه ها چیه ؟! چی شده؟! بغض یکی از بچه ها ترکید وشروع به گریه کرد بغل دستی او سری تکان داد وگفت دیگر نباید آرزوی دیدن امام را داشته باشیم من گفتم شاید عراقیها باز دروغ گفته اند که روحیه ما را پایین ببرند (آخه قبلا برای تضعیف روحیه ما  این خبر را به دروغ گفته بودند) اما یکی از رزمنده ها با ناراحتی گفت: از رادیوی مخفی شنیدیم متاسفانه واقعیت دارد ....

بچه ها در بهتی دلهره آور بسر برده و سپس بغض ها ترکید، صدای گریه های بلند اردوگاه را از خود پر کرد این نوع ماتم و گریه زاری بچه ها ادامه داشت. عراقیها به خاطر جو اردوگاه ترسیدند یک ساعت بعد یکی از افسران وارد آسایشگاه شدو چون من ارشد آسایشگاه بودم مرا به دفترفرماندهی بردند.

فرمانده اردوگاه با عصبانیت به من تاکید کرد اگر کسی بخواهد کاری کند با ما طرف است دمان از روزگارش در می آوریم من در حالی که چشمانم از فرط گریه سرخ مثل خون شده بود به او گفتم کسی که به ما دستور جنگ داده تا جهاد کنیم از دنیا رفته وهیچ چیز هم به جزء عزاداری برای رهبر فقیهمان ما را خالی نمی کند اگر ماموران شما بخواهند در این شرایط به ما تندی کنند وبزن بزن راه بیندازند همه بچه های ما برای شهادت آماده اند ودیگر به شلاق، کابل وباتوم گوش نمی دهند .

خلاصه کوتاه آمد البته یک وقتهایی خبر فوت یا شهادت یکی از عزیزان ما در ایران که به گوش مان می رسید ما در اردوگاه به همراه بچه ها آنجا ختم می گرفتیم وگاها که عراقی ها متوجه می شدند ما را کتک کاری وهمه چی را به هم می ریختند برای همین به آنها تاکید کردم این فرق می کند با همه عزاداریها، باید مانع نشوند.

ما 40 شبانه روز قبل از نماز مغرب وعشا یک ساعت قرآن و روضه می خواندیم وبرای حضرت امام(ره) عزاداری کردیم  عراقی ها هم همه سکوت کردند ومی دانستند که ما سینه چاک امام ورهبرمان هستیم.

برگی از خاطرات آزاده سرافراز، سردار احمد روزبهانی

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار