به مناسبت سالروز شهادت شهید قرنی

ناگفته‌هایی از زندگی و شهادت نخستین رئیس ستاد ارتش جمهوری اسلامی

سوم اردیبهشت‌، سالروز شهادت یکی از ارتشیان مردمی و انقلابی دوران ستم‌شاهی، یعنی امیرسپهبد شهید محمد ولی قرنی، نخستین رئیس ستاد ارتش جمهوری اسلامی ایران است.
کد خبر: ۱۶۹۴۸
تاریخ انتشار: ۰۳ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۶:۱۹ - 23April 2014

ناگفته‌هایی از زندگی و شهادت نخستین رئیس ستاد ارتش جمهوری اسلامی

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، شهید قرنی اول فروردین ۱۲۹۲، در تهران و در خانوادهای مذهبی متولد شد. پدرش میرزا آقاجان، از مدیران مخابرات تهران بود. او در۱۰ سالگی پدر خود را از دست داد و از آن پس، در کنار مادرش زندگی سختی را گذراند. دوره ابتدایی را در دبستان گلبهار شیراز طی و سپس دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون تهران آغاز کرد و در «دبیرستان نظام ارتش» به پایان رسانید. شهید قرنی پس از دریافت دیپلم، در اول مهر۱۳۰۹ در دانشکده افسری ارتش پذیرفته ۲ و در سال ۱۳۱۱ با درجه ستوان دومی در رسته توپخانه فارغالتحصیل شد. قرنی افزون بر دانشکده افسری، دوره ستاد دانشگاه جنگ و دوره سهماهه این دانشگاه را نیز سپری کرد.

آغاز فعالیت های نظامی

شهید قرنی با شروع دوران نظامیگری خود، به علت شایستگی و کاردانی، رتبههای نظامی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت و در آخرین مرحله، پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، با درجه سرتیپی در رأس رکن دوم ستاد ارتش قرار گرفت که تا ۲۰ بهمن ۱۳۳۶ در این سمت بود. وی در زمان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، فرمانده نظامی تیپ گیلان بود.
 
 بر اساس اسناد موجود، خردهگیری سیاسی شهید قرنی علیه حکومت محمدرضا شاه پهلوی، از پایان سال ۱۳۳۵ و در دوران نخستوزیری حسین علاء آغاز شد. در این دوران، جایگاه سیاسی او در چارچوب انتقاد از دولتهای وقت بود و این انتقاد، با نخستوزیری منوچهر اقبال در فروردین ۱۳۳۶، بالا گرفت.
 
شهید قرنی در مهر ۱۳۳۶، به درجه سرلشکری رسید که این امر نشانگر اعتماد محمدرضا پهلوی به او تا این تاریخ است، اما در ۲۰ بهمن ۱۳۳۶، در حالی که در جایگاه رکن دوم ستاد ارتش بود، با به دست آوردن عنوان محترمانه معاون دوم ریاست ستاد ارتش، از سمت یاد شده برکنار و در ۲۶ بهمن ۱۳۳۶، از این جایگاه نیز کنار گذارده شد. دلیل این امر، تفاوت دیدگاه سیاسی قرنی- با وجود جایگاه ویژه او در نیمه نخست دهه ۱۳۳۰- با نقطهنظرهای شاه و بسیاری از مقامهای بلندپایه بود. او هرچند از کودتای سلطنتطلبان پشتیبانی کرده بود، اما فساد درباریان و چاپلوسان حکومتی، او را نگران ساخته بود. خود قرنی در این باره چنین میگوید «به علت شغلی که داشتم، متوجه فساد دربار شدم. هم شخص محمدرضا پهلوی و هم اطرافیان او، بهشدت در این فساد سهم داشتند. من که خودم را مسئول میدانستم، چندین بار بابت این موضوع به شخص اعلیحضرت تذکر دادم، اما نتیجه نداشت...».
 
او همچنین به فساد مالی در درون ارتش پی برد و در رایزنی با گروهی از همفکران و همکاران، تلاش خود را برای اصلاح این وضعیت شروع کرد. او برای اینکار در سال۱۳۳۶ هنگامی که ریاست رکن دوم ارتش را بر عهده داشت، طرحکودتایی را برای براندازی تاج و تخت محمدرضاشاه پهلوی ریخت که افشای آن، به دستگیری وی در هشتم اسفند ۱۳۳۶ انجامید.
 
سپس با افشا شدن سندهایی درباره نقش آمریکا در این ماجرا و دستگیری شهید قرنی، وی در ۳۱ تیر۱۳۳۷، از ارتش شاهنشاهی اخراج شد.  این در حالی بود که در کیفرخواست دادستان ارتش، سرلشکر حسین آزموده، اقدام شهید قرنی «به مراتب خطرناکتر از توطئه سازمان نظامی حزب توده» توصیف شده و هدف وی «ساقط کردن دولت و به دست گرفتن زمام حکومت» بیان شده است.
 
دوران مبارزه با رژیم پهلوی
 
 شهید قرنی در هشتم آذر ۱۳۳۹، پس از گذرانیدن ۲ سال و ۸ ماه زندان، آزاد شد و پس از آزادی، از سال۱۳۴۱، مبارزات او علیه حکومت پهلوی پررنگتر شد. برپایه گزارش ساواک، در این دوره از فعالیت قرنی که تا انقلاب اسلامی دنبال شده است، هیچ ردپایی از ارتباط وی با آمریکا موجود نیست.
 
همزمان با آغاز مبارزه سیاسی حضرت امامخمینی (ره) علیه حکومت شاهنشاهی پهلوی و استکبار آمریکا و اسرائیل، دلبستگی شهید قرنی به خواندن کتابهای سیاسی و مذهبی، او را نیز در زمرۀ شاگردان جنبش اسلامی امام (ره) وارد کرد. در همین راستا، او به چهرههای مذهبی نزدیک شد و بهزودی پیوندهای شهید قرنی با آیتالله طالقانی، دیدار وی با آیتالله میلانی در جریان قیام ۱۵ خرداد۱۳۴۲و حضورش در برخی نشستهای مذهبی فاش شد. بنابراین ساواک در پنجم دی۱۳۴۲، او را به همراه شماری دیگر دستگیر کرد. برخورد حکومت ساواک با شهید قرنی خشن بود. او به مدت ۹ ماه در زندان انفرادی به سر برد و سپس در دادگاه نظامی، به سه سال زندان محکوم شد که تا ۲۰ آذر ۱۳۴۵ در زندان بود. از این زمان تا واپسین روزهای حکومت پهلوی، پیوسته ساواک شهید قرنی را میپایید و وی از نظر گذران زندگی، سخت در تنگنا افتاده بود.
 
گزارش ساواک، پس از رهایی شهید قرنی از زندان، نشان از آن داشت که او مبارزه را از سر گرفته است و به همین دلیل، در ۱۴ خرداد ۱۳۴۶، تیمسار حسین فردوست، جانشین ساواک، شهید قرنی را فراخواند و به وی چنین یادآوری شد: «شما فعالیتهای مشکوکی دارید و لازم است از این قبیل فعالیتها خودداری کنید.» 
 
دوران نظامیگری در جمهوری اسلامی ایران
 
با پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، شهید قرنی پیوسته برای دیدار با امام(ره) به مدرسه علوی تهران میرفت و در همان ابتدا، با پایهریزی ارتش مکتبی و مردمی ایران، بنابر حکمی از سوی حضرت امام(ره) به سِمت نخستین رئیس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب برگزیده شد. او، هم زمان عضو شورای انقلاب اسلامی نیز بود که بسیاری از افراد با این انتخاب مخالف بودند. سرلشکر بازنشسته «منصور طالبزاده»، از همرزمان شهید سپهبد قرنی، میگوید: «قرنی به مهندس مهدی بازرگان و رفقای وی اعتقادی نداشت، آنها هم او را قبول نداشتند؛ تا اینکه سرانجام موفق شدند بعد از جنگ اول کردستان، او را بر کنار کنند.»
 
تمام امید و اعتقاد این مرد بزرگ، بعد از خدا، به امام خمینی بود. به یاد دارم در بحث انتصاب او به سمت اولین رئیس ستاد مشترک بعد از انقلاب، آن آقایان (لیبرالها) در شورای انقلاب بهشدت با این انتصاب مخالف بودند. در اوایل قبول این مسئولیت، یک شب به خانه ما در تهراننو آمد.... از او پرسیدم: «چطور شد با وجود مخالفت آقایان دولت موقت، این پست را به تو دادند؟» خندید و گفت: «فلانی تو که میدانی من یک سربازم و اهل ریاست نیستم. دستور امام خمینی بود که آقایان را سر جایشان نشاند و بار جمع وجور کردن ارتش برای انقلاب را به دوش من انداخت.» 
 
شهید قرنی در روز بیست و چهارم بهمن ۱۳۵۷، هنگام نخستین روز کاریش در دفتر ریاست ستاد ارتش، عکس حضرت امام خمینی (ره)، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی را در اتاق کار برافراشت و سپس به حاضران گفت: «ما وارث یک ارتش از هم پاشیده هستیم که اسمش بود ارتش شاهنشاهی و مدعی بودند مجهزترین ارتشهاى دنیاست. شاید هم از جهت تجهیزات و اسلحه و مهمات اینطور بود، اما آنچه را که این ارتش لازم داشت، ایمان، وجدان و آرمان بود که ارتش فاقد آن بود. ارتشی داشتیم که به جای حفظ تمامیت ارضی و دفاع از مردم، بهصورت یک ارتش شخصی درآمده بود و کسانی که میخواستند صادقانه خدمت کنند، به آنها اجازه فعالیت داده نمیشد...، وضع موجود و بحرانی کنونی هرچه زودتر باید از بین برود؛ باید تشکیلات، واحدها، یکانها و سازمانهای مختلف را سر و سامان بدهیم. بدون شک در ارتش فعلی، تصفیه اساسی و کلی صورت خواهد گرفت و ایدئولوژی جدید جانشین ایدئولوژی قبلی میشود.»
 
در همان روزهای آغازین انقلاب اسلامی، گروهکهای مجاهدین خلق (منافقین)، فداییان خلق (گروهگ مارکسیستی) و بسیاری ضدانقلابهای دیگر، شعار انحلال ارتش سر داده بودند که امام(ره) مخالف این شعار بودند. در همین دوران، سرلشکر قرنی، بهعنوان رئیس ستاد کل ارتش جمهوری اسلامی ایران، در گفتوگویی اظهار داشت که: «اگر ارتش ملی را به هر وسیله تضعیف کنند، استقلال ملی و تمامیت ارضی کشور به خطر میافتد. در ارتش، شکلی بهوجود میآورم که دشمنان کشور نتوانند کوچکترین لطمهای به ایران وارد کنند. ارتش بر مبنای ایدئولوژی اسلامی و عدل، باید بهتدریج و با مرور زمان صورت بگیرد....»
 
نحوه شهادت شهید سپهبد قرنی
 
محسن شجاعی، راننده و محافظ شهید قرنی که شاهد ترور او بوده، درباره نحوه این ترور میگوید:«یک روز متوجه شدم یک گروه نقاش ساختمان به خانه او آمده تا جاهایی از منزل را رنگ کنند. به نقاشها گفتم شما که دارید اینجا کار میکنید، مواظب باشید که یک وقت در حیاط را باز نکنید. کلتم کنارم بود و لب حوض نشسته بودم، یکی از نقاشها روی نردبان بود و دیگری هم داشت نقاشی میکرد. یک پسر بچه هم همراهشان بود که سطلها را تمیز میکرد. تیمسار یک سینی چای آورد، گفتم اینها که بالا نشستهاند، مدام دارند ما را کنترل میکنند. منظورم کسانی بودند که از بالکن یکی از اتاقهای هتل واقع در روبهروی خانه، بر ما مشرف بودند. شهید قرنی گفت: تو چقدر به اینها گیر میدهی!

حدود ساعت هشت و نیم، 9 صبح بود، همینطور که داشتیم چای میخوردیم، در خانه را زدند. تا من بلند شدم که در را باز کنم، پسر بچهای که کمک نقاشها بود، بیاختیار دوید و در را باز کرد. تا من به بیرون رسیدم، یکی از آن فرقانیها اسلحه کلاشینکوف را زیر گلویم گذاشت، کلت کالیبر 45 مرا گرفت و با ضربهای خشابش را بیرون پراند و خشاب را گوشه باغچه انداخت. کلتم را هم پرتاب کرد طرف دیگر حیاط. مهاجمین مرا هل دادند و به رویم رگبار بستند. من هم اشهدم را خواندم و به دیوار چسبیدم و گفتم تو را به خدا به تیمسار کاری نداشته باشید، آدم خوب و خیرخواهی است.

گفتند، ساکت شو، حرف نزن. بعد به داخل حیاط دویدند، دو تیر شلیک کردند، سوار موتور شدند و به سرعت از محل رفتند. وقتی مهاجمین در بدو ورود ما را به رگبار بستند، سیمانهای دیوار مثل گلوله به صورت من پاشید، اما گلولهای به من نخورد. بعد از این که ضاربین فرار کردند، من رفتم داخل حیاط و دیدم تیمسار گوشهای از حیاط افتاده، یک گلوله به ران پای چپ و یک گلوله هم به سمت راست شکمش اصابت کرده بود. تیرها جایی نبود که بتوانند ایشان را بکشند، ولی تقدیر چنان بود که تیمسار شهید شود.»

نظر شما
پربیننده ها